برنامه صوتی شماره ۶۸۱ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۶ تاریخ اجرا: ۱۶ اکتبر ۲۰۱۷ ـ ۲۵ مهرPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، ترجیعات، شماره ۴۱ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)# 41, Divan e Shamsهله ای فلک، به ظاهر اگرت دو گوش بودیز فغانِ عشق، جانت چه خروش ها نمودی!غلطم(۱)، ترا اگر خود نبدی وِصال و فُرقت(۲)تنِ تو چو اهلِ ماتم، بنپوشدی کبودی(۳)وگر از پَیامِ دلبر به تو صیقلی رسیدیهمه زنگِ سینهات را به یکی نَفَس زُدودیهله ای مه، ار دلِ تو سر و سرکشی نکردیکُلَهِ جَلالَتت(۴) را به خُسوف کی ربودی؟!و اگر نه لطف سابق ره مَغفِرت(۵) سِپردیگره خُسوف ها را ز دلت کجا گُشودی؟!و اگر نه قَبض و بَسطی عَقَباتِ(۶) این رهستیز چه کاهَدی تن تو ز مُحاق(۷) و کی فزودی؟!و اگر نه مُهر کردی دل و چشم را قضاهاز تو دام کی نَهفتی؟! به تو دانه کی نمودی؟!و اگر نه بند و دامی سویِ هر رهی نهادیبه حِفاظ(۸) و صَبر کس را گَهِ(۹) عَرض(۱۰) کی سُتودی(۱۱)؟!و اگر نه هر غمی را دهدی مُفَرِّح(۱۲) آن شههمه تیغ و تیر بودی، نه سِپر بدی، نه خودیو اگر نه جانِ روشن ز خدا صفت گرفتینه فن و صفاش بودی، نه کرم بُدی، نه جودی(۱۳)عدم از نَهیبِ(۱۴) امرش نه اگر مُسَخَّرستی(۱۵)ز زمین ناامیدی بنرویدی وجودیشده است آن جمالش ز دو چشمِ بد مُنَزَّه(۱۶)که بلندتر از آن شد که بدو رسد حسودیچه غمست قرصِ مه را، تو بگو ز زخمِ تیری؟!چه برد ز سِرِّ اَحمَد(۱۷) دل تیرهٔ جُهودی(۱۸)؟!مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۷۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4579ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتی*، فتنهایصد هزاران خرمن اندر حَفْنهای(۱۹)آفتابی در یکی ذره نهانناگهان آن ذره بگشاید دهانذره ذره گردد افلاک و زمینپیش آن خورشید چون جست از کمیناین چنین جانی چه درخورد تن است؟هین بشو ای تن از این جان هر دو دستای تن گشته وِثاقِ(۲۰) جان، بس استچند تانَد بَحر(۲۱) در مَشکی نشست؟* قرآن کریم، سوره انفال (۸)، آیه ۱۷Quran, Sooreh Anfaal(#8), Ayeh #17… وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ … … وهنگامی که تیر پرتاب کردی، تو پرتاب نکردی، بلکه خدا پرتاب کرد …مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۰۶ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 806, Divan e Shamsخوشتر از جان چه بود جان برود باک مدارغم رفتن چه خوری چون به از آن میآیدهر کسی در عجبی و عجب من اینستکو نگنجد به میان چون به میان میآیدمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 327گفت استاد: اَحوَلی(۲۲) را، کاندر آرو برون آر از وِثاق آن شیشه راگفت اَحوَل: ز آن دو شیشه من کدامپیش تو آرم؟ بکن شرح تمامگفت استاد: آن دو شیشه نیست، رواَحوَلی بگذار و افزونبین مشوگفت: ای استا مرا طعنه مزنگفت استا: ز آن دو، یک را در شکنشیشه یک بود و به چشمش دو نمودچون شکست او، شیشه را دیگر نبودچون یکی بشکست، هر دو شد ز چشممرد، اَحوَل گردد از مَیلان(۲۳) و خشمخشم و شهوت، مرد را اَحوَل کندز استقامت، روح را مُبدَل(۲۴) کندمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 921دیده ما چون بسی علّت(۲۵) دروسترو فنا کن دید خود در دید دوستدید ما را دید او نِعْمَ الْعِوَض(۲۶)یابی اندر دید او کل غَرَض مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۱۰ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 910, Divan e Shamsبه سوی عَکّه(۲۷) روی تا به مکّه پیوندیبرو محال مجو، کِت(۲۸) همین همان نرسدپیاز و سیر به بینی بری و میبوییاز آن پیاز دَمِ نافِ آهوان نرسدخموش اگر سر گنجینه ضمیرستتکه در ضمیرِ هُدی(۲۹) دل رسد، زبان نرسدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2777دیده و دل هست بَیْنَ اِصْبَعَین**(۳۰)چون قلم در دستِ کاتب ای حسینای حسین، چشم و قلب میان دو انگشت پروردگار است، همان گونه که قلم در دست نویسنده است.اِصْبَعِ لطف ست و قهر و در میانکِلکِ(۳۱) دل، با قَبض(۳۲) و بَسطی(۳۳) زین بَنان(۳۴)ای قلم بنگر گر اِجلالیستی(۳۵)که میان اِصْبَعَینِ کیستی؟جمله قصد و جنبشت زین اِصْبَع استفرق تو بر چار راهِ مَجمَع استاین حروف حال هات از نَسخِ(۳۶) اوستعزم و فَسخت هم ز عزم و فَسخَ اوستجز نیاز و جز تَضَرُّع(۳۷) راه نیستزین تَقَلُّب(۳۸) هر قلم آگاه نیستاین، قلم داند ولی بر قدر خَودقدر خود پیدا کند در نیک و بدآنچه در خرگوش و پیل آویختندتا ازل را با حِیَل(۳۹) آمیختند** حدیثاِنَّ قُلُوبَ بَنی آدَمَ کُلَّها بَیْنَ اِصْبَعَینِ مِنْ اَصابِعِ الرَّحمنِ يُقَلِّبُهُ كَيْفَ يَشاءُ.همانا دل های آدمیزادگان میان دو انگشت خداوند است. و او هر طور خواهد دگرگونش می سازد.مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۸۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1188موسیی، فرعون را با رودِ نیلمیکُشد با لشکر و جمعِ ثَقیل(۴۰)پشهای نمرود را با نیمِ پَرمیشکافد بیمحابا دَرزِ سَر(۴۱)حالِ آن کو قولِ دشمن را شنودبین جزایِ آنکه شد یار حسودحالِ فرعونی که هامان(۴۲) را شنودحالِ نمرودی که شیطان را شنوددشمن ار چه دوستانه گویدتدام دان گر چه ز دانه گویدتگر تو را قندی دهد، آن زهر دانگر به تن لطفی کند، آن قهر دانچون قضا آید، نبینی غیر پوستدشمنان را باز نشناسی ز دوست***چون چنین شد، اِبتِهال(۴۳) آغاز کنناله و تسبیح و روزه ساز کن(۴۴)ناله میکن کای تو عَلّامُ الغُیوب(۴۵)زیر سنگِ مکرِ بد، ما را مکوبگر سگی کردیم(۴۶) ای شیرآفرینشیر را مگمار بر ما زین کمینآبِ خوش را صورتِ آتش مدهاندر آتش، صورتِ آبی مَنِهاز شرابِ قهر، چون مستی دهینیست ها را صورتِ هستی دهیچیست مستی؟ بندِ چشم از دیدِ چشمتا نماند سنگ، گوهر پشم، یَشم(۴۷)چیست مستی؟ حس ها مُبدَل(۴۸) شدنچوبِ گَز(۴۹)، اندر نظر صَندَل(۵۰) شدن*** حدیثهرگاه خداوند اراده فرماید به انجام و اجرای امری، خرد خردمندان را از آنان می ستاندمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۴۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3145صبر کردن، جان تَسْبیحات توستصبر کن، کآن است تَسْبیح دُرُستهیچ تَسْبیحی ندارد آن دَرَج(۵۱)صبر کن، اَلصَّبْرُ مِفْتاحُ الْفَرَج(۵۲)صبر چون پول صِراط، آن سو بهشتهست با هر خوب، یک لالای(۵۳) زشتتا ز لالا میگریزی، وَصل نیستزآنکه لالا را ز شاهد، فَصل(۵۴) نیستتو چه دانی ذوق صبر، ای شیشهدل؟خاصه صبر از بهرِ آن نقشِ چِگِل(۵۵)مرد را ذوق از غزا و کَرّ و فَرمر مُخَنَّث(۵۶) را بود ذوق از ذَکَر(۵۷)جز ذَکَر نه دین او و، ذِکرِ اوسوی اَسفَل(۵۸) برد او را فکر اوگر برآید تا فلک، از وی مترسکو به عشقِ سُفل(۵۹) آموزید درساو به سوی سُفل میراند فَرَس(۶۰)گرچه سوی عُلو(۶۱) جنباند جَرَس(۶۲)از عَلَم های گدایان ترس چیست؟کان عَلَم ها لقمهٔ نان را رهی استمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1381حق، قدم بر وی نهد از لامکانآنگه او ساکن شود از کُن فَکان****حق تعالی از عالَم لامکان، قدمش را بر دوزخ می نهد و بیدرنگ بنا به فرمان او، آن دوزخ، ساکن و آرام می گردد.چونکه جزوِ دوزخ است این نفسِ ماطبعِ کل دارند جمله جزوهااین قدم حق را بود، کو را کُشدغیرِ حق، خود کی کمان او کشد؟****حدیث به دوزخ گفته آید: آیا سیر شدی؟ گوید: آیا زین بیش هست؟ پس پروردگار پاک و برتر، قدم خود بر آن نهد. در این حال دوزخ بانگ همی آرد: بس است، بس است.(۱) غلطم: خطا کردم، غلط گفتم(۲) فُرقت: جدایی(۳) کبود: تیره و سیاه(۴) جلالت: بزرگی، بزرگواری، عزت، شکوه(۵) مَغفِرت: بخشودن گناه، چشمپوشی از گناه کسی(۶) عَقَبات: جمع عَقَبه، گردنه، راه دشوار در بالای کوه(۷) مُحاق: سه شب آخر ماه قمری که ماه دیده نمیشود(۸) حِفاظ: مراقبت، نگهداری، مُحافظت(۹) گَه: زمان وقوع(۱۰) عَرض: نشان دادن و آشکار کردن(۱۱) سُتودن: مدح کردن، خوبی و نیکویی کسی یا چیزی را بیان کردن (۱۲) مُفَرِّح: فرح آور، دوا(قدیمی)(۱۳) جود: کرم، بخشش، عطا(۱۴) نَهیب: فریاد بلند برای ترساندن، ترس(۱۵) مُسَخَّر: تسخیرشده، تصرف شده، رام و مطیع(۱۶) مُنَزَّه: پاک و پاکیزه، بی آلایش(۱۷) اَحمَد: ستوده، ستوده تر(۱۸) جُهود: دانسته انکار کردن(۱۹) حَفْنه: مشتی از طعام گندم و نظیر آن(۲۰) وِثاق: اتاق، حجره، خرگاه(۲۱) بَحر: دریا(۲۲) اَحوَل: لوچ، دو بین (۲۳) مَیلان: هوی و هوس، رغبت کردن و مایل شدن نسبت به چیزی و کسی(۲۴) مُبدَل: دگرگون شده(۲۵) علّت: بیماری(۲۶) نِعْمَ الْعِوَض: بهترین عوض(۲۷) عَکّه: شهری از شام نزدیک دریای روم(۲۸) کِت: که تو را(۲۹) هُدی: هدایت، رستگاری(۳۰) اِصْبَعَین: دو انگشت(۳۱) کِلک: قلم(۳۲) قَبض: گرفتن، گرفتگی(۳۳) بَسط: وسعت ، فراخی، گستردن(۳۴) بَنان: انگشت، سرانگشت(۳۵) اِجلال: بزرگ و محترم شمردن، شکوه و جلال(۳۶) نَسخ: نسخه برداری از روی کتاب، نوشتن(۳۷) تَضَرُّع: زاری کردن، شیون کردن(۳۸) تَقَلُّب: از حالی به حال دیگر در آمدن(۳۹) حِیَل: جمع حیله، چاره ها(۴۰) جمعِ ثَقیل: سپاه گران، جمعیت فراوان(۴۱) دَرزِ سَر: فرق سر(۴۲) هامان: وزیر فرعون(۴۳) اِبتِهال: دعا از روی اخلاص و زاری(۴۴) ساز کردن: ترتیب دادن(۴۵) عَلّامُ الغُیوب: کسی که از همه امور غیبی آگاه است(۴۶) سگی کردن: کار ناپاک و پلید انجام دادن(۴۷) یَشم: سنگی است به رنگ سبز تیره و متمایل به سیاه(۴۸) مُبدَل: دگرگون شده(۴۹) چوبِ گَز: درختی است وحشی که در شوره زارها و کنار رودخانه ها خاصه در مناطق گرمسیری می روید (۵۰) صَندَل: معرب چَندَن، چوب خوشبویی که آنرا در معابد می سوزانند و بهترین آن سرخ یا سفید است(۵۱) دَرَج: درجه(۵۲) اَلصَّبْرُ مِفْتاحُ الْفَرَج: صبر کلید رستگاری است. (۵۳) لالا: للـه، غلام و بنده (۵۴) فَصل: جدایی (۵۵) چِگِل: نام شهری است در ترکستان که مردم آنجا بغایت زیبا هستند و در تیراندازی بی مانند.(۵۶) مُخَنَّث: مردی که حالات و اطوار زنان را از خود بروز بدهد، آنکه نه مرد است و نه زن، خنثی(۵۷) ذَکَر: آلت تناسلی مرد(۵۸) اَسفَل: پایینتر، پستتر، زیرتر(۵۹) سُفل: در پایین قرار گرفتن، پَستی، جای پَست(۶۰) فَرَس: اسب(۶۱) عُلْو: بلند شدن، بالا رفتن، بلندی(۶۲) جَرَس: زنگ
view more