برنامه صوتی شماره ۶۷۱ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۶ تاریخ اجرا: ۷ اوت ۲۰۱۷ ـ ۱۷ مرداد PDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۲۰ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3020, Divan e Shamsپیشتر آ، پیشتر، چند از این ره زنی؟چون تو منی من توام، چند تویی و منی؟نور حقیم و زُجاج(۱)، با خود چندین لِجاج(۲)؟از چه گریزد چنین، روشنی از روشنی؟ما همه یک کاملیم، از چه چنین اَحوَلیم(۳)؟خوار چرا بنگرد، سوی فقیران غَنی؟راست چرا بنگرد سوی چپِ خویش راهر دو چو دست تواند، چه ثَمَنی(۴)، چه دَنی(۵)؟ما همه یک گوهریم، یک خرد و یک سریملیک دوبین گشتهایم، زین فلکِ منحنیرخت از این پنج و شش، جانب توحید کشعَرعَرِ(۶) توحید را چند کنی مُنثَنی(۷)؟هین ز منی خیز کن(۸)، با همه آمیز کن(۹)با خودِ خود حبّهای، با همه چون معدنیهر چه کند شیرِ نر، سگ بکند هم سگیهر چه کند روحِ پاک، تن بکند هم تنیروح یکی دان و تن گشته عدد صد هزارهمچو که بادامها در صفتِ روغنیچند لغت در جهان، جمله به معنی یکیآب یکی گشت، چون خابیهها(۱۰) بشکنیجان بفرستد خبر، جانبِ هر بانظرچونکه به توحید تو دل ز سخن برکنیمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۷۱۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3719چون ضرورت بود، دختر را بداداو به ناکُفوی(۱۱)، ز تَخویفِ(۱۲) فسادگفت دختر را کزین داماد نوخویشتن پرهیز کن، حامل مشوکز ضرورت بود عقد این گدااین غریباِشمار(۱۳) را نبود وفاناگهان بجهد، کند تَرکِ همهبر تو طفلِ او بماند مَظلمه(۱۴)گفت دختر کای پدر خدمت کنمهست پندت دلپذیر و مُغتَنَم(۱۵)هر دو روزی، هر سه روزی آن پدردختر خود را بفرمودی حَذَرحامله شد ناگهان دختر از اوچون بود هر دو جوان خاتون و شو؟از پدر او را خفی میداشتشپنج ماهه گشت کودک یا که ششگشت پیدا، گفت بابا: چیست این؟من نگفتم که ازو دوری گزین؟این وصیّت های من خود باد بود؟که نکردت پند و وَعظَم هیچ سودگفت: بابا چون کنم پرهیز من؟آتش و پنبهست بیشک مرد و زنپنبه را پرهیز از آتش کجاست؟یا در آتش کی حفاظ است و تُقاست(۱۶)؟مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۷۳۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3739مُثقَلانِ(۱۷) خاک بر جا ماندندسابِقُونَ السّابِقُون در راندندزمین گیر شدگان بر جای خود ماندند، در حالی که پیشتازان مقدّم پیش تاختند. قرآن کریم، سوره واقعه(۵۶)، آیه های ۱۰ و ۱۱Quran, Sooreh Vagheea(#56), Ayeh #10,11وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ (١٠) آنها كه سبقت جسته بودند و اينك پيش افتادهاند.أُولَٰئِكَ الْمُقَرَّبُونَ (١١)اينان مقرّبانندمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۰۲۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1024مُستَمِع او، قایل او، بیاحتجابزآنکه اَلـْاُذْنان مِنَ الرَّأس ای مُثاب(۱۸)آنکه بی حجاب و واسطه می شنود و می گوید حضرت حق است، زیرا ای به پاداش رسیده! دو گوش هم جزو سر است.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۲۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1128آخِرونَ السّابِقُون(۱۹) باش ای ظریف(۲۰)بر شَجَر سابق بُوَد میوهٔ طریف(۲۱)(ای زیرک و دانا در زمره پسینان پیشتاز قرار بگیر، زیرا میوه تر و تازه درخت مقدم بر درخت است.)مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۷۶۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3768 نصیحت مبارزان، او را که با این دل و زهره که تو داری که از کلاپیسه(۲۲) شدن چشم کافر اسیری دست بسته بیهوش شوی و دشنه از دست بیفتد، زنهار زنهار مُلازم مطبخِ خانقاه باش و سوی پیکار مرو تا رسوا نشویقوم گفتندش: به پیکار و نبردبا چنین زَهره که تو داری مگردچون ز چشم آن اسیر بستهدستغرقه گشتی، کَشتیِ تو در شکستپس میان حملهٔ شیرانِ نرکه بود با تیغشان چون گوی سَرکی توانی کرد در خون آشنا(۲۳)؟چون نهای با جنگ مردان آشناکه ز طاقاطاقِ(۲۴) گردن ها زدنطاقطاق جامه کوبان مُمتَهَن(۲۵)بس تن بیسَر که دارد اضطراببس سَر بیتن به خون بر چون حبابزیر دست و پای اسپان در غَزاصد فنا کُن(۲۶) غرقه گشته در فنااین چنین هوشی که از موشی پریداندر آن صف تیغ چون خواهد کشید؟چالش(۲۷) است، آن حَمزه(۲۸) خوردن نیست اینتا تو برمالی به خوردن آستیننیست حَمزه خوردن، این جا تیغ بینحمزهای باید درین صف آهنینکار هر نازکدلی نَبوَد قِتالکه گریزد از خیالی، چون خیالکار تُرکان(۲۹) است نه تَرکان(۳۰)، بروجای تَرکان هست خانه، خانه شومولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۹۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 94در حقیقت هر عدو داروی توستکیمیا و نافع و دلجوی توستکه ازو اندر گریزی در خَلا(۳۱)اِستِعانَت(۳۲) جویی از لطف خدادر حقیقت دوستانت دشمناندکه ز حضرت دور و مشغولت کنندهست حیوانی که نامش اُشغُر(۳۳) استاو به زخمِ چوب زَفت و لمَتُر(۳۴) استتا که چوبش میزنی، به میشوداو ز زخمِ چوب، فَربِه میشودنفسِ مؤمن اُشغُری آمد یقینکو به زخم رنج زفت است و سَمین(۳۵)زین سبب بر انبیا رنج و شکستاز همه خلق جهان افزون تر استتا ز جان ها جانشان شد زفتترکه ندیدند آن بلا قوم دگرپوست از دارو بلاکش میشودچون اَدیمِ طایفی(۳۶) خوش میشودورنه تلخ و تیز مالیدی در اوگنده گشتی، ناخوش و ناپاک بوآدمی را پوست نامَدْبُوغ(۳۷) داناز رطوبت ها شده زشت و گرانتلخ و تیز و مالشِ بسیار دهتا شود پاک و لطیف و با فَرِه(۳۸)ور نمیتانی رضا ده ای عَیارگر خدا رنجت دهد بیاختیارکه بلای دوست تطهیر شماستعلم او بالای تدبیر شماستمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۸۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 686مُنبَسِط(۳۹) بودیم یک جوهر همهبیسر و بی پا(۴۰) بدیم آن سَر(۴۱) همهیک گهر بودیم همچون آفتاببی گِرِه(۴۲) بودیم و صافی همچو آبچون به صورت آمد آن نورِ سَره(۴۳)شد عدد چون سایههای کُنگره(۴۴)کُنگره ویران کنید از مَنجَنیق(۴۵)تا رود فرق از میانِ این فریقمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۸۰۶ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 806, Divan e Shamsهر کسی در عجبی و عجب من اینستکو نگنجد به میان چون به میان میآیدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۲۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3027 حکایت هندو که با یار خود، جنگ میکرد بر کاری و خبر نداشت که او هم بدان مبتلاستچار هندو، در یکی مسجد شدندبهر طاعت، راکِع و ساجِد شدندهر یکی بر نیتی تکبیر کرددر نماز آمد به مسکینیّ و دردمُؤْذِن آمد، زان یکی لفظی بجَستکای مُؤذّن بانگ کردی وقت هست؟گفت آن هندوی دیگر از نیاز:هی سخن گفتی و، باطل شد نمازآن سوم گفت آن دوم را: ای عموچه زنی طعنه بر او؟ خود را بگوآن چهارم گفت: حَمد الله که مندر نیفتادم به چَه چون آن سه تنپس نماز هر چهاران شد تباهعیبگویان بیشتر گم کرده راهای خُنُک جانی که عیبِ خویش دیدهر که عیبی گفت، آن بر خود خریدزانکه نیمِ او ز عیبستان بُده ستوآن دگر نیمش ز غیبستان بُده ستچون که بر سر مر تو را دَه ریش هستمَرهَمَت بر خویش باید کار بستعیب کردن ریش را داروی اوستچون شکسته گشت، جایِ اِرْحَمُوست*(۴۶)گر همان عیبت نبود، ایمن مباشبوک آن عیب از تو گردد نیز فاشلا تَخافُوا(۴۷)** از خدا نشنیدهای؟پس چه خود را ایمن و خوش دیدهای؟سالها ابلیس، نیکونام زیستگشت رسوا، بین که او را نام چیستدر جهان، معروف بُد عُلیای(۴۸) اوگشت معروفی به عکس، ای وای اوتا نهای ایمن، تو معروفی مجورو بشو از خوف، پس بنمای روتا نروید ریشِ تو ای خوبِ منبر دگر سادهزَنَخ(۴۹) طعنه مزناین نگر که مبتلا شد جانِ اوتا درافتاده ست و، او شد پند توتو نیفتادی که باشی پندِ اوزهر، او نوشید، تو خور قندِ او*حدیثاِرْحَمُوا تُرحَمُوارحم کنید، تا بر شما رحم شودمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۲۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1429لاتَخافُوا** هست نُزلِ(۵۰) خایِفان(۵۱)هست در خور از برای خایف، آن** قرآن کریم، سوره فصّلت (۴۱) ، آیه ۳۰Quran, Sooreh Fosselat(#41), Ayeh #30إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَآنان که گفتند: خدای ما الله است و سپس بر این سخن پایداری کردند، فرشتگان بر آنان فرود آیند و بدانان گویند: هرگز مترسید و اندوه مخورید. و مژده باد شما را بدان بهشت موعود.هر که ترسد، مر ورا ایمن کنندمر دل ترسنده را ساکن کنندآنکه خوفش نیست چون گویی مترس؟درس چهدهی؟ نیست او محتاج درسمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۴۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3046 قصد کردن غُزان به کشتن یک مردی، تا آن دگر بترسدغُزان: نامی است که تازیان به قبیله ترکان اُغُز داده اند. قوم بزرگی که در قرن ششم، همه قبایل ساکن چین تا دریای سیاه را به صورت امپراتوری واحدی از صحرا نشینان در آورد که سلجوقیان از این طایفه پدید آمد.آن غُزانِ ترکِ خونریز آمدندبهر یغما، در یکی ده در شدنددو کس از اَعیانِ آن ده یافتنددر هلاکِ آن یکی بشتافتنددست بستندش که قربانش کنندگفت: ای شاهان و ارکانِ بلندقصد خونِ من به چه رو می کنید؟از چه آخر تشنهٔ خون منید؟چیست حکمت؟ چه غرض در کُشتنم؟چون چنین درویشم و، عُریانتَنَمگفت: تا هیبت بر این یارت زندتا بترسد او و، زر پیدا کندگفت: آخِر او ز من مسکینترستگفت: قاصد کرده است(۵۲) او را زَرَستگفت: چون وهم است، ما هر دو یکیمدر مقامِ احتمال و در شکیمخود ورا بکشید اول ای شهانتا بترسم من، دهم زَر را نشانپس کرم های الهی بین که ماآمدیم آخر زمان در انتهاآخرینِ قرن ها، پیش از قُروندر حدیثِ آخِرونَ السّابِقُون(۵۳)تا هلاکِ قومِ نوح و قومِ هودنادیِ(۵۴) رحمت به جانِ ما نمودکُشت ایشان را که ما ترسیم از اوور خود این بر عکس کردی، وای تو(۱) زُجاج: شیشه، آبگینه(۲) لِجاج: ستیزه، سرسختی(۳) اَحوَل: لوچ، دو بین(۴) ثمن: بها، ارزشثَمَنی: پر بها بودن(۵) دَنی: پست، حقیر، کم ارزش(۶) عَرعَر: سرو، سرو کوهی(۷) مُنثَنی: سرنگون و دوتا، خمیده(۸) خیز کردن: برخاستن، بر جهیدن(۹) آمیز کردن: یکی شدن، سازگار آمدن، آمیزش کردن(۱۰) خابیه: خُم، سبو(۱۱) کُفو: مثل، نظیر، همتا (۱۲) تَخویف: ترس، بیم(۱۳) غریباِشمار: کسی که غریبه محسوب می شود(۱۴) مَظلمه: ستمی که بر کسی رود، دادخواهی(۱۵) مُغتَنَم: غنیمت شمردن، اینجا به معنی ارزشمند(۱۶) تُقا: پرهیز کردن، احتیاط(۱۷) مُثقَلان: زمین گیر شده گان (۱۸) مُثاب: اجر و پاداش گرفته(۱۹) آخِرونَ السّابِقُون: پسینان پیشتاز(۲۰) ظریف: زیرک و دانا، لطیف و خوش نما، نجیب(۲۱) طریف: تر و تازه(۲۲) کلاپیسه: گردیدن چشم از جای خود چنانکه سیاهی چشم پنهان شود به سبب لذت بسیار و یا به جهت ضعف و سستی و یا بواسطه ٔ خشم و قهر.(۲۳) آشنا: شنا(۲۴) طاقاطاق: صدای زدن شمشیر و امثال آن در جنگ(۲۵) مُمتَهَن: پست، ناچیز، در اینجا به معنی محو و گُم (۲۶) فنا کُن: فنا کننده(۲۷) چالش: زد و خورد، کشمکش(۲۸) حَمزه: تیزتک، نوعی گیاه خوردنی(۲۹) تُرکان: جنگاوران(۳۰) تَرکان: از اسامی و القاب زنان، معادل خاتون(۳۱) خَلا: خلوت، خلوت گاه(۳۲) اِستِعانَت: یاری خواستن(۳۳) اُشغُر: خارپشت بزرگ تیرانداز(۳۴) لمَتُر: چاق(۳۵) سَمین: چاق(۳۶) اَدیمِ طایفی: پوست دبّاغی شده منسوب به شهر طایف(۳۷) مَدْبُوغ: دبّاغی شده(۳۸) فَرِه: شأن و شوکت و شکوه، بزرگواری و عظمت(۳۹) مُنبَسِط: گسترده و گشاده، بدون قید و تعیّن(۴۰) بیسر و بی پا: کنایه از نا محدود و نا متعیّن(۴۱) آن سَر: کنایه از عالم غیب، ذات حق(۴۲) بی گِرِه: کنایه از پاک و خالص(۴۳) سَره: پاک و خالص و برگزیده(۴۴) کُنگره: شکل های مثلث یا نیم دایره از گِل یا آجر و سنگ که بالای دیوار یا بارو و برج قلعه می سازند.(۴۵) مَنجَنیق: فَلاخُن بزرگی است که با آن سنگ و آتش بر دشمن می بارند.(۴۶) اِرْحَمُو: فعل امر به معنی رحم کنید(۴۷) لا تَخافُوا: نترسید(۴۸) عُلیا: بزرگی، عظمت(۴۹) سادهزَنَخ: آنکه صورتش مو نرسته باشد (۵۰) نُزل: طعامی که برای مهمان فراهم کنند(۵۱) خایِف: ترسان(۵۲) قاصد کردن: کاری را عمداً انجام دادن(۵۳) آخِرونَ السّابِقُون: پسینان پیشتاز(۵۴) نادی: ندا کننده، فراخواننده
view more