برنامه صوتی شماره ۴۵۹ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۴۴۸ای داده جان را لطف تو خوشتر ز مستی حالتیخوشتر ز مستی ابد بیباده و بیآلتییک ساعتی تشریف ده جان را چنان تلطیف دهآن ساعتی پاک از کی و تا کی، عجایب ساعتیشاهنشه یغماییی کز دولت یغمای تویاغی به شادی منتظر تا کی کنی تو غارتیجان چون نداند نقش خود یا عالم جان بخش خودپا می نداند کفش خود کان لایق است و بابتیپا را ز کفش دیگری هر لحظه تنگی و شریوز کفش خود شد خوشتری پا را در آن جا راحتیجان نیز داند جفت خَود وز غیب داند نیک و بدکز غیب هر جان را بود درخورد هر جان ساحتیجانی که او را هست آن محبوس از آن شد در جهانچون نیست او را این زمان از بهر آن دم طاقتیچون شاه زاده طفل بُد پس مخزنش بر قفل بُدخلعت نهاده بهر او تا برکشد او قامتیتو قفل دل را باز کن قصد خزینه راز کندر مشکلات دو جهان نبود سؤالت حاجتیخمخانه مردان دل است وز وی چه مستی حاصل استطفلی و پایت در گل است پس صبر کن تا غایتیتا غایتی کز گوشهای دولت برآرد جوشهایاز دور گردی خاسته تابان شده یک رایتیبنوشته بر رایت که این نقش خداوند شمس دیناز مفخر تبریز و چین اندر بصیرت آیتیمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۲۸۱ای از تو خاکی تن شده تن فکرت و گفتن شدهوز گفت و فکرت بس صُوَر در غیب آبستن شدهاندیشه جز زیبا مکن کو تار و پود صورت استز اندیشه ای احسن تَنَد هر صورتی احسن شدهزان سوی کاندازی نظر آن جنس می آید صُوَرپس از نظر آید صُوَر اَشکال مرد و زن شدهمولوی، مثنوی، دفتر پنجم ، بیت ۱۵۳۷بیان آنک عطای حق و قدرت، موقوف قابلیت نیست همچون داد خلقان کی آن را قابلیت باید زیرا عطا قدیم است و قابلیت حادثِ عطا صفت حق است و قابلیت صفت مخلوق و قدیم موقوفِ حادث نباشد و اگر نه حدوث محال باشدچارهٔ آن دل عطای مُبدلیستداد او را قابلیت شرط نیستبلک شرط قابلیت داد اوستداد لُبُّ و قابلیت هست پوستاینک موسی را عصا ثُعبان شودهمچو خورشیدی کَفَش رخشان شودصد هزاران معجزات انبیاکه آن نگنجد در ضمیر و عقل مانیست از اسباب تَصریف خداستنیستها را قابلیت از کجاستقابلی گر شرط فعل حق بُدیهیچ معدومی به هستی نامدیسنتی بنهاد و اسباب و طُرُقطالبان را زیر این اَزْرَق تُتُقبیشتر احوال بر سُنَّت رودگاه قدرت خارِق سُنَّت شودسنت و عادت نهاده با مزهباز کرده خَرق عادت معجزهبیسبب گر عِز به ما موصول نیستقدرت از عَزل سبب معزول نیستای گرفتار سبب بیرون مپَرلیک عَزل آن مسَبِّب ظَن مبَرهر چه خواهد آن مسَبِّب آوردقدرت مطلق سببها بر دَرَدلیک اغلب بر سبب رانَد نَفاذتا بداند طالبی جستن مرادچون سبب نبود چه ره جوید مریدپس سبب در راه میباید بدیداین سببها بر نظرها پردههاستکه نه هر دیدار صُنعش را سزاستدیدهای باید سبب سوراخ کنتا حُجُب را بَر کَنَد از بیخ و بُنتا مسبِّب بیند اندر لامکانهرزه داند جهد و اَکساب و دکاناز مسبِّب میرسد هر خیر و شرنیست اسباب و وسایط ای پدرجز خیالی مُنعقِد بر شاهراهتا بماند دور غفلت چند گاه
view more