برنامه صوتی شماره ۴۵۷ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتتمامی اشعار این برنامه، PDF مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۸۷۳رو رو ای جان سبک خیز غریب سفریسوی دریای معانی که گرامی گهریبرگذشتی ز بسی منزل اگر یادت هستمکن استیزه کز این مصطبه هم برگذریپر فروشوی از این آب و گل و باش سبکپی یاران پریده چه کنی که نپریهین سبو بشکن و در جوی رو ای آب حیاتپیش هر کوزه شکن چند کنی کاسه گریزین سر کوه چو سیلاب سوی دریا روکه از این کوه نیاید تن کس را کمریبس کن از شمس مبر نه به غروب و نه شروقکه از او گه چو هلالی و گهی چون قمریمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۲۲گاو آبی گوهر از بحر آوَرَدبنهد اندر مَرْج و گِردش میچَرددر شعاع نور گوهر گاو آبمیچرد از سُنبل و سوسن شتابزان فکندهٔ گاو آبی عنبرستکه غذااش نرگس و نیلوفرستهرکه باشد قُوتِ او نور جلالچون نزاید از لبش سحر حلالهرکه چون زنبور وحیستش نَفَلچون نباشد خانهٔ او پر عسلمیچرد در نور گوهر آن بقرناگهان گردد ز گوهر دورترتاجری بر دُر نهد لَجْم سیاهتا شود تاریک مَرْج و سبزهگاهپس گریزد مرد تاجر بر درختگاو جویان مرد را با شاخ سختبیست بار آن گاو تازد گِرد مَرْجتا کند آن خصم را در شاخ دَرجچون ازو نومید گردد گاو نرآید آنجا که نهاده بُد گهرلَجْم بیند فوق دُرِّ شاهوارپس ز طین بگریزد او ابلیسوارکان بلیس از متن طین کور و کَرَستگاو کی داند که در گل گوهرستاِهْبِطُوا افکند جان را در حَضیضاز نمازش کرد محروم این مَحیضای رفیقان زین مَقیل و زان مَقالاِتَّقُوا اِنَّ الْهَوی' حَیْضُ الرِّجالاِهْبِطُوا افکند جان را در بدنتا به گِل پنهان بود دُرِّ عَدَنتاجرش داند ولیکن گاو نیاهل دل دانند و هر گِلْکاو نیهر گِلی که اندر دل او گوهریستگوهرش غَمّاز طین دیگریستوان گِلی کز رَشِّ حق نوری نیافتصحبت گِلهای پُر دُر بَر نتافتاین سخن پایان ندارد موش ماهست بر لبهای جو بر گوش مامولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۹۱۱کدام دانه فرورفت در زمین که نرستچرا به دانه انسانت این گمان باشدکدام دلو فرورفت و پر برون نامدز چاه یوسف جان را چرا فغان باشددهان چو بستی از این سوی آن طرف بگشاکه های هوی تو در جو لامکان باشدمنسوب به مولانادیده ای خواهم که باشد شه شناستا شناسد شاه را در هر لباسمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۷۷گاو در بغداد آید ناگهانبگذرد او زین سران تا آن سراناز همه عیش و خوشیها و مزهاو نبیند جز که قشر خربزه
view more