تاریخ تمدن قسمت ۹۱ معماری و تمدن هندی فصل 22 :مؤخرة مسیحی
معماری و تمدن هندی
فصل بیست و دوم :مؤخرة مسیحی
دزدان دریایی شاد
پارسایان متأخر
معماری و تمدن هندی
اورنگ زیب، جز آن دیوارة مشبک [که در تاج محل ساخت] ، برای هنرِ گورکانی و هندی جز سیه روزی چیزی نبود. او، که از سرِ تعصب، تمامی هَمِّ خود را وقفِ مذهبِ اختصاصی خود کرده بود، در هنر چیزی جز بطالت و بت پرستی نمی دید. پیش از او "شاه جهان" ساختنِ معابدِ هندو را منع کرده بود؛ اورنگ زیب نه فقط این ممنوعیت را ادامه داد، بلکه در کفایتِ مخارجِ اسلامی هم چندان خِسَت می ورزید که، در عصرِ او، کار ساختمانِ آنها هم رو به سستی نهاد. هنرِ هندی با او به گور رفت.
هنگامی که به اختصار و با توجه به حوادثِ گذشته به معماریِ هندی می اندیشیم، می بینیم که دو زمینة مهم دارد: هندی و اسلامی، این سمفونیِ ساختمانی، کلا بر این دو زمینه پرداخته شده است. همان گونه که در سمفونیهای مشهور، پس از بخشِ اول، که تند و پرجنب وجوش است، نغمه ای بینهایت لطیف و نرم آغاز می شود، در معماری هندی هم، به دنبالِ ایجادِ بناهای یادبودِ بسیار پرقدرت و عظیم در بود-گایا، بو-وانیشوارا، مادورا، و تانجور، زیبایی و لطافتِ سبکِ مغولی، در فتحپور-سیکری، دهلی، و آگرا متجلی شد؛ سرانجام این دو زمینه، به وجهی استادانه، به هم می آمیزند. گفته شده که شاهانِ سلسلة تیموریانِ هند مانند غولان می ساختند و همچون زرگران پرداخت می کردند؛ اما بهتر آن است که این مضمون، بیشتر دربارة کلِ معماری، به طور علی الاطلاق گفته شود: هندوان [چه بوداییها و چه غیر آنها] چون غولان ساختند و شاهانِ تیموری هند چون زرگران آن را به پایان بردند. در معماریِ هندو جِسامتِ بنا نظرگیر است، و در معماریِ اسلامی، ریزه کاریها؛ آن یک عظمت و قدرت داشت، و این کمال و زیبایی؛ هنداون شور و بارآوری داشتند، و مسلمانان ذوق و خویشتنداری. هندوان بنای خویش را چندان با مجسمه پوشاندند که انسان به تردید می افتد که آنها را بنا به شمار آورد یا گالری مجسمه؛ مسلمانان از هرگونه تِمثال و مجسمه بیزار بودند و خود را به آرایشِ گِل و نقوشِ هندسی محدود کردند. هندوان: معمارانِ مجسمه سازِ سبکِ گوتیکِ قرون وسطاییِ هند بودند، و مسلمانان هنرمندانِ جَلایِ وطن کردة رنسانسِ بیگانه. به طور کلی، سبک هندو، به همان نسبت که در آن عظمت بر زیبایی و دلربایی برتری یافت، به قُله های بلندتری رسید؛ مثلا، اگر قَلعة دهلی و تاج محل را در کنارِ آنگکور و بورو-بودور قرار دهیم، به مثابه آن است که اشعارِ غنایی زیبا را با نمایشنامه های عمیق بسنجیم- مانند: پِترارک در کنار دانته؛ کیتس در کنار شکسپیر؛ و سافو در کنار سوفُکْل. این یک هنرِ تجلیِ زیبا و جانِبگیرِ انسانهای خوشبخت است، و آن دیگری تجلیِ کاملِ و قدرتمندِ یک نژاد.
این مطالعة اجمالی را باید به همان شیوه ختم کنیم که آغاز کردیم، و اعتراف کنیم که جز هندو کسی نمی تواند هنرِ هند را، چنان که هست، دریابد یا دربارة آن، به وجهی بخشایش پذیر، مطلبی بنویسد. برای هر اروپایی، که با قواعدِ اعتدال و سادگیِ یونانی و اَشرافی بار آمده است، هنرِ عامِ هند، با آن پیچیدگی و وفورِ زینت و آرایش، هنری ابتدایی و بربری می نِمایَد. اما گوته، که ذهن و دلش با ادبِ کلاسیک، پرورده شده بود، با همین صفتِ «بربری»، از کلیسای جامعِ ستراسبورگ و سبکِ گوتیکِ آن بیزاری جُست. این واکنشِ خِرَد در برابرِ احساس، و خِرَدگرایی در برابرِ دین است. فقط معتقدِ هندی می تواند عظمتِ معابدِ هند را دریابد، زیرا اینها را برای آن نساخته اند که به زیبایی، شکلی داده باشند، بلکه می خواستند انگیزه ای برای زُهد و تَوَرُع، و پایه ای برای ایمان فراهم آورند. فقط قرون وسطای ما غربیان، فقط جوتوها و دانته های ما، می توانستند هند را درک کنند.
بر سراسرِ تمدنِ هند باید از این دیدگاه نظر کرد. به عبارتِ دیگر، این تمدن را باید تَجَلی مردمی «قرون وسطایی» بدانیم که برایشان دین، ژرفتر از علم است، ولو به این اعتماد که دین، از آغازِ کار، جاودانگیِ جهل و بِطالتِ قدرتِ انسانی را پذیرفته است. ناتوانی و تواناییِ هندی در همین زهد و دینداری اوست: یعنی در موهوم پرستی و مهربانی او، درون نگری و بینش او، پس نگری و عمقِ او، ناتوانی او در جنگ و دستاورد او در هنر- همه از همین آبشخور سرچشمه می گیرد. بیشک، اقلیمی که او در آن زندگی می کرد، در دینش مؤثر بود، و این دو در ناتوان کردنِ او، دست به دستِ یکدیگر داده بودند؛ لاجرم، بنا به تقدیر، تسلیمِ آریاییها، هونها، مسلمانان، و اروپاییها شد. تاریخ، او را برای غفلتش از علم تنبیه کرد؛ و هنگامی که توپهای عظیمِ کلایوِ ارتشِ هندی را در پْلاسی کشتار می کرد (1757)، غرش آن توپها خبر از انقلابِ صنعتی می داد. در عصرِ ما انقلاب به هند راهی باز خواهد کرد، کما اینکه اراده و طبیعتِ خود را بر انگلستان، امریکا، آلمان، روسیه، و ژاپن تحمیل کرد. هند نیز سرمایه داری و سوسیالیسم، میلیونرها و حلبی آبادهای خود را خواهد داشت. تمدنِ کهنة هند پایان یافته است. هنگامی که بریتانیاییها به هند درآمدند، تمدنِ آن سرزمین ساعاتِ اِحتِضارِ خود را طی می کرد.
فصل بیست و دوم :مؤخرة مسیحی
I – دزدان دریایی شاد
آنگاه که کلایو و هِستینگز ثروتِ هند را کشف کردند، تمدنِ هند، از چند لحاظ، خود، از پیش مرده بود. از یک سو سلطنتِ طولانی و شِقاق آورِ اورنگ زیب، و از سوی دیگر ،آشوب و جنگهای داخلیی که به دنبالِ آن آمد، بارِ دیگر هند را آمادة آماجِ کشورگشایی کرد؛ و تنها سخن در این بود که کدام یک از قدرتهای نوینِ اروپایی می بایست افزارِ این «سرنوشتِ مسلم و آشکار» بشود. فرانسویان کوشیدند، و ناکام شدند؛ در روسباخ و واتِرلو، هم هند از کَفِشان رفت و هم کانادا. انگلیسیها کوشیدند، و کامگار شدند.
در سال 1498، "واسکو دا گاما"، پس از یک سفرِ یازده ماهه از لیسبون، در کالیکات لنگر انداخت. راجای هندیِ مالابار، او را بگرمی پذیره شد، و نامة مؤدبانه ای برای پادشاهِ پرتغال به دست او سپرد، به این مضمون که «واسکو دا گاما، بزرگزاده ای از خاندانِ شما، از قلمرو من دیدار، و مرا بسیار شادمان کرده است. در مُلکِ من دارچین، میخک، فلفل، و سنگهای گرانبها فراوان است. آنچه من از کشور شما می خواهم زر و سیم، مرجان، ماهوت قرمز است.» اعلیحضرتِ مسیحی در پاسخ او مدعی شد که هند، بنا به دلایلی، مستعمرة پرتغال است. و راجا، عقب مانده تر از آن است که این دلایل را بفهمد. پرتغال، برای آنکه مسئله را جنبة عملی بخشد، ناوگانی به هند فرستاد، با این دستور که مسیحیت را در هند اشاعه دهند و جنگ کنند. در قرن هفدهم، هلندیها از راه رسیدند و پرتغالیها را بیرون راندند؛ در قرن هجدهم فرانسویها و انگلیسیها آمدند و هلندیها را بیرون کردند. تنها نبردی اوردالی گونه می توانست تعیین کند که کدام یک بایست هندیان را متمدن کند و از آنان خراج بستاند.
در سال 1600، کمپانی هندِشرقی در لندن تأسیس شده بود که محصولاتِ هند و هندشرقی را ارزان بخرد و در اروپا بسیار گران بفروشد. در آغاز سال 1686 ، کمپانی اعلام داشت که هدفش آن است که «یک قلمرو انگلیسی بزرگِ مستحکمِ مطمئن، برای ابد، در هند مستقر کند.» در مَدرَس، کلکته، و بمبئی مراکز تجاری پی افکند؛ مستحکمشان کرد؛ سرباز آورد؛ مَصافها به عمل آورد؛ رشوه داد و رشوه ستاند؛ و دست به سایرِ کارهای حکومت زد. کلایو، با اِتِکا به تفنگهایش، با خوشحالی «هدایا»یی به مبلغ 170,000 دلار از فرمانروایان هند پذیرفت؛ وانگهی، سالانه خراجی به مبلغ140,000 دلار از آنان به جیب می زد؛ با گرفتن 6/000/000 دلار، میرجعفر را نوابِ بنگال کرد؛ نواب و صوبه داران را به جانِ هم می انداخت و بتدریج سرزمینهایشان را به عنوانِ مِلکِ کمپانیِ هندِ شرقی تصرف می کرد؛ معتاد شد، پارلمانِ انگلیس او را به بازجویی کشاند، و تبرئه اش کرد، و او (به سال 1774) خود را کشت. وارِن هستینگز، که مردی با جرئت، دانا، و توانا بود، مبلغ 250,000 دلار از حُکامِ محلی گرفت و به صندوقِ کمپانی ریخت؛ رشوه می گرفت که دیگر چیزی به زور نَسِتاند، اما بیشتر می سِتاند، و ایالاتی را که نمی توانستند باج بدهند به نفعِ کمپانی تصرف می کرد. با سپاهش "اود" را اشغال کرد، و این استان را به مبلغ 2,500,000 دلار به یکی از امیران فروخت - فاتح و مفتوح در عقیده فروشی و دِنائَت با یکدیگر چشم و همچشمی می کردند. آن قسمتهایی از هند که تحتِ سلطة کمپانی بود، به پرداختِ بهرة مالکانه ای به میزانِ نصفِ محصول، و مطالباتِ دیگری، موظف و مجبور بودند، به طوری که، از شدتِ سختی و فشار، دو سوم جمعیت فرار کردند، در حالی که دیگران فرزندانشان را می فروختند تا از عهدة پرداختِ مالیاتهای رو به افزایش برآیند. "ماکالی" می گوید «ثروتِ هنگفت بود که بسرعت در کلکته انباشته می شد، در حالی که سی میلیون انسان به خاکِ سیاه افتاده بودند. آنان به زندگیِ تحتِ ظلم و ستم خو گرفته بودند، اما هیچ گاه تا این حد دستخوشِ بیدادگری نشده بودند.»
تا سال 1875، جنایاتِ کمپانی چنان شمالِ شرقی هند را به خاکِ سیاه نشانده بود که مردم به قیامی نومیدانه برخاستند. حکومتِ بریتانیا در موضوع دخالت کرد؛ «شورش» را در هم شکست؛ سرزمینهای مُتِصَرِفِ کمپانی را به عنوانِ مستعمرة سلطنتی تحویل گرفت؛ سخاوتمندانه، پولی به شرکت پرداخت، و قیمتِ خرید را هم به بدهیِ عمومیِ هند افزود. فتحِ ساده ای بود، که شاید نباید آن را با معیارِ 10 فرمانی که در غربِ سوئز خوانده شد، موردِ قضاوت قرار داد، بلکه باید آن را با اصطلاحات و مفهوماتِ ذهنیِ داروین و نیچه فهمید: به این معنا که ملتی که توانایی حکومت برخود، یا توسعة منابع طبیعی خویش، را از دست داده باشد، ناگزیر، طعمة ملتهایی خواهد شد که از فرط قدرت و حرص رنج می برند.
این فتح برای هند فوایدی هم داشت. مردانی مثل بِن-تینک، کانینگ، مانرو، اّلفینستُن، و ماکالی اندکی از آن آزادیخواهی سخاوتمندانه ای را که به سال 1832 بر انگلیس حاکم بود، در ادارة ایالاتِ تحتِ تسلطِ بریتانیا به کار گرفتند. لرد ویلیام بِن-تینک به یاری و انگیزة مُصلحانِ هندیی چون رام-موهان روی به رسمِ ساتی و کارهای تاگها پایان داد. انگلیسیها، پس از آن، با پول و سربازانِ هندی صد و یازده بار در هند جنگیدند تا فتحِ هند را کامل کنند. سرانجام در سراسرِ این شبه جزیره صلح برقرار کردند؛ راه آهن، کارخانه، و مدرسه ساختند؛ در کلکلته، مَدرَس، بمبئی، لاهور، و الله آباد دانشگاه تأسیس کردند؛ علم و صنعت را از انگلستان به هند آوردند، آرمانهای دمکراتیکِ غرب را به شرق الهام بخشیدند، و در شناساندنِ ثروتِ فرهنگیِ گذشتة هند به جهان، سهمِ برجسته ای به عُهده داشتند. بهای این کارهای نیک یک استبدادِ مالی بود که نسلی از فرمانروایانِ موقتی، مُقارن با بازگشتِ خود به شمالِ هند، که همیشه موجِدِ قدرت و نیروبخش بود، تمامی ثروتِ هند را می بلعیدند؛ یک استبدادِ اقتصادی، که صنایعِ هند را ویران کرد و میلیونها صنعتگرِ آن را به کارِ کشاورزیِ کم مایه بازگرداند؛ یک استبدادِ سیاسی، که بلافاصله پس از استبدادِ سختِ اورنگ زیب برقرار شد، و روحیة مردمِ هند را برای مدتِ یک قرن درهم شکست.
II – پارسایان متأخر
در چنین اوضاع و احوالی، طبیعی و قهری بود که هند، برای تسلای خویش، به دین پناه برد. مدتی از ته دل مسیحیت را پذیرفت و در آن آرمانهای اخلاقی بسیاری یافت که هزاران سال آنها را گرامی داشته بود؛ دوبوا، کشیشِ صریح اللهجه، در این مورد می گوید: «پیش از آنکه خوی و رفتار اروپاییان برای این مردم شناخته شود، امکان پذیر می نمود که مسیحیت در میانِ این مردم ریشه بدواند.» در سراسرِ قرنِ نوزدهم، مبلغانِ دینیِ سختکوش سعی کردند تا صدای مسیح بیش از غُرِشِ توپِ کشور گشایان به گوشها برسد؛ مدارس و بیمارستانها ساختند و آنها را مجهز کردند؛ و اولین بار آنان بودند که نجسها را هم انسان تلقی کردند. اما تضادِ میانِ تعالیمِ مسیحی و اَعمالِ مسیحیان، هندیان را به شک و طنز کشاند. آنان خاطرنشان می کردند که زنده کردنِ لازاروس، موضوعِ قابل توجهی نیست؛ چندان شق القمری هم نبود؛ در دینِ آنان معجزاتی، به مراتب جالبتر و حیرت آورتر از این، فراوان بود؛ و امروزه از هر یوگیِ حقیقی چنین معجزاتی بر می آید، حال آنکه گویا معجزاتِ مسیحیت با مرگ عیسی پایان یافته است. برهمنان مغرورانه استوار ماندند و، در مقابلِ درست پنداریهای غرب، یک شیوة فکری بسیار نغز، عمیق، و باور نکردنی عرضه کردند. سر چارلز الیت می گوید: «پیشرفت مسیحیت در هند ناچیز بوده است.»
با اینهمه سیمای جذابِ مسیح بسیار بیش از آن در هند تأثیر داشته است که بشود، در مقامِ ارزیابی، گفت که مسیحیت، در سیصد سال، شش درصد از جمعیتِ هند را به آن کیش در آورده است. اولین علایمِ آن، نفوذ در بهاگاواد – گیتا ظاهر شد؛ آخرین تأثیر هم در گاندی و تاگور. روشنترین مثال در سازمانِ اصلاحیِ معروفِ به برهما – سوماج است؛ که در سال 1828 توسط رام-موهِن-روی تأسیس شد. هیچ کس نمی توانست جدیتر از او به تحقیق در دین روی آورد. وی زبانِ سانسکریت آموخت تا وداها را بخواند؛ پالی آموخت تا [مجموعة] سه سبد بودایی را بخواند؛ فارسی و عربی آموخت تا با اسلام و قرآن آشنایی حاصل کند؛ عبری یاد گرفت تا در عهد عتیق تبحر پیدا کند؛ و یونانی آموخت تا که عهد جدید را بفهمد؛ بعد انگلیسی یاد گرفت، و به این زبان چنان روان و زیبا می نوشت که جِرِمی-بِن-تام آرزو می کرد که کاش جیمز-میل از او سرمشق می گرفت. "روی" در سال 1820 اثرِ خود موسوم به تعالیمِ عیسی: راهنمای صلح و سعادت را چاپ کرد، و اعلام داشت: «به نظرِ من تعالیمِ مسیح بیش از هر چیزی که از آن آگاهم ،راهبرِ اصولِ اخلاقی، و مناسبِ احوالِ مردمِ عاقل است.» او به هموطنانِ آزرده از دینِ خود، دینِ نویی پیشنهاد کرد، که در آن شرک، چندگانی، نظامِ طبقاتی، ازدواج در خردسالی، ساتی، و بت پرستی اثری نیست، و باید یک خدا، یعنی برهمن، را بپرستند. او هم، مثل اکبرشاه، این رؤیا را در سرداشت که هند باید با یک دینِ ساده، وحدتی پیدا کند؛ و هم مثل اکبر رواجِ عامِ خرافات را دست کم می گرفت. برهما – سوماج، پس از یکصدسال تلاشِ مفید، اکنون در حیاتِ هند، نیرویی خاموش است.
مسلمانان، قدرتمندترین و جالبترین اقلیتهای دینیِ هندند؛ اما مطالعة دینِ آنان، موضوعِ مُجَلَدِ دیگری از این مجموعه است. اینکه دینِ اسلام، با وجودِ کمکهای فوق العادة اورنگ زیب، موفق نشد که هند را به تسخیرِ خود درآورد، جای شگفتی نیست؛ معجزه آن است که اسلام در هند، تسلیمِ آیین هندو نشد. بقای این توحیدِ ساده و مردانه، درمیانِ جنگلی از شرک، صلابت روحِ اسلامی را می رساند؛ تنها با توجه به جذب شدنِ آیینِ بودا در آیینِ هندو، قدرتِ این پایداری و میزانِ این دستاورد روشن می شود. اسلام، اکنون، در هند حدود 70,000,000 پیرو دارد.
فردِ هندو در ادیانِ بیگانه چندان آسایش و آرامشی نیافته است؛ و چهره هایی که در قرنِ نوزدهم؛ بیش از همه، وجدان ِمذهبیِ او را مُلهَم ساختند، کسانی بودند که اصولِ نظریات و معتقداتشان در شرایعِ باستانیِ آن مردم ، ریشه داشته است. راما کریشنا، که برهمن تهیدستی از مردمِ بنگال بود، یک چند؛ مسیحی شد و جاذبة مسیح را حس کرد؛(در اواخر عمر، الوهیت مسیح را پذیرفت، اما اصرار داشت که بودا، کریشنا، و دیگران هم تجسمهای یک خدا هستند؛ و به "ویوی کاناندا" اطمینان داد که او، خود، تناسخِ راما و کریشناست. ) موقعی دیگر مسلمان شد، و به انجامِ عباداتِ سختِ اسلامی پرداخت؛ اما دیری نگذشت که قلبِ پرهیزگارش او را به آیینِ هندو بازگرداند، حتی به کالیِ وحشت انگیز روی آورد و روحانیِ او شد و از او برای خود یک الاهة مادر ساخت که از ظرافت و عشق سرشار بود. او راههای خِرَد را رها و باکتی–یوگا، یا راهِ عشق، را موعظه کرده، می گفت «شاید معرفت به خداوند را بتوان به مَرد مانند کرد، اما عشقِ خداوند، همانندِ زن است. معرفت فقط راه به اطاقهایِ بیرونیِ خداوند دارد؛ و هیچ کس را جز عاشق، راه به اسرارِ درونیِ او نیست.» راماکریشنا، به خلافِ "رام موهِن روی"، در تربیتِ خود رنجی به خود نمی داد؛ نه سانسکریت آموخت و نه انگلیسی؛ چیزی هم ننوشت، و از هر گونه بحثِ استدلالی پرهیز کرد. روزی یک "منطقیِ خودخواه" از او پرسید «شناخت چیست؟»، شناسنده چه، و شناخته شده کدام؟» وی پاسخ داد: «ای مردِ خوب، من از این دقایقِ باریکِ علمِ مُدَرِسی هیچ نمی دانم، من فقط مادرِ خدایِ خویش را می شناسم و می دانم که پسرِ اویم.» او به پیروانش آموخت که همة ادیان خوبند؛ هر یک راهی است به سوی خداوند، یا منزلی در راه، که فراخورِ جان و دلِ جوینده است. از این دین به آن دین گرویدن از ابلهی است؛ انسان باید فقط راهِ خود را ادامه دهد، و به جوهرِ دین خویش برسد. «همة رودها به اقیانوس می ریزند؛ جاری شو، و دیگران را هم جاری کن!» در برابرِ شرک تودة مردم، از سر همدردی، تساهل روا می داشت، و وحدتِ فیلسوفان را با فروتنی می پذیرفت؛ اما، در مذهبِ خاصِ خودِ او، خدا روحی بود، مجسم در همة انسانها، و تنها پرستشِ حقیقیِ خدا: خدمت عاشقانه به بشریت بود.
بسیاری از مردمِ روشن ضمیر، توانگر و درویش، برهمن و نجس، او را به عنوانِ گورو برگزیدند، و فرقه و هیئتی تبلیغی به نام او تشکیل دادند. پر تلاشترینِ این پِیروان، جوانِ مغروری بود از طبقة کشاتریا، به نام نارِند-رانات-دوت، که با ذهنی سرشار از اندیشه های سپنسر و داروین، نخست؛ نزدِ راما-کریشنا آمده، خود را زندیقی معرفی کرد که از زَندَقِة خویش ناشاد بود، که در اسطوره ها و خرافات به دیدة تحقیر می نگریست و آنها را همان دین می دانست. نارِن (نارِند-رانات) مغلوبِ مهرِ صبورانة راما-کریشنا شده، به صورتِ پُرشورترین شاگردانِ استادِ جوان درآمد. او خدا را «مجموعة همة روانها» تعریف می کرد، و همراهانِ خود را فرا خواند که نه از طریقِ ریاضت و نظارة بیهوده، بلکه از راه عشقِ مطلق به انسانها، در راه دین گام بردارند.
خواندن «ویدانتا» و تمرینِ نظاره را برای زندگی بعدی بگذار. بگذار این تن که اینجاست در خدمتِ دیگران باشد! ... والاترین حقیقت این است: خدا در همة موجودات حاضر است. آنان همه صور مُتَکَثِّرِ اویند. خدایِ دیگری نیست تا به طلبش برخیزیم. تنها آن کس به خدا خدمت می کند که خادم دیگران باشد؛
نامش را از نارِند-رانات-دوت به "ویوی کاناندا" تغییر داد، از هند درآمد تا، در خارج از کشور، برای رسالت راما-کریشنا پولی فراهم کند. در سال 1893 خود را در شیکاگو یافت، مُفلِس و تهیدست. روز بعد در مجلسِ ادیان، در بازار مکارة جهان، ظاهر شد و در مقامِ نمایندة آیینِ هندو در آن اجتماع سخنرانی کرد. وی با شخصیتِ باشکوه، و بشارتش برای وحدتِ همة ادیان، و اصولِ سادة اخلاقیش – که می گفت خدمت به خلق بهتر از عبادتِ خالق است – همة حاضران را مفتون خود ساخت؛ به افسونِ بِلاغت و فِصاحتِ او، اِلحاد به صورتِ مذهبیِ شریف تلقی شد، و کشیشیانِ درست پندار به «کافری» احترام می نهادند که می گفت: خدایی جز روانهای موجوداتِ زنده وجود ندارد. چون به هند بازگشت، به هموطنانش شریعتی عرضه کرد که از زمانِ وداها تا آن زمان هیچ هندویی چنین شریعتی عرضه نداشته بود:
ما دینی می خواهیم انسانساز ... این رازوریهای ناتوان را رها کنید، و نیرومند باشید ... . تا پنجاه سال آینده ... چیزهای دیگر، و خدایانِ بیهوده را از ضمیرتان بزدایید. این تنها خدایی است که بیدار است، [یعنی] نژادِ خودِ ما، که دست، پا، و گوشهایش همه جا پیداست؛ همه چیز را در بر می گیرد ... . نخستین پرستش، پرستشِ کسانی است که پیرامون ما هستند ... . اینها همه خدایانِ ما هستند –این انسانها و این جانوران؛ و نخستین خدایانی که ما باید بپرستیم هم میهنانِ خود ما هستند. از اینجا تا گاندی بیش از یک گام فاصله نبود.
Create your
podcast in
minutes
It is Free