فصل هفتم :سومر
مقدمه- سهم خاور نزدیک در تمدن باختری
از آن زمان که تاریخ نوشته در دست است، تاکنون لااقل شش هزار سال می گذرد. در نیمی از این مدت، تا آنجا که بر ما معلوم است، خاور نزدیک مرکز امور و مسائل بشری بوده است. از این اصطلاح مبهم «خاور نزدیک»، منظور ما تمام جنوب باختری آسیاست که در جنوبِ روسیه و دریای سیاه و مغربِ هندوستان و افغانستان قرار دارد؛ با مسامحة بیشتری، این نام را شامل مصر نیز می دانیم، چه این سرزمین از زمانهای بسیار دور با خاور پیوستگی داشته است و با یکدیگر شبکة پیچ در پیچ فرهنگ و تمدن خاوری را ساخته اند. بر این صحنه، که تجدیدِ حدودِ دقیقِ آن مقدور نیست و بر روی آن مردم و فرهنگهای مختلف وجود داشته، کشاورزی و بازرگانی، اهلی کردن حیوانات و ساختن ارابه، سکه زدن و سند نوشتن، پیشه ها و صنایع، قانونگذاری و حکمرانی، ریاضیات و پزشکی، استعمال مِسهَل و زهکشی زمین، هندسه و نجوم، تقویم و ساعت و منطقه البُروج، الفبا و خطنویسی، کاغذ و مرکب، کتاب و کتابخانه و مدرسه، ادبیات و موسیقی، حَجاری و معماری، سُفال لِعابدار و اسبابهای تجملی، یکتاپرستی و تکگانی، آرایه ها و جواهرات، نرد و شطرنج، مالیات بردرآمد، استفاده از دایه، شرابخواری، و چیزهای فراوان دیگری برای نخستین بار پیدا شده و رشد کرده، و فرهنگ اروپایی و امریکایی ما، در طی قرون، از راه جزیرة کرت و یونان و روم، از فرهنگ همین خاور نزدیک گرفته شده است. «آریاییان»، خود، واضع و مُبْدِعِ تمدن نبوده، بلکه آن را از بابِل و مصر به عاریت گرفته اند؛ یونانیان نیز سازندة کاخ تمدن به شمار نمی روند، زیرا آنچه از دیگران گرفته اند بمراتب بیش از آن است که از خود برجای گذاشته اند. یونان، در واقع، همچون وارثی است که ذخایر سه هزارسالة علم و هنر را، که با غنایم جنگ و بازرگانی از خاورزمین به آن سرزمین رسیده، بناحق تصاحب کرده است. با مطالعة مطالب تاریخی مربوط به خاور نزدیک، و احترام گذاشتن به آن، در حقیقت، وامی را که نسبت به مؤسسان واقعی تمدن اروپا و امریکا داریم ادا کرده ایم.
I – عیلام
چون خواننده به نقشة جغرافیای پارس مراجعه کند و انگشت خود را از مَصَبِ رود دجله بر خلیج فارس تا شهر عراقی العَمارة حرکت دهد و، هنگامی که به این شهر رسید انگشت خود را، در امتداد مشرق، از مرز عراق بگذراند و به شهر شوش کنونی برساند، به این ترتیب حدود کشور شهر شوش قدیم را یافته است؛ این شهر مرکز ناحیه ای است که یهودیان آن را عیلام، یعنی زمین بلند، می نامیده اند. در این سرزمین کم وسعت، که از طرف باختر با مردابها و از طرف خاور با کوههای کنار فلات بزرگ ایران محدود و حفاظت می شده، ملتی می زیسته است که نژاد و منشأ آن را نمی دانیم، و یکی از مدنیتهای تاریخی به دست همین مردم ایجاد شده است. در همین ناحیه، به اندازة زمان یک نسل پیش از این، باستانشناسان فرانسوی به آثاری انسانی دست یافته اند که تاریخ آنها به 20,000 سال قبل می رسد؛ نیز شواهد و اسنادی از فرهنگ و تمدن پیشرفته ای پیدا کرده اند که قِدمت آن تا 4500 سال قبل از میلاد بالا می رود.
ظاهراً چنان به نظر می رسد که، در آن زمان، مردم عیلام تازه از زندگی بیابانگردی و شکار و ماهیگیری بیرون آمده بودند؛ ولی در همان زمان سلاح و افزارهای مسی داشتند، زمین را می کاشتند، حیوانات را اهلی می کردند، با خطنویسی دینی و اسناد بازرگانی آشنا بودند، آینه و جواهرات را می شناختند، و بازرگانی آنان از مصر تا هند امتداد داشت. در کنار افزارهای سنگ چخماقی صاف شده، که ما را به عصر سنگ جدید می رساند، گلدانهای خوش ساخت گردی می بینیم که بر آنها نقشهای هندسی با تصاویر زیبای حیوانات و گیاهان رسم شده، و پاره ای از آنها چنان است که در شمار بهترین آثار هنری ساخت دست بشر به شمار می رود. در همین جاست که نه تنها نخستین چرخ کوزه گری آشکار می شود، بلکه نخستین چرخ ارابه نیز به نظر می رسد. این افزار ظاهراً ساده و کم اهمیت، که در حقیقت برای انسان بسیار حیاتی و سودمند است، بعدها در بابل، و بسیار دیرتر از آن در مصر، روی کارآمده است. مردم عیلام از آن زندگی مقدماتی پیچ در پیچ خود، به زندگی جنگ و کشورگشایی پردردسر پرداختند و سومر و بابل را گرفتند؛ پس از آن، وضع دگرگون شد و این هر دو دولت، یکی پس از دیگری، عیلام را در تصرف خود گرفت. کشور شهر شوش شش هزار سال بزیست، و در این مدت، شاهد اوج عظمت سومر، بابل، مصر، آشور، پارس، و یونان و روم بود و، به نام شوش، با کمال جلال، تا قرن چهاردهم میلادی پابرجای ماند. در طول این تاریخ دراز دوره های مختلف بر شوش گذشت و ثروت آن گاهی بی اندازه زیاد بود؛ در آن هنگام که آشور بانی پال بر شوش مسلط شد و آن را غارت کرد (646 ق م)، وقایعنگاران شاه فهرستی از طلا و نقره و سنگهای گرانبها و زینت آلات سلطنتی و جامه های فاخر و اثاثه عالی و ارابه هایی که فاتحان با خود به نینوا برده اند، ثبت کرده اند. تاریخ دورة تناوب غم انگیز خود، میان پیشرفت هنر و جنگ، را به این ترتیب آغاز کرده است.
II- سومریان
1- زمینة تاریخی
اگر به نقشة جغرافیایی خاور نزدیک بازگردیم و مسیر مشترک دجله و فرات را از خلیج فارس تا آنجا که به یکدیگر می رسند (نزدیک شهرچة تازة قُرنَه) تعقیب کنیم, و آنگاه در امتداد فرات به طرف باختر پیش رویم, در شمال و جنوب این شهر, شهرهای زیرخاک رفتة قدیمی سومری را خواهیم یافت که عبارتند از اِریدو (اکنون ابوشهرین)؛ اور (اکنون مُقَیر)؛ اوروک (در تورات معروف به نام اُرک و اکنون الورکاء)، لارسا ( در تورات الاسار و اکنون سِنکِرِة)؛ لاگاش (اکنون شرپورله)؛ نیپور (نِفِر) و نیزین. چون نهر فرات را، در مسیر آن به طرف شمال باختری و به جانب بابل،که روزی نامدارترین شهر بین النهرین بوده است، تعقیب کنیم، درست در خاور بابل، شهر کیش را خواهیم یافت که جایگاه کهنترین فرهنگ شناخته شده در این ناحیه است. نزدیک صدکیلومتر دیگر که در امتداد این نهر به طرف بالا حرکت کنیم، به شهر آگاده می رسیم که در زمانهای دور پایتخت کشور اَکَد بوده است. تاریخ قدیم بین النهرین، از یک لحاظ، عبارت از کوششی بوده است که ملتهای غیرسامی ساکن شهرهای سومر برای حفظ استقلال خود، در برابر هجوم و مهاجرت سامیان از کیش و آگاد و مراکز دیگر عمرانی شمال، به کار می برده اند. این نژادهای مختلف در ضمن این مبارزه، بی آنکه خود آگاه باشند، دست به دست یکدیگر داده و طرح نخستین تمدن دامنه داری را ریخته اند که تاریخ از آن آگاه است و، از لحاظ ایجاد و ابداع، از همة تمدنهای دیگر بزرگتراست.
1. کاوشهایی که سبب بیرون آمدن این تمدن و فرهنگ فراموش شده از زیر خاک گردید، خود، در واقع از گیرنده ترین داستانهای باستانشناسی است، آنان که ما به غلط ایشان را «قدما» می خوانیم – یعنی یونانیان و رومیان و یهودیان – چیزی از سومر نمی دانستند. ظاهراً نبایستی هرودوت، مورخ یونانی، چیزی از سومر شنیده باشد، و اگر چیزی به گوشش خورده، چون فاصلة سومر تا زمان او از فاصلة وی تا زمان ما بیشتر است، از ذکر آن صرف نظر کرده است. بروسوس، مورخ بابلی، که در حدود 250 ق م کتاب خود را نوشته، تنها از راه افسانه ها چیزی از سومر می دانست. وی در کتاب خود از نژادی از مردم غول پیکر نام می برد که در زیر فرمان شخصی بوده اند به نام اوآنِس، که از خلیج فارس برآمده و با خود هنر کشاورزی و فلزکاری و نوشتن را همراه آورده است. سپس می گوید: «اوآنس همه چیز را، که برای بهبود زندگی آدمیزاد لازم بود، از خود برجای گذاشت. از زمان وی تاکنون، هیچ چیز اختراع نشد.» تا دو هزار سال از زمان بروسوس نگذشت، سرزمین سومر کشف نشد. در 1850 هِیْنکس دریافت که خط میخی – یعنی خطی که با فشار دادن کنار تیز قلم فلزی بر خشت خام نوشته می شده و در زبانهای سامیِ خاورِ نزدیک به کار می رفته – از ملتی کهنتر به عاریت گرفته شده که بیشتر لغات زبان مورد استعمال آنان غیرسامی بوده است؛ اوپَرت به این ملت فرضی نام «سومریان» را داد. در همان زمان، راولینسُن و دستیارانش در خرابه های بابل لوحه هایی گلی یافتند که این زبان قدیمی بر آنها نقش شده بود و در فاصلة سطرها، به همان طریق که اکنون در دانشگاهها مرسوم است، ترجمة بابلی با وجود تمام پژوهشهایی که شده، نمی توان گفت سومریان از چه نژادی هستند و از کدام راه به سرزمین سومر درآمده اند. شاید از آسیای میانه یا قفقاز یا اَزمَنیه برخاسته و از شمال به جنوب بین النهرین، همراه دو نهر دجله و فرات، پیش آمده اند؛ چنین است که اسنادی از قدیمترین فرهنگ آنان در آشور دیده می شود، و نیز احتمال دارد، همان گونه که از اساطیر برمی آید، از راه دریا و از خلیج فارس، یا از مصر یا از جای دیگر مهاجرت کرده و در امتداد دو نهر به سرزمین سومر آمده باشند؛ شاید اصل ایشان از شوش باشد، چنانکه در میان مخلفات آنان سری از قیر پیدا کرده اند که مشخصات مردم سومری را دارد؛ نیز ممکن است از این حد هم دورتر برویم و بگوییم که سومریان اصل مغولی داشته اند، چه در زبان ایشان بسیار لغات است که به کلمات مغولی شباهت دارد. به طور خلاصه باید گفت که هنوز در این باره چیزی قطعی نمی دانیم.
آثار باقیمانده نشان می دهد که آن مردم کوتاه بالا و تنومند بوده و بینی بلند و راست و غیرسامی داشته اند؛ پیشانی کمی به عقب، و چشمان به طرف پایین متمایل بوده است. بیشتر آنان ریش می گذاشتند و پاره ای موی صورت خود را می تراشیدند، ولی اکثریت آنها تنها موهای پشت لب را می سترده اند. از پوست گوسفند و پشم تابیدة نازک برای خود لباس تهیه می کردند؛ زنان روپوشی، از روی شانة چپ، بر بدن خود می انداختند، و مردان پوشش خود را به کمر می بستند و نیمة بالای تنشان برهنه می ماند. ولی با پیشرفت تمدن لباس هم بلندترشد، و به جایی رسید که همة بدن خود را، تا گردن، با آن می پوشانیدند؛ زنان و مردان خدمتکار در داخل خانه تنها پوششی به کمر خود می بستند و بالاتنة آنان برهنه بود؛ معمولا کلاهی بر سر و نعلینی برپا داشتند؛ ولی زنان ثروتمند کفشهایی بی پاشنه از پوست نرم می پوشیدند که روی آن بندی شبیه بند کفشهای امروزی داشت. دستبند و گلوبند و پابند و انگشتری و گوشواره اسباب آرایش زنان سومری بود، و مانند زنان امروز امریکا با این تزیینات اندازة ثروت شوهران خود را نمایش می دادند.
در آن هنگام که تمدن سومریان به اندازة کافی قدمت پیدا کرده بود- یعنی در حدود 300 ’2 ق م- شاعران و دانشمندان ایشان در صدد تدوین تاریخ قدیم قوم خود برآمدند. شاعران داستانهایی دربارة آفرینش و بهشت نخستین، و طوفان سهمناکی که در نتیجة گناهکاری یکی از پادشاهان قدیم پیدا شد و آن بهشت را در خود غرق کرد، تألیف کردند. این داستان طوفان را بابلیان و عبرانیان گرفتند، و پس از آن پاره ای از معتقدات مسیحی شد. در آن هنگام که استاد وولی به سال 1929 در خرابه های اور کاوش می کرد، در عمق زیادی از سطح ز مین به طبقه ای از گل رسوبی به ضخامت دو مترونیم رسید که، بنا به گفتة او، پس از یک فَیَضان عظیم نهر فرات حاصل شده و در ذهن نسلهای متوالی خاطرة آن به نام طوفان برجای مانده است. در زیر این طبقة رسوبی، بازمانده های تمدن پیش از طوفان دیده می شود؛ این مربوط به دوره ای است که بعدها شاعران به آن نام دورة طلایی آن سرز مین را دادند.
در همین اثنا، کاهنان تاریخنویس درصدد آن برآمدند تا گذشته ای چنان طولانی اختراع کنند که برای بسط و تکامل تمام شگفتیهای مدنیت سومری کافی باشد. از پیش خود فهرستی برای نام شاهان قدیم جعل کردند و تاریخ سلسله هایی را که پیش از طوفان در سومر حکومت می رانده اند تا 432000 ق م عقب بردند؛ برای دو تن از این شاهان، به نام تموز و گیلگَمِش، داستانهای شگفت انگیزی ساختند؛ این داستانها چنان شهرت و نفوذ یافت که گیلگمش بعدها قهرمان بزرگترین افسانة منظوم بابلی شد، و تموز در جمع خدایان بابلی، و بعدها به صورت آدونیس یونانیان، درآمد. شاید آن کاهنان، در اندازة مدت تمدن خود، کمی به راه گزاف رفته باشند. ولی، با ملاحظة اینکه خرابه های نیپور در عمق بیست متری سطح ز مین پیدا شده، می توانیم تخمینی از عمر این تمدن به دست آوریم. چون آثار سارگُن اَکَد تقریباً در نیمة این عمق واقع است، و تاریخ سطح ز مین به حدود اوایل دورة میلادی می رسد، می توان گفت که زمان آبادی نیپور به تاریخ 5262 ق م می رسد. چنان به نظر می رسد که سلسلة فرمانروایان نیرومندی در کیش به تاریخ 4500 ق م، و در اور به تاریخ 3500 ق م بر تخت سلطنت تکیه زده باشند. نخستین صحنة نزاع میان نژادهای سا می در رقابت و همچشمی میان این دو مرکز قدیم تمدن به چشم می خورد؛ این همان نزاعی است که، در تاریخ خاور نزدیک، داستان خونین پیوسته ای را سبب شده است که آغاز آن به زمان قدرت و عظمت کیش سا می می رسد، و در زمان فتوحات دو شاه سا می ، سارگن اول و حموربی، ادامه پیدا می کند و به استیلای دو سردار «آریایی»، یعنی کوروش و اسکندر، در قرنهای ششم و چهارم قبل از میلاد، بر بابل می رسد؛ مبارزة میان مسلمانان و مسیحیان بر سر دست یافتن بر بیت المقدس در پی آن می آید، و پس از آن رقابتهای بازرگانی است که هنوز در این ناحیه دیده می شود، و اینک انگلیسها نیز کوشش بر آن دارند تا اقوام سا می را، که در خاور نزدیک با یکدیگر پیوسته در حال کشمکش به سر می بردند، در تحت نفوذ خود درآورند و در این منطقه صلح و آرامش را برقرار سازند.
از روی لوحهای گلی اسناد و گزارشهای 3000 سال ق م، که به دست کاهنان نگاهداری می شده و در خرابه های اور به دست آمده، داستان نسبتاً دقیق به پا خاستن شاهان، و شهرها و تاجگذاریها و پیروزیهای پیوسته و مراسم تدفین باشکوه ایشان، در شهرهای اور و لاگاش و اوروک و نظایر آنها، به دست می آید. البته آن مورخان در وصف حوادث مبالغة فراوان کرده اند، چه تاریخنویسی، و نیز جانبداری مورخان در نوشتن تاریخ، از اموری است که به زمانهای بسیار دور می رسد. یکی از آن شاهان، به نام اوروکاژینا، که در لاگاش فرمان می راند، و پادشاه مستبد مُصلِح روشنفکری بوده، فرمانهایی صادر کرده و، بنابر آنها، سوءاستفاده و بهره کشی ثروتمندان و کاهنان را از فقیران و دیگر مردم ممنوع ساخته است. در یکی از فرمانها چنین آمده است، «کاهن بزرگ از این پس حق ندارد که در باغ مادر فقیر داخل شود و از آنجا چوب بردارد یا از میوه های آن مالیاتی بگیرد.» همین شاه عوارض دفن مردگان را به پنج یک آنچه بود تقلیل داد، و کاهنان و مأموران بزرگ را از این کار ممنوع ساخت که آنچه را مردم، از مال و چهارپا، به خدایان پیشکش می کنند میان خود تقسیم کنند. یکی از چیزهایی که شاه به آن می بالیده این بوده است که «به ملت خود آزادی بخشیده است.» بیگمان لوحه هایی که فرمانهای این پادشاه بر آن ثبت شده از کهنترین و موجِزترین و، همچنین، عادلانه ترین مجموعه های قوانین تاریخ دنیاست. این دورة آسایش و آرامش، همان گونه که رسم جهان است، زیاد طول نکشید و با حملة کسی به نام لوگال- زاگیزی پایان پذیرفت؛ این شخص بر لاگاش حمله برد و اوروکاژینا را شکست داد و شهری را که به اوج ترقی خود رسیده بود چپاول کرد و آن را ویران ساخت؛ معبدها را خراب و مردم شهر را در کوچه ها قتل عام کردند؛ فاتح تازه مجسمه های خدایان شهر را در برابر خود، به خواری و اسارت، به حرکت درآورد. از قدیمترین اشعاری که در تاریخ معروف است قصیده ای است که شاعری سومری، به نام دینگیرادامو، ظاهراً در تاریخ 4800 سال قبل از این سروده و بر گل نقش شده و بر غارت شدن و زبونی الاهة لاگاش نوحه کرده است؛ آن شاعر چنین می گوید:
افسوس! جان من از حسرت بر شهر و گنجهای آن آتش گرفته است. افسوس بر شهر من ژیرسو [لاگاش]، افسوس بر گنجهای آن که جانم را می سوزاند. در ژیرسوی مقدس کودکان در بدبختی به سر می برند. وی [غاصب] به داخل ضریح باشکوه درآمد، و ملکة معظمه را از معبد خود بیرون راند. ای بانوی شهر ماتم زدة من، چه وقت بازخواهی گشت؟ ما را نیازی نیست که بیش از این دربارة لوگال- زاگیزی خون آشام و سایر شاهان سومری، مانند لوگال – شگنگور، لوگال- کیگوب- نیدودو، نینیژی- دوبتی، لوگال- آندانوخونگا، و نظایر آنان، که نامهای پرشکوه دارند، درنگ کنیم و از آنان سخن گوییم ... در همین اثنا، ملتی دیگر از نژاد سامی، به سرپرستی سارگُن اول، کشور اَکَد را تأسیس کرد، و پایتخت آن را در آگاده، سیصد و بیست کیلومتری شمال باختری کشور شهرهای سومری، قرار داد. یک ستون یکپارچة سنگی، که در شوش به دست آمده، سارگن را با ریش انبوه به صورت مهیبی نشان می دهد؛ لباسی که پوشیده نمایندة بزرگی و قدرت کامل است. این سارگن از نسل شاهان نبود؛ تاریخ برای او پدری نمی شناسد، و مادرش از روسپیان معابد بوده است. ولی افسانه های سومری برای وی شرح حالی ساخته که از زبان خود او نقل شده و، در آغاز آن، بسیار به شرح حال موسی [علیه السلام] شباهت دارد. وی در آنجا می گوید: «مادر حقیر و بیچارة من مرا حامله شد و در پنهانی زایید. و مرا در سبدی از نی بر روی آب گذاشت و در آن را با قیر بست.» این کودک که کارگری او را از مرگ نجات داد و بعدها ساقی شاه شد و به او نزدیکی یافت و نفوذ و قدرت فراوان پیدا کرد، آنگاه بر خواجة خود شورید و او را خلع کرد و بر تخت آگاده نشست و خود را «شاه فرمانروای جهان» خواند؛ وی تنها بر پارة کوچکی از بین النهرین حکومت داشت. مورخان وی را «کبیر» لقب داده اند، از آن جهت که بر شهرهای فراوان حمله برده و غنیمت بسیار به چنگ آورده و عدة بیشماری مردم را از دم شمشیر گذرانیده است. یکی از کسانی که به دست وی کشته شده همان لوگال- زاگیزی است که لاگاش را غارت کرده و حرمت خدایان آن را از بین برده بود؛ سارگن وی را شکست داد و، زنجیر به گردن، او را به شهر نیپور درآورد. این سرباز دلیر در خاور و باختر و شمال و جنوب پیش رفت و عیلام را به تصرف درآورد و، به علامت پیروزیهای درخشان، شمشیر خود را در آبهای خلیج فارس شست و، آنگاه، به طرف باختر آسیا متوجه شد و به دریای مدیترانه رسید و نخستین امپراطوری بزرگ تاریخ را تأسیس کرد و مدت پنجاه و پنج سال حکم راند. داستانهای فراوانی در اطراف زندگی و کارهای او ساخته شد، و زمینه فراهم آمد تا در شمار خدایان قرار گیرد. اما آتش انقلاب در سراسر امپراطوری او برافروخت و دور فرمانروایی او یکسره پایان یافت.
سه پسر سارگن، نوبه به نوبه، پس از وی به جانشینی او رسیدند. سومین آنان به نام نارامسین سازندة بزرگی بود، ولی از تمام آثار او جز یک لوحة یادگاری برجای نمانده که پیروزی او بر پادشاهی گمنام در آن ذکر شده است. این لوحه، که نقشی برجسته دارد، به سال 1897 در شهر شوش به دست دمورگان افتاد، و یکی از تحفه های موزة لوور به شمار می رود. در آن نقش برجسته، نارامسین به صورت مرد نیرومندی نشان داده شده که تیروکمان دارد و پاهای خود را با غرور شاهانه بر بدن دشمنان سرنگون شده گذاشته و ظاهراً آماده است که جز مرگ بی امان پاسخی به اِستِرحام و التماس دشمن مغلوب خود ندهد. در میان صورتهای دشمنان، که در آ ن لوحه وجود دارد، تصویر کسی دیده می شود که تیر ،گردنش را شکافته و در حال احتضار است؛ در قسمت عقب زمینة صورت، کوههای زاگرس به نظر می رسد، و بر روی یک تپه شرح پیروزی نارامسین با خط میخی زیبایی نقش شده است. این لوحه نشان می دهد که، در آن زمان، هنر ساختن نقش برجسته و کنده کاری، به سر منزل بلوغ رسیده و وضعی در خورِ اطمینان داشته و، از رهگذرِ سابقه ای طولانی، بنیان آن بقاعده و استوار شده بوده است.
سوخته شدن شهر چیزی نیست که بتوان گفت، در همة احوال، بلا و بدبختی غیرقابل جبران است؛ بلکه، غالب اوقات، از دو لحاظِ آبادانی و بهداشت، سودمند واقع می شود؛ این قاعده درست دربارة لاگاش آن زمان صدق می کند. پیش از آنکه قرن بیست و ششم ق م فرا رسد، این شهر به دست شاه روشنفکری به نام گودآ دوباره آباد شد و رونق گرفت؛ مجسمه های کوتاهِ تنومندِ این شاه معروفترین آثاری است که از سنگتراشی سومری برجای مانده است. در موزة لوور، مجسمه ای از سنگ دیوریت(Diorite) وی را در حال خشوع و عبادت نشان می دهد، با عمامة سنگینی بر سر، که شکل آن به کولوسِئوم شباهت دارد؛ دستها را بر سینه روی یکدیگر گذاشته، شانه و پاهایش برهنه است، و دو ساق پای ستبر او را دامنی به شکل زنگوله پوشانیده که روی آن با خط مقدس (هیروگلیف) چیزهای بسیاری نوشته اند. آثار و خطوط نیرومند و در عین حال منظم، سیمای او از مردی متفکر و دادگر و با عزم و نیکومنش حکایت می کند. رعایای او نه به عنوان اینکه وی مرد جنگنده ای بود به او احترام می گذاشتند، بلکه او را به عنوان شاه فیلسوف و متفکری دوست می داشتند که عمر را وقف دینداری و ادب پروری و کارهای نیک ساخته بود: در واقع او را باید مارکوس آورِلیوس سومری دانست. معابد فراوان ساخت؛ همان گونه که امروز هیئتهای اعزامی به کاوش می پردازند و از این میان به مجسمه های وی دست پیدا می کنند، وی نیز تحقیق و مطالعه در آثار گذشتگان را تشویق می کرد و از ظلم و ستم نیرومندان بر ناتوانان جلو می گرفت. یکی از آثار نوشتة وی که به دست آمده نمایندة سیاست خاص اوست؛ به جهت همین سیاست بود که رعایا او را می پرستیدند و، پس از وی، او را به مقام خدایی رسانیدند. در آن نوشته چنین آمده است: «در مدت هفت سال کنیز با بانوی خود برابر بود؛ و بنده در کنار خواجة خود راه می رفت و، در شهر من، ناتوان در پهلوی توانا آسایش داشت.»
در این اثنا کشور شهر «اورکَلدانیان»، که روزگارش از 3500 قبل از میلاد (بنا بر آنچه که از کهنه ترین گورهای آن آشکار می شود) تا 700 قبل از میلاد ادامه داشته، در یکی از مترقیترین دوره های عمرِ دراز خود به سر می برد. بزرگترین شاه این سرزمین، به نام اور-اِنگور، همة بلاد آسیای باختری را تحت فرمان آورد و در آنها پرچم امن و آسایش برافراشت و، در سراسر دولت سومری، نخستین قانون نامه ای را که تاریخ می شناسد انتشار داد. خود وی در این باره چنین می گوید «با قوانین شایسته و عادلانة شمش، من، برای همیشه، بنیان دادگری را برقرار ساختم.» و چون ثروت اور، در نتیجة بازرگانی و حمل و نقل از راه فُرات، افزونی یافت، همان کاری را که پِریکلِس بعدها در یونان کرده است اور-اِنگور نیز به انجام رسانید؛ یعنی در زیبایی شهر خود کوشید و معابد فراوان ساخت و در این شهر و شهرهای دیگری که زیر فرمان داشت- مانند لارسا و اوروک و نیپور- ساختمانهای زیادی کرد، پسر وی، دونگی، در مدت پنجاه و هشت سال پادشاهی، کارهای پدر را دنبال کرد و چندان به �
Create your
podcast in
minutes
It is Free