برنامه صوتی شماره ۶۷۲ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۶ تاریخ اجرا: ۱۴ اوت ۲۰۱۷ ـ ۲۴ مرداد PDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۲۶ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3026, Divan e Shamsخیره(۱) چرا گشتهای، خواجه، مگر عاشقی؟کاسه بزن کوزه خور(۲)، خواجه اگر عاشقیکاش بدانستیی، بر چه در ایستادهایکاش بدانستیی، بر چه قمر عاشقیچشمه آن آفتاب، خواب نبیند فلکچشمت از او روشنست تیز نظر عاشقیشیرِ فلک زین خطر، خون شده استش جگرراست بگویم، مرنج، سَخته جگر(۳) عاشقیای گلِ تر، راست گو، بر چه دریدی قبا؟ای مهِ لاغر شده، بر چه سحر عاشقی؟ای دلِ دریاصفت، موجِ تو ز اندیشههاستهر دم کف میکنی، بر چه گهر عاشقی؟آنکه از او گشت دَنگ(۴)، غم نخورد از خَدَنگ(۵)ور تو سپر بفکنی، سُسته سپر(۶) عاشقیجمله اجزایِ خاک هست چو ما عشقناک(۷)لیک تو ای روحِ پاک، نادرهتر(۸) عاشقیای خرد ار بحریی(۹)، دم مزن و دم بخور(۱۰)چون هنرت خامشیست، بر چه هنر عاشقی؟مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۹۵ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1395, Divan e Shamsمطربِ عشقِ ابدم، زَخمه عشرت بزنمریشِ طرب شانه کنم، سبلتِ(۱۱) غم را بِکَنَمآتش بدخوی بُوَد، سوزشِ هر کوی بُوَدچونکه نکو روی بُوَد، باشد خوبِ خُتَنَمگر تو بدین کژ نگری، کاسه زنی، کوزه خوریسایه عدلِ صَمَدم(۱۲)، جز که مناسب نَتَنَمحافظ، دیوان غزلیات، غزل شماره ۴۲۸Hafez Poem(Qazal)# 428, Divan e Ghazaliatکه بندد طَرفِ وَصل از حُسنِ شاهیکه با خود عشق بازَد جاودانهندیم و مطرب و ساقی همه اوستخیالِ آب و گِل در رَه بهانهبده کشتیِّ می تا خوش برانیماز این دریای ناپیدا کَرانهوجود ما معمایی ست حافظکه تحقیقش فُسون است و فَسانهعطار، دیوان اشعار، غزل شماره ۹۳Attar Poem(Qazal)# 93, Divan e Ashaarنگاهی میکند در آینه یارکه او خود عاشق خود جاودانه استبه خود میبازد از خود عشق با خودخیالِ آب و گِل در رَه بهانه استمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۰۲۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1023استخوان و باد، روپوش است و بسدر دو عالَم غیر یزدان نیست کسمُستَمِع او، قایل او، بیاحتجابزآنکه اَلـْاُذْنان مِنَ الرَّأس ای مُثاب(۱۳)آنکه بی حجاب و واسطه می شنود و می گوید حضرت حق است، زیرا ای به پاداش رسیده! دو گوش هم جزو سر است.مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۰۱۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1019همچنان کز چشمهٔ چشمِ تو نوراو روان کرده ست بی بُخل(۱۴) و فُتور(۱۵)نه ز پیه آن مایه دارد، نه ز پوسترویپوشی کرد در ایجاد، دوستمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۸۰۶ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 806, Divan e Shamsهر کسی در عجبی و عجب من اینستکو نگنجد به میان چون به میان میآیدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۹۹۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 998مارگیر از بهر حیرانیِّ خلقمار گیرد، اینتْ(۱۶) نادانیِّ خلقآدمی کوهی ست، چون مَفتون(۱۷) شود؟کوه اندر مار، حیران چون شود؟خویشتن نشناخت مسکین آدمیاز فزونی آمد و، شد در کمیخویشتن را آدمی ارزان فروختبود اطلس، خویش بر دَلقی(۱۸) بدوختصد هزاران مار و کُه(۱۹)، حیرانِ اوستاو چرا حیران شدست و ماردوست؟مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۵۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3059 بیان حال خودپرستان و ناشکران در نعمتِ وجود انبیا و اولیا علیهم السلامهرک ازیشان گفت از عیب و گناهوز دلِ چون سنگ، وز جانِ سیاهوز سبکداریِّ فرمان های اووز فراغت از غمِ فردای اووز هوس، وز عشقِ این دنیایِ دونچون زنان، مر نفس را بودن زبونو آن فرار از نکتههای ناصحانو آن رمیدن از لقایِ صالحانبا دل و با اهلِ دل بیگانگیبا شهان، تزویر و روبهشانگی(۲۰)سیر چشمان را گدا پنداشتناز حسدْشان خفیه دشمن داشتنگر پذیرد چیزِ تو، گویی: گداستورنه گویی: زَرق(۲۱) و مکرست و دَغاست(۲۲)گر در آمیزد، تو گویی طامِع(۲۳) استورنه گویی: در تکبّر مُولِع(۲۴) استیا منافقوار عُذر آری که منماندهام در نفقهٔ فرزند و زننه مرا پروای سر خاریدن استنه مرا پروای دین ورزیدن استای فلان، ما را به همّت یاد دارتا شویم از اولیا، پایان کاراین سخن، نه هم ز درد و سوز گفتخوابناکی هرزه گفت و، باز خفتهیچ چاره نیست از قوتِ عیالاز بُنِ دندان(۲۵) کنم کسب حلالچه حلال؟ ای گشته از اهلِ ضَلال(۲۶)غیر خون تو نمیبینم حلالاز خدا چارهستش و، از لوت(۲۷)، نیچارهش است از دین و، از طاغوت(۲۸)، نیای که صبرت نیست از دنیای دونصبر چون داری ز نِعْمَ الـْماهِدُون؟*ای کسی که نمی توانی از این دنیای پست خودداری کنی، چطور می توانی بر دوری از خداوندی که بساط زمین را گسترده است صبر کنی؟ای که صبرت نیست از ناز و نعیمصبر چون داری ز اللهِ کریم؟ای که صبرت نیست از پاک و پلیدصبر چون داری از آن کین آفرید؟کو خلیلی کو بُرون آمد ز غارگفت: هذَا رَبِّ، هان کو کردگار؟من نخواهم در دو عالَم بنگریستتا نبینم این دو مجلس آنِ کیست؟بی تماشایِ صفت های خداگر خورم نان، در گلو مانَد مراچون گُوارد لقمه، بی دیدارِ اوبی تماشای گُل و گُلزار او؟جز بر امید خدا زین آب خَور(۲۹)کی خورد یک لحظه الا گاو و خر؟آنکه کَالْـاَنْعام بُد، بَل هُمْ اَضَلّگرچه پر مکرست آن گَنده بَغَلآن کس که همچون چهارپایان است و بلکه فروتر از چهارپایان. اگر آکنده از نیرنگ هم که باشد، باز متعفّن و بویناک است.مکر او سرزیر و، او سر زیر شد(۳۰)روزگارک(۳۱) برد و، روزش دیر شدفکرگاهش کُند شد، عقلش خَرِف(۳۲)عمر شد، چیزی ندارد چون اَلِفآنچه میگوید: درین اندیشهامآن هم از دستانِ(۳۳) آن نفس است هموآنچه میگوید: غفورست و رحیمنیست آن جز حیلهٔ نفس لَئیم(۳۴)ای ز غم مرده که دست از نان تهی استچون غفورست و رحیم، این ترس چیست؟* قرآن کریم، سوره ذاریات (۵۱) ، آیه ۴۸Quran, Sooreh Zariat(#51), Ayeh #48وَالْأَرْضَ فَرَشْنَاهَا فَنِعْمَ الْمَاهِدُونَو زمین را بگستراندیم، پس ماییم نیکو گسترندگانمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۱۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1114خفتهٔ بیدار باید پیشِ ماتا به بیداری ببیند خوابهادشمنِ این خوابِ خوش شد، فکرِ خلقتا نخسپد فکرتش، بسته ست حلقحیرتی باید که روبَد فکر راخورده حیرت فکر را و ذکر راهر که کاملتر بُوَد او در هنراو به معنی پس، به صورت پیشترراجِعون** گفت و، رجوع این سان بُوَدکه گَله واگردد و، خانه رودچونکه واگردید گلّه از ورود(۳۵)پس فتد آن بُز که پیشآهنگ بودپیش افتد آن بز لنگ پسیناَضْحَکَ الرُّجْعی' وُجوهَ العابِسین(آن بز لنگ که به گاه رفتن از همه عقبتر می رفت، اینک به هنگام بازگشت پیشاپیش همه می آید. این بازگشت چهره اخم آلود و غمزده آنان را شادمان و خندان میکند.)از گِزافه کی شدند این قوم لنگ؟فخر را دادند و بخْریدند ننگ؟پا شکسته میروند این قوم، حجاز حَرَج(۳۶) راهی ست پنهان تا فَرَجْ(۳۷)دل ز دانش ها بشستند این فریقزانکه این دانش نداند آن طریقدانشی باید که اصلش زآن سَر استزانکه هر فرعی به اصلش رهبر استهر پری بر عَرضِ دریا کی پَرَد؟تا لَدُنْ علم لَدُنّی(۳۸) میبردپس چرا علمی بیاموزی به مردکش بباید سینه را زان پاک کرد؟پس مجو پیشی، ازین سر، لنگ باشوقتِ واگشتن، تو پیشآهنگ باشآخِرونَ السّابِقُون(۳۹) باش ای ظریف(۴۰)بر شَجَر سابق بُوَد میوهٔ طریف(۴۱)(ای زیرک و دانا در زمره پسینان پیشتاز قرار بگیر، زیرا میوه تر و تازه درخت مقدم بر درخت است.)گرچه میوه آخِر آید در وجوداول ست او، زانکه او مقصود بودچون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا'***تا بگیرد دست تو عَلَّمْتَنا'( در این لحظه، مانند فرشتگان، بگو: « نمی دانم یا مرا دانشی نیست » تا « دانشی که او (خدا) به تو میدهد » دست تو را بگیرد. )(مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست» تا «جز آنکه به ما آموختی» دست تو را بگیرد.)گر درین مکتب ندانی تو هِجا(۴۲)همچو احمد پری از نور حِجی'(۴۳)گر نباشی نامدار اندر بلادکم نهای الله اَعْلَم بِالْعِباد(اگر در شهر به علم ظاهر نامدار و مشهور نشوی، کوچک نخواهی شد، که خداوند به حال بندگانش داناتر است.)** قرآن کریم، سوره بقره (۲) ، آیه ۱۵۶Quran, Sooreh Baghareh(#2), Ayeh #156الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَکسانی که هر گاه مصیبتی بدانان رسد گویند: ما از خدائیم و به سوی او بازمی گردیم.*** قرآن کریم، سوره بقره (۲) ، آیه ۳۲Quran, Sooreh Baghareh(#2), Ayeh #32قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ (٣٢)فرشتگان گفتند: پاكى تو راست خداوندا، ما را دانشى جز آنچه به ما آموختهاى نيست، که تويى داناى حكيم.مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 393خفته از احوال دنیا روز و شبچون قلم در پنجه تَقلیبِ(۴۴) رب(۱) خیره: سرگردان، گم شده در فکرها و دردها(۲) کاسه بزن کوزه خور: مثلی است که در مورد آزار سخت دیدن و عقاب سخت کشیدن بجزای رنج کم رسانیدن بکار می رود.(۳) سَخته جگر: مجازاً دارای دل مادی، دل تشکیل شده از هم هویت شدگی ها(۴) دَنگ: نادان، احمق(۵) خَدَنگ: تیر، تیر راست، درختی با چوب سخت(۶) سُسته سپر: مجازاً ضعیف در پایداری، کم ثبات(۷) عشقناک: آمیخته به عشق، عاشق(۸) نادره: کمیاب، بی نظیر(۹) بحری: دریایی(۱۰) دم مزن و دم بخور: خاموش باش(۱۱) سبلَت: سِبیل(۱۲) صَمَد: بینیاز و پاینده، از صفات خداوند(۱۳) مُثاب: اجر و پاداش گرفته(۱۴) بُخل: بخیلی کردن، امساک، دریغ کردن(۱۵) فُتور: سستی(۱۶) اینتْ: این تو را(۱۷) مَفتون: شیفته، فریفته(۱۸) دَلق: خرقه، پوستین، جامۀ درویشی(۱۹) کُه: کوه(۲۰) روبهشانگی: حیله و تزویر(۲۱) زَرق: حیله، تزویر(۲۲) دَغا: مکر، فریب(۲۳) طامِع: طمع کار (۲۴) مُولِع: حریص(۲۵) از بُنِ دندان: از صمیم دل(۲۶) ضَلال: گمراهی(۲۷) لوت: غذا، طعام(۲۸) طاغوت: سرکش، متجاوز، هر معبودی جز خدا(۲۹) آب خَور: آبشخور(۳۰) سر زیر شدن: سرنگون شدن(۳۱) روزگارک: کنایه از عمر کوتاه(۳۲) خَرِف: پیر سبک مغز(۳۳) دستان: حیله(۳۴) لَئیم: ناکس، فرومایه (۳۵) ورود: مصدر فعل وَرَدَ یَرِدُ به معنی وارد شدن به سرچشمه و یا مطلق وارد شدن و حاضر شدن است. در این بیت منظور چراگاه است.(۳۶) حَرَج: تنگی، تنگنا(۳۷) فَرَجْ: گشایش(۳۸) علم لَدُنّی: علم الهی(۳۹) آخِرونَ السّابِقُون: پسینان پیشتاز(۴۰) ظریف: زیرک و دانا، لطیف و خوش نما، نجیب(۴۱) طریف: تر و تازه(۴۲) هِجا: هجی کردن(۴۳) حِجی: عقل، جمع آن اَحجاء(۴۴) تَقلیب: برگردانیدن، واژگون کردن
view more