برنامه صوتی شماره ۶۷۹ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۶ تاریخ اجرا: ۲ اکتبر ۲۰۱۷ ـ ۱۱ مهرPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۴۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1344, Divan e Shamsشتران مست شدستند، ببین رقصِ جَمَل(۱)ز اشترِ مست که جوید ادب و علم و عمل؟علمِ ما داده او و رهِ ما جاده اوگرمیِ ما دمِ گرمش، نه ز خورشیدِ حَمَل(۲)دمِ او جان دهدت رو ز نَفَخْتُ(۳) بپذیرکارِ او کُنْ فَیَکُون ست، نه موقوفِ عللما در این ره همه نسرین و قَرَنفُل(۴) کوبیمما نه زان اشترِ عامیم که کوبیم وَحَل(۵)شترانِ وَحَلی بسته این آب و گلندپیش جان و دلِ ما آب و گلی را چه محل؟ناقَةُ الله(۶) بزاده به دعایِ صالح(۷)جهتِ معجزه دین ز کمرگاهِ جَبَل(۸)هان و هان، ناقه حقّیم، تَعَرُّض(۹) مکنیدتا نبرّد سرتان را سرِ شمشیرِ اَجَلسوی مشرق نرویم و سوی مغرب نرویمتا ابد گام زنان جانبِ خورشیدِ اَزَلهله، بنشین تو، بجنبان سر و میگوی: بلیشمس تبریز نماید به تو اسرارِ غزل قرآن کریم، سوره حجر (۱۵) ، آیه ۲۸،۲۹Quran, Sooreh Hejr(#15), Ayeh #28,29وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (٢٨)و پروردگارت به فرشتگان گفت: مىخواهم بشرى از گل خشك، از لجن بويناك بيافرينم.فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ (۲۹)چون آفرينشش را به پايان بردم و از روح خود در آن دميدم، در برابر او به سجده بيفتيد. قرآن کریم، سوره هود (۱۱) ، آیه ۶۴،۶۵Quran, Sooreh Houd(#11), Ayeh #64,65وَيَا قَوْمِ هَٰذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوهَا تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللَّهِ وَلَا تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابٌ قَرِيبٌ (۶۴)اى قوم من، اين مادهشترِ خداوند است و نشانهاى است براى شما. بگذاريدش تا در زمين خدا بچرد و به بدى ميازاريدش كه به زودى عذاب شما را فروگيرد.فَعَقَرُوهَا فَقَالَ تَمَتَّعُوا فِي دَارِكُمْ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ ۖ ذَٰلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ (۶۵) پس مادهشتر را پى كردند. گفت: سه روز در خانههاى خود از زندگى برخوردار شويد و اين وعدهاى است عارى از دروغ.قرآن کریم، سوره اعراف (۷) ، آیه ۷۷Quran, Sooreh Araaf(#7), Ayeh #77فَعَقَرُوا النَّاقَةَ وَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَقَالُوا يَا صَالِحُ ائْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِنْ كُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِينَپس مادهشتر را پى كردند و از فرمان پروردگارشان سرباز زدند و گفتند: اى صالح، اگر پيامبر هستى آنچه را به ما وعده مىدهى بياور.مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3170جان سپر کن، تیغ بگذار ای پسرهر که بی سر بود ازین شه بُرد سرآن سلاحت حیله و مکر تو استهم ز تو زایید و، هم جان تو خَست(۱۰)چون نکردی هیچ سودی زین حِیَل(۱۱)ترک حیلت کن که پیش آید دُوَل(۱۲)چون یکی لحظه نخوردی بَر(۱۳) ز فَنترکِ فَن گو، میطلب رَبُّ الْـمِنَن(۱۴)چون مبارک نیست بر تو این علومخویشتن گُولی(۱۵) کُن و، بگذر ز شومچون ملایک گو که: لا عِلْمَ لَنایا الهی، غَیْرَ ما عَلَّمْتَنامانند فرشتگان بگو: خداوندا، ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختیقرآن کریم، سوره بقره (۲) ، آیه ۳۲Quran, Sooreh Baghareh(#2), Ayeh #32قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ (٣٢)گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1130چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَناتا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۹۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 298چون مَلَک تسبیحِ حق را کن غذاتا رهی همچون ملایک از اَذا(۱۶)جبرئیل ار سوی جیفه(۱۷) کم تَنَداو به قوّت کی ز کرکس کم زند؟حَبَّذا(۱۸) خوانی نهاده در جهانلیک از چشم خسیسان بس نهانگر جهان باغی پر از نعمت شودقسم موش و مار هم خاکی بودمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۰۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 302 انکار اهل تن غذای روح را، و لرزیدن ایشان بر غذای خسیسقسم او خاکست گر دی، گر بهارمیر کَوْنی(۱۹) خاک چون نوشی چو مار؟در میان چوب، گوید کرمِ چوبمر که را باشد چنین حلوایِ خوب؟کرمِ سِرگین در میان آن حَدَث(۲۰)در جهان نُقلی نداند جز خَبَثْ(۲۱)مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۰۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2708آدمی کو عَلَّمَ الْـاَسما بَگَستدر تَکِ(۲۲) چون برقِ این سگ، بی تَکَستاز بهشت انداختش بر روی خاکچون سَمَک(۲۳) در شستِ او شد زآن سِماکنوحهٔ اِنّا ظَلَمْنا میزدینیست دستان(۲۴) و فسونش را حدیآدم شيون و ناله می کرد که: « ما بر خود ستم کردیم ». و حیله و فریب ابلیس، پایانی ندارداندرون هر حدیث او شر استصد هزاران سِحر در وی مُضمَر(۲۵) استمردی مردان ببندد در نفسدر زن و در مرد افروزد هوسقرآن کریم، سوره بقره (۲) ، آیه ٣١Quran, Sooreh Baghareh(#2), Ayeh #31وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا...و نامها را به تمامى به آدم بياموخت...قرآن کریم، سوره اعراف (٧) ، آیه ٢٣Quran, Sooreh Araaf(#7), Ayeh #23قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ (٢٣)گفتند: پروردگارا! ما بر خود ستم كرديم و اگر ما را نیامرزی و به ما رحم نکنی مسلماً از زیانکاران خواهیم بود.مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۵۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1251در دلش تأویل چون ترجیح یافتطبع، در حیرت سوی گندم شتافتباغبان را خار چون در پای رفتدزد، فرصت یافت و کالا برد تَفت(۲۶)چون ز حیرت رست، باز آمد به راهدید برده دزد، رخت از کارگاهرَبَّنا اِنّا ظَلَمْنا گفت و آهیعنی آمد ظلمت و گم گشت راهآدم آهی از نهادش برکشید و گفت: پروردگارا ما بر خود ستم کرده ایم. یعنی تیرگی تأویل و تردید بر ما چیره آمد و در نتیجه راه مستقیم از پیش روی ما ناپدید شد.پس قضا ابری بود خورشیدپوششیر و اژدرها شود زو، همچو موشمن اگر دامی نبینم گاه حکممن نه تنها جاهلم در راه حکمای خُنُک آن کو نکوکاری گرفتزور را بگذاشت، او زاری گرفتگر قضا پوشد سیه، همچون شَبَتهم قضا دستت بگیرد عاقبتگر قضا صد بار، قصد جان کندهم قضا جانت دهد، درمان کنداین قضا صد بار اگر راهت زندبر فراز چرخ، خرگاهت(۲۷) زنداز کرم دان اینکه میترساندتتا به مُلکِ ایمنی بنشاندتمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۲۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1229زاغ، کو حکمِ قضا را مُنکر استگر هزاران عقل دارد، کافر استدر تو تا کافی(۲۸) بود از کافرانجای گند و شهوتی چون کافِ ران(۲۹)من ببینم دام را اندر هواگر نپوشد چشم عقلم را قضاچون قضا آید، شود دانش به خوابمَه سیه گردد، بگیرد آفتاباز قضا این تَعبیه(۳۰) کی نادر است؟از قضا دان، کو قضا را مُنکر استمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۰۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 409هر که بیدارست، او در خوابترهست بیداریش، از خوابش بترچون به حق بیدار نبود جان ماهست بیداری، چو دَربَندان(۳۱) ماجان همه روز از لگدکوب(۳۲) خیالوز زیان و سود، وز خوفِ زوالنی صفا میماندش، نی لطف و فَرنی بسوی آسمان، راه سفرخفته آن باشد که او از هر خیالدارد اومید و کند با او مَقال(۳۳)دیو را چون حُور(۳۴) بیند او به خوابپس ز شهوت ریزد او با دیو، آبچونکه تخمِ نسل او در شوره ریختاو به خویش آمد، خیال از وی گریختضعف سر بیند از آن و تن پلیدآه از آن نقشِ پدیدِ ناپدیدمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۲۱۹ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2219, Divan e Shamsگفتم ای عشق من از چیز دگر میترسمگفت آن چیز دگر نیست دگر، هیچ مگومن به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفتسر بجنبان که بلی، جز که به سر هیچ مگومولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2673سر ببخشد، شُکر خواهد سجدهایپا ببخشد، شُکر خواهد قَعدهای(۳۵)قوم گفته: شُکر ما را برد غولما شدیم از شکر و از نعمت مَلولما چنان پژمرده گشتیم از عطاکه نه طاعتمان خوش آید، نه خطاما نمیخواهیم نعمت ها و باغما نمیخواهیم اسباب و فراغانبیا گفتند: در دل علّتی ستکه از آن در حقشناسی آفتی ستمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۸۷۳ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 873, Divan e Shamsمَعدوم(۳۶) را کجاست به ایجاد دست و پا؟فضل خدای بخشد مَعدوم را وجودمَعدوم وار بنشین زیرا که در نمازداد سلام نبود الا که در قُعود(۳۷)بر آتش آب چیره بود از فروتنیکآتش قیام دارد و آب است در سُجودچون لب خموش باشد دل صدزبان شودخاموش چند چند بخواهیش آزمودمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۸۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 188تفرقه در روح حیوانی بودنفس واحد، روح انسانی بودچونکه حق رَشَّ عَلَیْهِم نُورَهمُفتَرِق هرگز نگردد نور اوچون که حق تعالی، نور خویش را بر این جان ها افشانده نور آن خدا هرگز پراکنده نمی گردد.یک زمان بگذار ای همره مَلالتا بگویم وصفِ خالی، زآن جمالدر بیان ناید جمالِ حالِ اوهر دو عالم چیست؟ عکس خالِ اوچونکه من از خالِ خوبش دم زنمنطق میخواهد که بشکافد تنمهمچو موری اندرین خرمن، خوشمتا فزون از خویش، باری میکشمحديثهمانا خداوند بلند مرتبه، آفریدگان را در تاریکی بیافرید. پس، روشنی خود را بر آنان بتابانید، هر که را آن نور، برخورَد به راه راست آید، و هر که را آن نور برنخورَد به گمراهی رود.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۵۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1251ذکرِ موسی بندِ خاطرها شُدستکین حکایت هاست که پیشین بدستذکر موسی بهر روپوش است، لیکنور موسی نقدِ توست ای مرد نیکموسی و فرعون در هستی توستباید این دو خصم را در خویش جُستتا قیامت هست از موسی نِتاج(۳۸)نور، دیگر نیست، دیگر شد سِراج(۳۹)این سُفال و این پَلیته(۴۰) دیگر استلیک نورش نیست دیگر، زان سر استگر نظر در شیشه داری گم شویزآنکه از شیشه است اعدادِ دُویور نظر بر نور داری، وا رهیاز دُوی و اعدادِ جسمِ منتهیاز نظرگاه است ای مغز وجوداختلاف مؤمن و گبر و جهودمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 327گفت استاد: اَحوَلی را، کاندر آزو برون آر از وِثاق(۴۱) آن شیشه راگفت اَحوَل: ز آن دو شیشه من کدامپیش تو آرم؟ بکن شرح تمامگفت استاد: آن دو شیشه نیست، رواَحوَلی بگذار و افزونبین مشوگفت: ای استا مرا طعنه مزنگفت استا: ز آن دو، یک را در شکنچون یک بشکست هر دو شد ز چشممرد اَحوَل گردد از میلان و خشمشیشه یک بود و به چشمش دو نمودچون شکست او، شیشه را دیگر نبودچون یکی بشکست، هر دو شد ز چشممرد، اَحوَل گردد از مَیلان(۴۲) و خشمخشم و شهوت، مرد را اَحوَل کندز استقامت، روح را مُبدَل(۴۳) کند(١) رقص جَمَل: رقص شتر(۲) حَمَل: اولین برج از برجهای دوازدهگانه، برابر با فروردین، بره(۳) نَفَخْتُ: دمیدم(۴) قَرَنفُل: میخک(۵) وَحَل: گل و لایوَحَل کوبیدن: کار بی ارزش انجام دادن(۶) ناقَةُ الله: شتر ماده خداوند(۷) صالح: پیامبری که بر قوم ثمود نبوت داشت، قوم ناقه او را پی کردند(۸) جَبَل: کوه(۹) تَعَرُّض: دست درازی کردن، حمله کردن(۱۰) خَست: زخمی کرد(۱۱) حِیَل: حیله ها، چاره ها(۱۲) دُوَل: جمع دولت(۱۳) بَر: میوه و ثمره(۱۴) رَبُّ الْـمِنَن: پروردگار نعمت ها(۱۵) گُول: ابله، نادان، احمق(۱۶) اَذا: همان اَذی' به معنی اذیت و آزار است(۱۷) جیفه: مردار (۱۸) حَبَّذا: خوشا، چه نیکو، چه خوب(۱۹) میر کَوْن: امیر جهان هستی، مراد انسان و اشرف مخلوقات است(۲۰) حَدَث: سرگین، مدفوع(۲۱) خَبَثْ: پلیدی، زنگاری که از طلای تقلّبی پس از حرارت دادن می ماند(۲۲) تَک: دوید(۲۳) سَمَک: ماهی(۲۴) دستان: مکر، حیله(۲۵) مُضمَر: پنهان کرده شده، پوشیده(۲۶) تَفت: شتاب، شتابان(۲۷) خرگاه: خیمه بزرگ، سراپرده(۲۸) کافی: شکاف (۲۹) کافِ ران: شرمگاه زن و مرد(۳۰) تَعبیه: آراستن لشکر، مقدمه سازی، فراهم آوردن(۳۱) دَربَندان: در محاصره ماندن، بسته شدن راه وصول به حق(۳۲) لگدکوب: لگدکوبی، مجازاً رنج و آفت(۳۳) مَقال: گفتار و گفتگو(۳۴) حُور: زن بغایت زیبای بهشتی(۳۵) قَعده: یکبار نشستن، قعود یعنی نشستن(۳۶) مَعدوم: نیستشده، نیست و نابود(۳۷) قُعود: نشستن(۳۸) نِتاج: بچه، فرزند، در اینجا مظهر و نمونه(۳۹) سِراج: چراغ(۴۰) پَلیته: فتیله(۴۱) وِثاق: حجره و اتاق(۴۲) مَیلان: هوی و هوس، رغبت کردن و مایل شدن نسبت به چیزی و کسی(۴۳) مُبدَل: دگرگون شده
view more