تاریخ تمدن قسمت ۱۴۳ حکومت اسپارتا قوانین اسپارتا
حکومت اسپارتا
قوانینِ "لای کورگِس" در تاریخ به صورتی دقیق باقی نمانده است، و تشخیصِ این نکته که کدام یک از موادِ قانونهای اسپارتا پیش از "لای کورگِس" وجود داشته است، کدام یک را او یا همعصرانِ او وضع کرده، و کدام را پس از او افزوده اند، بسیار دشوار است. پلوتارک و پولوبیوس تاکید میکنند که "لای کورگِس" زمین های اسپارتا را به سی هزار قسمت متساوی بخش کرد و به هموطنانش واگذاشت. ولی از سخنانِ توسیدید بر می آید که چنین تقسیمی هیچ گاه رخ نداد. چه بسا زمین های قدیم دست نخورده ماند و اراضیِ جدیدی که فتح شده بود تقسیم شد. "لای کورگِس"، یا واضعانِ قوانینی که بدو منسوبند، به شیوه ی "کلایس تِنیسِ" سیکیانی و نیز همنامِ او "کلایس تِنیسِ" آتنی، نظامِ اجتماعی را که بر پایه ی خویشاوندی استوار بود مردود دانست و نظامی جدید براساسِ تقسیماتِ جغرافیایی برقرار کرد، و بدین وسیله قدرتِ خاندانهای قدیم را در هم شکست و اشرافیتی دامنه دارتر به وجود آورد. "لای کورگِس"، به قصدِ جلوگیری از پیشرفتِ طبقه ی سوداگر، که در آرگوس، سیکیان، کُرِنت، مِگارا، و آتن تدریجا بر اَشرافِ زمیندار چیره میشدند، کارهای صنعتی و بازرگانی و مخصوصا وارد کردن و به کار بردنِ طلا و نقره را ممنوع کرد و فرمان داد که سکه ی رایج را فقط با آهن بسازند.
"لای کورگِس" مصمم بود اسپارتیان (یعنی شهروندانِ زمیندار) را برای حکومت و جنگ آزاد بگذارد.
محافظه کارانِ قدیمی پیوسته با تفاخر گفته اند که قوانینِ "لای کورگِس" بدان سبب مدتی دراز دوام آورده است که هر سه نوع حکومت، یعنی حکومتِ پادشاهی (مونارشی)، حکومت اشرافی (آریستوکراسی)، و حکومتِ مردم سالاری (دموکراسی) در آن سهیم بودند و هر یک از آنها زیاده روی های دو دیگر را خنثی میکرد. شاهنشاهیِ اسپارتا در واقع نوعی “دوشاهی” بود، زیرا در یک زمان دو پادشاه است که از هرکولس زادگانِ مهاجم بودند. چه بسا این سازمانِ عجیب نوعی سازش میانِ دو خاندانِ هم تبار و بنابراین رقیب بود; یا وسیله ای برای استفاده از جنبه های روانیِ حکومتِ سلطنتی تا با آن، بدون استبداد، نظمِ اجتماعی و اعتبارِ ملی حفظ شود. پادشاهانِ دوگانه ی اسپارتا دارای قدرتِ مطلق نبودند و فقط در اجرای مراسمِ قربانی و سرپرستیِ قوه قضایی و قیادتِ سپاه در زمانِ جنگ همت میگماردند. در همه ی کارها از مجلسِ سِنا متابعت میکردند; بخصوص پس از جنگِ پلاته (پلاتایا)، اندک اندک از اقتدارِ آنان کاسته و بر اقتداراتِ سرپرستانِ جامعه افزوده شد.
عناصرِ اَشرافی، که در قانونِ اساسی موقعیتِ غالب را داشتند، در سِنا سُکنا میگزیدند، اینان به معنایِ واقعِ کلمه، مردانی سالخورده بودند; شهروندانِ زیرِ شصت سال برای بحث های سِنا نابالغ به حساب میآمدند.
پلوتارک تعدادِ اعضای این مجلس را بیست و هشت تن میشمارد و داستانِ عجیبی درباره نحوه ی انتخاب شدنِ آنان میگوید: هر گاه که یکی از کرسیهای این مجلس خالی میشد، داوطلبانِ اشغالِ آن کرسی بنوبت و ساکت از برابرِ مجمعِ عمومی میگذشتند. کسی که بلندترین و طولانیترین هلهله ی مجلس را به خود اختصاص میداد، به عضویتِ مجلسِ سِنا نایل میآمد. محتملا این عمل را نوعی صرفه جوییِ واقع بینانه در یک روشِ دموکراتیکِ کاملتر میپنداشتند. بر ما معلوم نیست که کدام یک از شهروندان برای عضویتِ این مجلس صالح بودند. به ظنِ قوی، اینان زمیندارانی بودند که در سپاه خدمت کرده و سهمِ مُقَرَرِ خود را به سفره ی عمومی پرداخته بودند و “برابران” نام داشتند. مجلسِ سِنا دادگاهِ عالیِ رسیدگی به جرایمِ سنگین به شمار میرفت و سیاستِ عمومیِ دولت را تعیین، و قانون وضع میکرد.
عنصرِ دموکراتیکِ نظامِ اسپارتی، مجمعِ عمومی یا آپلا بود. ظاهرا همه ی شهروندان پس از سی سالگی میتوانستند به این مجمع راه یابند. بدین ترتیب، از میانِ 376،000 اسپارتی، 8،000 تن برای عضویتِ آن شایستگی داشتند. این مَجمَع برای رسیدگی به مهمترین مسائلِ جامعه، هر ماه، در روزِ بَدر جلسه ای تشکیل میداد. تمامِ مسائلِ مهمِ جامعه به این مجمع ارجاع میشد و هیچ قانونی بدونِ تصویبِ مجمعِ عمومی اعتبار نداشت. بندرت قانونی به قوانینِ "لای کورگِس" افزوده میشد; مجمع میتوانست قوانین را رد یا قبول کند، ولی نمیتوانست اصلاح و تعدیل کند. در حقیقت، این مجمع همان مجلسی است که، بنابر روایاتِ هومر، با خوف به مباحثاتِ شاهان و مِهتران گوش فرا میداد. در قانونِ اساسی، مجمعِ عمومی، مجلسی مستقل بود، ولی بعد از "لای کورگِس" تبصره ای به قانونِ اساسی اضافه شد و به مجلسِ سنا اختیار داد که تصمیماتِ مجمعِ عمومی را، در صورتِ “نادرست” بودن، تغییر دهد. گفته اند که متفکری والامقام از "لای کورگِس" خواستارِ برقراریِ حکومتِ مردمی شد، و قانونگذار در پاسخِ او گفت: “دوستِ من، نخست آن را در خانواده ی خویش پدیدآور.”
سیسِرو پنج اِفورسِ (سرپرست) اسپارتا را، به سببِ آنکه هر ساله از طرفِ مجلسِ عمومی برگزیده میشدند، با تریبونهای رومی مقایسه کرده است. ولی در واقع باید اِفورسها را، که دارایِ اقتداراتِ اداری بودند و هیچ عاملی جز مجلسِ سنا نمیتوانست آنان را از اجرایِ تصمیماتِ خود باز دارد، همانندِ کنسولهای رومی دانست. با آنکه اِفورسها پیش از "لای کورگِس" وجود داشتند، در قوانینِ "لای کورگِس" از اِفورس سخنی نرفته است. با این وصف، هنوز بیش از نیمی از قرنِ ششم نگذشته بود که اِفورسها قدرتی همپایه ی قدرتِ شاهانِ دوگانه یافتند و پس از جنگهای ایران به قدرتی بیشتر رسیدند. سفیران را میپذیرفتند، مناقشاتِ قانونی را رتق و فتق میکردند، رهبریِ ارتش را به عهده داشتند، و شاهان را هدایت و تبرئه و مجازات میکردند.
اسپارتیان اجرای احکامِ دیوانی را به عُهده ی سپاهیان یا پاسبانان نهادند. رسم بود که اِفورسها برخی از جوانانِ اسپارتی را مسلح کنند و به صورتِ پاسبانِ مخفی درآورند. اینان در میانِ مردم به جاسوسی میپرداختند و حق داشتند، به صلاحدیدِ خود، اسیران (هِلوتُس) را بکشند. از این سازمان در مواقع بحرانی و برای سرکوبِ اسیران استفاده میشد. اسیران با آنکه در جنگها خدماتِ بزرگی به سَروَرانِ اسپارتیِ خود میکردند، باز همواره موردِ بدگمانیِ آنان بودند و خطرناک به شمار میرفتند. توسیدید مینویسد:
هشت سال پس از جنگهای پِلوپونِزی، اسپارتیان از اسیران خواستند که، از میانِ خود، آنانی را که در جنگ با دشمنان برتری نشان داده اند، برگزینند تا بدانان آزادی اعطا شود. اما منظورِ واقعیِ اسپارتیان شناختنِ افرادی بود که بیش از دیگران به آزادی رغبت داشتند و از این جهت زودتر تن به شورش میدادند. اسیران دو هزار تن را از میانِ خود انتخاب کردند، و اینان، به شکرانه ی دستیابی بر آزادی، تاج بر سر نهادند و به طوافِ معابد پرداختند. ولی اسپارتیان، به شیوه ای که برما معلوم نیست، خیلی زود خود را از شرِ آنان آسوده کردند.
در اسپارتا، قدرت، همانندِ افتخار، اساسا از آنِ سپاه بود، زیرا اسپارتا فقط در سایه ی شجاعت و انضباط و مهارتِ نظامی به امنیت و عظمتِ خود رسید. هر یک از اسپارتیان از بیست سالگی تا شصت سالگی به تمریناتِ جنگی میپرداختند و خود را برای خدماتِ لشکری آماده نگاه میداشتند. در نتیجه ی این تعلیماتِ سخت، اسپارتا توانست پیاده نظامی فراهم آورد که با افرادِ سنگین اسلحه و نیزه افکنِ خود، در صفوفِ فشرده، همه ی یونانیان، حتی آتنیان را به وحشت اندازد و دیرگاهی به صورتِ نیرویی شکست ناپذیر دوام آورد.
تا آنکه، اِپامینونداس آنان را در لِئوکترا شکست داد. به دورِ محورِ این ارتش، اسپارتیان شئوناتِ اخلاقیِ خود را شکل دادند: فضیلت: داشتنِ قوت و شجاعت بود; مرگ در میدانِ نبرد، بزرگترین شرف و بالاترین سعادت بود; ادامه ی زندگیِ بعد از شکست، ننگی بود که حتی مادر هم چنین گناهی را بر فرزندِ خود نمیبخشود.
مادران هنگامی که پسرانِ خود را به میدانِ جنگ میفرستادند، چنین میگفتند: “بازگرد با سِپَرَت یا رویِ سپرت.” سِپَرِ اسپارتی سنگین بود، فرار با سپرِ سنگین امکان نداشت.
5- قوانین اسپارتا
لازمه آماده کردنِ مردان برای هدفی چنین ناسازگار با جسمِ انسان، این بود که آنان را از کودکی از خانواده جدا کنند و با انضباطی سخت پرورش دهند. اولین قدم: نوعی اصلاحِ نژادِ بیرحمانه بود: گذشته از حقِ پدر در کشتنِ نوزادِ خود، تمامِ کودکان را نزدِ شورای بازرسانِ دولتی میبردند، و هر کودکی را که به نظر ناقص میآمد از بالای صخره های قُله ی تایگِتوس به زیر میافکندند. برای زدودنِ کودکانِ ناقص از عرصه ی جامعه، وسیله ای دیگر نیز به کار میبردند; بدین معنی که، بنابر سننِ دیرین، آنان را در معرضِ حوادثِ ناملایم و پر خطر قرار میدادند. حکومت به پسران و دختران توصیه میکرد که به هنگامِ انتخابِ همسر، سلامت و شخصیت او را منظور دارند. شاه آرکیداموس، که زنی لاغر را به همسری برگزیده بود، از طرفِ حکومت به پرداختِ غرامت محکوم شد. حکومت شوهران را تشویق میکرد که زنان خویش را به مردانی فوق العاده نیرومند به عاریه بدهند تا کودکانِ نیرومند فزونی گیرند. همچنین حکومت از شوهرانِ فرسوده و بیمار انتظار داشت که خود جوانان را فرا خوانند و، در پدید آوردنِ خانواده های نیرومند، از ایشان یاری خواهند. پلوتارک متذکر میشود که "لای کورگِس" موضوعِ انحصارِ زن به شوهر و حسادتِ شوهر را در موردِ زن به سخره میگرفت و میگفت: “بی معنی است که مردم تا این حد مشتاقِ سگان و اسبانِ خود باشند و حتی برای تولیدِ نسلِ بهتر به پرداختِ پول راضی شوند، اما همسرانِ خود را محبوس کنند و خود، که ممکن است ابله یا علیل یا بیمار باشند، منحصرا کارِ تولیدِ فرزند را عهده دار شوند.” قُدَما نوشته اند که مردانِ اسپارتا از سایرِ مردانِ یونان خوشروتر و نیرومندتر بودند، و زنانِ اسپارتا نیز از لحاظِ تندرستی و زیبایی بر همه ی زنانِ یونان تَفَوُق داشتند.
محتملا باید مزایای مردان و زنانِ اسپارتی را بیشتر مرهونِ تربیت، و کمتر مدیونِ پرورشِ نژاد دانست.
توسیدید در این باره از زبانِ شاه آرکیداموس میگوید: “مردمِ اسپارتا، به هنگامِ ولادت، از یکدیگر چندان متفاوت نیستند، ولی برتری از آنِ کسی است که در دشوارترین مدراس، بزرگ شده باشد.” کودکانِ اسپارتی را در هفت سالگی از خانواده جدا میکردند، و دولت عهده دارِ پرورش آنها میشد. کودکان واردِ آموزشگاه هایی میشدند که در عینِ حال هم نظامی بود و هم آموزشی. در آموزشگاه، هر گروه از کودکان از یک نفر کودک پرور یا پایدونوموس تعلیم میگرفت. تواناترین و دلیرترین کودک به عنوان رهبر برگزیده میشد.
همه افرادِ گروه میبایست از رهبر فرمان برند و، اگر درباره ی آنان کیفری مقرر میداشت، به حکمِ او گردن نهند و سعی کنند تا در انضباط و پیشرفت با رهبر برابر شوند و از او سبقت بگیرند. هدفِ مدارسِ نظامیِ اسپارتا، برخلافِ مدارسِ آتن، پرورشِ بدنی زیبا و ورزیده نبود; مدارسِ اسپارتا صرفا میکوشیدند که افرادی شجاع و جنگی به بار آورند. کودکان، در برابرِ بزرگتران و دوستارانِ زن و مردِ خود، برهنه سرگرمِ بازی میشدند. بزرگسالان تَعَمُدا مناقشاتی بینِ گروه ها و افراد به وجود میآوردند تا نیرو و تَهَوُرِ آنان امتحان شود و پرورش یابد. اگر کودکی لحظه ای به ترس میافتاد، زمانی دراز موردِ خفت قرار میگرفت. از همه خواسته میشد تا ساکت، درد و سختی و پیشامدهای ناگوار را تحمل کنند، همه ساله، در معبدِ آرتِمیس، بعضی جوانانِ منتخب را چندان تازیانه میزدند تا خونشان روی سنگها بچکد. کودکی که به دوازده سالگی میرسید، از پوشیدنِ جامه ی زیرین ممنوع بود و تمامِ سال را با یک جامه میگذرانید.
نوجوان اسپارتی، برخلافِ نوجوان آتنی، به استحمام توجهی نمیکرد، زیرا به نظرِ اسپارتیان، بدن، بر اثرِ شستشو و تدهین، به نرمی وسستی میگراید، در صورتی که هوای سرد و خاکِ پاکیزه، بدن را تقویت میکند.
نوجوانِ اسپارتی، زمستان و تابستان، در فضای باز میخوابید، و بسترش از شاخه های درختانی که در ساحلِ رودِ یوروتاس میرویید ساخته میشد. جوانِ اسپارتی تا سی سالگی با همسالانِ خود در لشکرگاه به سر میبرد و از آسایشِ خانگی برکنار بود.
خردسالان خواندن و نوشتن را، به اندازه ای که از شمارِ بیسوادان خارج شوند، می آموختند; در اسپارتا خریداران و ناشرانِ کتاب بسیار اندک بودند. به تصریحِ پلوتارک، "لای کورگِس" دوست میداشت که کودکان قوانینِ جامعه را نه از روی نوشته، بلکه با تعلیماتِ شفاهی و به وسیله ی تمرینهایی که زیرِ نظرِ راهنمایان صورت میگرفت و سرمشقهایی که عملا از رفتارِ راهنمایان فراهم میآمد، بیاموزند. وی معتقد بود که جوانان را باید بی آنکه خود متوجه باشند، عملا به اخلاقِ نیک عادت داد، و کسبِ عاداتِ اخلاقی در عمل، بهتر از بحث و استدلال از عهده ی تهذیبِ نفس برمی آید. به گفته او، حکومتِ خوب زاده ی تربیتِ خوب است، ولی چنین تربیتی باید اخلاقی باشد، نه عقلی; شخصیت از دانایی مهمتر است. جوانِ اسپارتی میبایست در نوشیدنِ شراب میانه روی پیش گیرد. راهنمایانِ جوانان گاهی چند تن از اسیران را باده مینوشاندند و به مستی میکشاندند تا جوانانِ اسپارتی حماقتهایی را که گریبانگیرِ مستان میشود با دیدگانِ خود ببینند. همچنین، به منظورِ آماده کردنِ جوانان برای دشواریهای جنگ، گاهی آنان را به دشتهایی میفرستادند تا با دستِ خالی برای خود خوراک بیابند یا گرسنگی بکشند; در این گونه موارد، دزدی برای جوانان مجاز بود، ولی اگر جوانی در حینِ دزدی دستگیر میشد، با تازیانه کیفرش میدادند. به جوانانِ شایسته اجازه داده میشد که در اجتماعِ عمومیِ مردم حضور یابند و با مشکلاتِ جامعه آشنا گردند و هنرِ سخنوری را بیاموزند. جوانِ اسپارتی پس از طیِ دشواریهای دوره جوانی و رسیدن به سی سالگی، بر همه ی حقوقِ شهروندان دست مییافت و میتوانست با بزرگتران همسفره شود.
دختران، هر چند که در خانه ی پدر و مادرِ خود به بار می آمدند، تابعِ قوانینِ دولت بودند. دختران در پاره ای از بازیهای خشن، مانندِ دو و کُشتی و پرتاب حلقه و تیراندازی، شرکت میجستند، پیکرهای خود را سالم و نیرومند میکردند و برای مادری، شایستگی مییافتند. حکومت، برای جلبِ توجهِ دختران به بهداشت و تندرستی، آنان را موظف کرده بود که در مجالسِ رقص و برخی دیگر از اجتماعاتِ عمومی و در حضورِ جوانان، برهنه حاضر شوند تا اگر نقصی در تن دارند، هویدا شود و آنان را به رفع نقص برانگیزد. پلوتارک، که سخت دلبسته ی اخلاق است، میگوید: “برهنه شدنِ دختران کاری شرم آور نبود، زیرا پرهیزکاری شعار آنان بود و از بدکاری سخت به دور بودند.” دختران در حالِ رقص سرودهایی در ستایشِ جنگجویانِ دلاور میخواندند و بزدلان را نفرین میکردند. اهالی اسپارتا تربیتِ فکریِ دختران را به چیزی نمیگرفتند.
جوانِ اسپارتی در عشق آزاد بود و میتوانست هر پسر یا دختری را که میخواست، به دوستی برگزیند.
تقریبا همه کودکانِ اسپارتی در میانِ مردان معشوقی داشتند. از این معشوق انتظار میرفت تا معلوماتِ جوان را افزایش دهد، و جوان نیز به پاسِ آن، در برابرِ او دوستی و فرمانبری میکرد. این پیوند، در بَسا موارد، عواطفِ دوستانه ی نیرومندی میانِ جوانان و مردان پدید میآرود و آنان را به دلیری در جنگ سوق میداد.
مردان پیش از ازدواج از آزادیِ فراوانی بهره مند بودند; از این رو، فحشا و زِناکاری رواجی نداشت.
اسپارتیان برای الاهه ی عشق، آفرودیته، جز یک معبد برپا نکردند. در این معبد آفرودیته با هیئتی پرمعنی نمودار میشود: نقابی بر چهره و شمشیری در دست و زنجیری برپای دارد، و گویا نمودارِ بی ارزشیِ وصلتهای عاشقانه و ناتوانیِ عشق در برابرِ جنگ و تسلطِ جامعه بر ازدواج است.
از لحاظِ حکومت، مناسبترین سنِ ازدواج برای مردان سی سالگی، و برای زنان بیست سالگی بود. "مجرد زیستن" جرم شناخته میشد، تا آنجا که مجردان از حقِ شرکت در انتخابات و حق شرکت در اجتماعات و جشنهای عمومی، که در آن زنان و مردانِ جوان برهنه میرقصیدند، محروم بودند. پلوتارک میگوید: کسانی را که از ازدواج میگریختند، وا میداشتند که، حتی در زمستان، با بدنی عریان در میانِ مردم بخرامند و سرودی را تکرار کنند با این مضمون: “این کیفرِ سرپیچی از قوانینِ این دیار است.” کسانی که در حفظِ تجرد پافشاری میکردند، هر لحظه در معرضِ حمله و آزارِ جماعاتِ زنان نیز قرار داشتند. فقط همسر نگرفتن ننگین نبود، فرزند نداشتن نیز خود؛ ننگی به شمار میرفت، و مردانِ بی فرزند از احتراماتی که جوانانِ اسپارتی بر مردانِ مُسِنتر از خویش مینهادند، بی نصیب میماندند.
پدر و مادر مسئولِ تدارکِ ازدواجِ فرزندِ خود بودند. داماد برای تصاحبِ عروس، پولی نمیپرداخت، بلکه میبایست عروس را به زور از خانه اش بیرون کشد، و عروس هم موظف بود که در مقابلِ او ایستادگی ورزد. از این رو نزدِ اسپارتیان، واژه ی “زناشویی” به معنی “ربودن” بود. در مواردی، گروهی از جوانانِ بی همسر و گروهی از دخترانِ مجرد، که از لحاظِ شُمار مساوی بودند، در اطاقی تاریک گرد میآمدند، و هریک از جوانان در تاریکی از میانِ دختران، یکی را به عنوان شریک زندگیِ خود برمی گزید. مردم اسپارتا معتقد بودند که چنین انتخابی کُرسایرِنس نه تر از ازدواجهای عاشقانه نیست.
مطابقِ آیینِ دیرینِ اسپارتا، عروس و داماد، پس از انتخابِ یکدیگر، چند گاهی جدا از هم در خانه های پدرانِ خود به زندگی ادامه میدادند، و فقط گاه به گاه داماد به دیدنِ عروس میرفت. چنانکه پلوتارک میگوید، در مواردی، مدتی دراز بر این منوال میگذشت، و بسا شوهران پیش از آنکه چهره ی همسرانِ خود را در روشنایی ببینند، از آن دارای فرزندانی میشدند. داماد و عروس معمولا هنگامی که تولدِ فرزند را نزدیک میدیدند، در صددِ یافتنِ خانه ای مستقل بر میآمدند. عشق، بعد از ازدواج به وجود میآمد نه قبل از آن، و چنین به نظر میرسد که اسپارتیان کمتر از اقوامِ دیگر از عشقِ زن و شوهری بهره نداشتند. اسپارتیان به خود میبالیدند که به زناکاری آلوده نیستند; چه بسا که در این مدعا صادق بودند، زیرا پیش از ازدواج از آزادیِ جنسی برخوردارند، و پس از ازدواج اکثرا همسرانِ خود را به دیگران، بویژه به برادرانِ خویش، وامیگذارند. طلاق بندرت روی میداد. لوساندروس، سردارِ اسپارتی، که به قصدِ ازدواج با زنی زیبا از همسرِ خود جدا شده بود، کیفر دید.
به طورِ کلی، موقعیتِ زنِ اسپارتی از زنانِ سایرِ اجتماعاتِ یونان بهتر بود و بر پایگاهِ ارجمندی که هومر به زنِ یونانیِ قدیم نسبت داده بود، قرار داشت و از مزایایِ زنانِ جوامعِ اولیه ی مادرسالاری برخوردار میشد.
به قولِ پلوتارک، این زنان از جسارتی مردانه بهره میبردند، در هر موضوعِ مهمی بی پروا سخن میگفتند و میخواستند بر شوهرانِ خود برتری یابند. از لحاظِ قانون، از دیگران ارث میبردند و برای دیگران ارثیه میگذاشتند. با گذشتِ زمان، در پرتو ی نفوذِ شدیدی که در مردانِ خویش داشتند، صاحبِ نیمی از ثروتِ اسپارتا شدند. در همان هنگام که مردان با خطرهای فراوان رو به رو بودند یا بر سرِ سفره ی عمومی با دوستانِ خود غذایی ساده میخوردند، زنانِ اسپارتی با کمالِ آسایش و آزادی در خانه های خود به سر میبردند.
بنابر قانونِ اسپارتا، مردان، از سی سالگی تا شصت سالگی، میبایست غذای نیمروز را در سفره خانه های عمومی تناول کنند. خوراکی که در این سفره خانه های عمومی به مردان داده میشد، بسیار ساده و کمتر از خوراکِ لازم برای یک فردِ متعارف بود. زیرا، به گفته پلوتارک، هدفِ قانونگذارانِ اسپارتا آن بود که بدین وسیله مردان را برای تحملِ محرومیتهایی که در حینِ جنگ رخ مینماید آماده کنند و از سستی و انحطاطِ روزگارانِ صلح دور دارند.
به مردان اجازه نمیدادند که “زندگیِ خود را، در خانه ها، روی نیمکتهای گرانقیمت و میزهای مجلل، و با خوردنِ خوراکهای لذتبخش سپری کنند; خود را به دستِ کاسبکاران و آشپزان بسپارند; در گوشه ی خانه ها مانندِ حیوانات به تولیدِ فرزند بپردازند و بتدریج نیرویِ بدنی و عقلانیِ خود را بر اثرِ این گونه تن آسانیها از دست بدهند; به خوابِ دراز و استحمام با آبِ گرم و بیکاری خو گیرند، و خلاصه، مانندِ بیماری که دچارِ مرضی مزمن است، به مراقبت و پرستاری نیاز یابند.” موادِ موردِ احتیاجِ سفره خانه های عمومی به وسیله ی شهروندانِ اسپارتا فراهم میشد. هر فرد منظما مقداری گندم و مواد غذاییِ دیگر به سفره خانه ی محلِ خود تسلیم میکرد، و فردِ متخلف از حقوقِ اجتماعی محروم میشد.
در اولین قرونِ بعد از وضعِ قوانین، معمولا زندگیِ ساده و زاهدانه ای که جوانان را با آن پرورش میدادند، تا سنینِ بالا ادامه مییافت. در اسپارتا مردانِ فربه نادر بودند. البته قانونی برای محدود کردنِ حجم شکم وجود نداشت. ولی حکومت گاهی کسی را که دارایِ شکمی بزرگ و نامتناسب بود، موردِ سرزنشِ علنی قرار میداد و گاهی او را تبعید میکرد. مستیها و خوشگذرانیهای مردمِ آتن در اسپارتا بندرت به چشم میخورد. از لحاظِ ثروت، میانِ توانگران و بینوایان تفاوت زیادی وجود داشت، ولی این تفاوت علنی نبود.
هر دو طبقه لباسی بسیار ساده، یعنی پیراهنی از پشم، میپوشیدند. لباس را وسیله ی تفاخر و تزیین نمیدانستند. نگاهداریِ داراییِ منقول از دشوارترین کارها بود، زیرا سکه های آهنین و درشتِ اسپارتا سنگین و جاگیر بود، و برای نگاهداریِ پولِ معادلِ یکصد دلارِ امریکایی میبایست سکه ها را در صندوقی بزرگ ریخت و برای انتقالِ صندوق از گاو استفاده کرد. با این حال، طمعِ بی پایانِ آدمی، راهِ خود را گشود و در دستگاهِ دیوانی رخنه کرد. اعضای مجلسِ سنا، سرپرستان، سفیران، سرداران، و شاهان، با مبلغی فراخورِ شَانِ آنان، قابلِ خرید میشدند. هنگامی که سفیرِ جزیره ی ساموس در اسپارتا سینی های طلای خود را در معرضِ تماشا گذارد، کلیومینیسِ اول، شاهِ اسپارتا، اخراجِ او را از سرزمینِ خود خواستار شد تا مبادا اهالیِ اسپارتا از او سرمشق بگیرند.
حکومتِ اسپارتا، از بیمِ سرایتِ ثروتدوستی از بیگانگان به اسپارتیان، به طوری بیسابقه با بیگانگان سختگیری میکرد، و کمتر بیگانه ای اجازه ی ورود به آن سرزمین مییافت. بیگانگانی هم که موفق به ورود به اسپارتا میشدند، میدانستند که اقامتِ آنان نمیتوا
Create your
podcast in
minutes
It is Free