تاریخ تمدن قسمت ۱۴۷ دولتهای کوچک آتیک محیط آتن
فصل پنجم :آتن
دولتهای کوچک
آتیک
محیط آتن
آتن در عهد حکومت متنفذان
دولتهای کوچک
اهالیِ بخشِ باختریِ خاکِ اصلیِ یونان از آغازِ تاریخِ یونان تاکنون، به زندگیِ فلاحتی و آرامِ خویش قانع بوده اند. مردمِ لوکریس و آیتولیا و آکارنانیا و آینیانیا، به سببِ زندگیِ ساده خود، و دوری از مسیرِ تحول انگیزِ بازرگانی، به ادبیات و فلسفه و هنر نمی گراییدند، و میدانِ بازی و تماشاخانه، که در آتیک اهمیتِ بسیار داشت، در این سرزمین برای خویش جایی نیافت. معابدِ آنان به سبکی روستایی بنا شده و فاقدِ هر گونه جلالِ هنری بود. در این ناحیه به شهرهایی کوچک و دور از یکدیگر برمی خوریم: آمفیسا در لوکریس، ناوپاکتوس در آیتولیا، و کالیدان که روزگاری "مِلِ آگِر" با آتالانتا در آنجا به شکارِ گراز پرداختند.(چون گرازی وحشی به تباه ساختنِ کشتزارهای کالیدان پرداخت، "مِلِ آگِر"، پسرِ "اُنی اِس" شاهِ کالیدان ، به یاریِ پهلوانانی مانندِ تِسِئوس و کاستور و پولوکس و نِستور و یاسون و نیز آتالانتا زیبارویِ چابک پا به جنگ آن برخاست. گراز چند پهلوان را از پا درآورد، اما آتالانتا آن را به تیر زد، و "مِلِ آگِر" آن را به قتل رسانید. آتالانتا خواستگارانِ بسیار داشت. اما با هر خواستگاری شرط میکرد که اگر در دویدن از او پیش افتد، شوهرِ وی میشود، و گرنه به هلاکت میرسد. هیپومِنِس مسابقه را برد، زیرا در هنگامِ دویدن سیبهای طلاییِ هِسپِرِدیس را رها کرد، و آتالانتا چون به گرفتنِ آنها پرداخت، از هیپومِنِس عقب ماند. درباره ی عشقِ محرمانه ی "مِلِ آگِر" به آتالانتا و مرگِ غم انگیزِ او، رجوع شود به “آتالانتی در کالیدان ”، اثر سوین بورن. ) در ساحلِ باختریِ کالیدان ، شهرِ میسولونگی قرار داشت. در اینجا بود که "مارکو بوزاریس" تن به جنگ داد و بایرون کشته شد.
بینِ آکارنانیا و آیتولیا، رود آکِلوس، که بزرگترین رودِ یونان است و یونانیانِ خیالپرور برای آن دعا میخواندند و قربانی میکردند، واقع است. در نزدیکیِ سرچشمه های این رود در اِپیروس، سرچشمه ی رودی دیگر به نام سپِرکیوس را میبینیم. در کناره های همین رود در سرزمینِ آینیانیا، قوم آکایایی و قبیله ی کوچکِ هِلِنس، که نامش بر همه یونانیان اطلاق شد، به سر میبرد. در جانبِ خاور، مَعبَرِ ترموپیل یا ترماپیلی که، به خاطرِ وجودِ چشمه های گرمِ گوگردی، “دروازه های گرم” نام گرفته است، به نظر میرسد. قسمتی از آن، که بینِ کوه ها و خلیجِ مالیس قرار دارد، بسیار تنگ و از لحاظِ سوق الجیشی بسیار مهم است. آن سویِ ترموپیل، پس از کوهِ اوتریس و ناحیه فتیوتیس، سرزمینِ وسیع تِسالی به چشم میخورد.
شهرِ فارسالوس، که شاهدِ غلبه ی سزار بر پومپیوس بود، در اینجاست. در همه ی یونان، سرزمینی مانند تِسالی دارای کشتیهای فراوان، اسبهای نیرومند، و هنر، کم مایه نیست. در هر جانب، رودهایی که سرانجام به رود، پِنِئوس میریزند، روانند. در نتیجه، خاکِ آن از مرزِ جنوبی تا دامنه ی جبالِ شمالی بسیار پرمایه است. رودِ پِنِئوس راهِ خود را از میانِ این کوه ها میگشاید و از تِسالی به دریای تراکیایی میرود و در میانِ قُله های اوسا و اولمپ بستری به نامِ تِمپی به وجود میآورد. صخره های پرشیبِ مرتفع، در طولِ شش کیلومتر، این رودِ خشمگین را احاطه کرده اند. در پیرامونِ این رود، شهرهای متعدد دیده میشود، مانندِ: فِرِی، کرانون، تریکا، لاریسا، گلیِرتون، اِلیتیا. در این شهرها امیران و زمینداران، که از دسترنجِ بردگانِ این سرزمینها بهره ای میجستند، به حکمرانی مشغولند. در شمالیترین نقطه ی این ناحیه، کوهِ اولمپ که دارایِ بلندترین قُله ها و مَقَرِ خدایان بود، قد علم کرده است. در دامنه های شمالی و خاوریِ آن، پیریا واقع است(سخنِ خردمندانه ی الکساندر پوپ از این رهگذر برخاسته است: دانشِ اندک، چیزِ خطرناکی است; در چشمه ی پیریا یا درست بنوشید یا اصلا بدان لب مزنید. ); موزها، پیش از آنکه به هِلیکون بکوچند، در اینجا به سر میبردند. ماگنِسیا، که کوهِ اوسا و کوهِ پِلیون را در بر گرفته است، بر کنارِ خلیج قرار دارد.
چند کیلومتر دورتر از ماگنِسیا، جزیره ی بزرگِ یوبویا، در بینِ خلیجهای ساحلیِ یونان و دریای اژه به چشم میخورد و در ناحیه ی کالکیس به سویِ ساحل میگراید و تقریبا به بیوشا میپیوندد. این جزیره بر رشته کوهی تکیه دارد که از اولمپ به اوسا و پِلیون و اوتریس مربوط میشود و در جزایرِ سیکلاد پایان میپذیرد. دشتهای ساحلیِ جزیرهِ یوبویا به قدری حاصلخیزند که، در عصرِ هجومِ قومِ دوری، یونیاییهای سرزمینِ آتیک را وسوسه کرد و سپس آتنیان را به فتحِ خود برانگیخت. آتنیان بدرستی دریافتند که اگر آتن به محاصره افتد و نتواند از غلاتِ یوبویا بهره جوید، مسلما مردم از قحطی جان خواهند داد. کالکیس منبعِ مس و آهن و صدف، و یکی از مهمترین مراکزِ معدنیِ یونان بود. شمشیرهای بیمانند و گلدانهای مفرغی آن، از لحاظِ استحکام و ظرافت در همه جا اِشتهار داشتند. سکه زنی باعثِ افزایشِ ثروتِ کالکیس و ایجادِ کوچنشینهای تجارتی در تراکیا و ایتالیا و سیسیل شد. اوزان و مقادیرِ یوبویا تقریبا در سراسرِ یونان رواج یافت، همان گونه که الفبای کالکیس از طریقِ کوچنشینِ کوما به روم رسید و بعد به صورتِ خطِ لاتین و الفبای اروپاییِ کنونی درآمد. در جنوبِ کالکیس، شهرِ "اِرِت ریا"، یعنی رقیبِ کهنِ کالکیس، واقع بود، و یکی از شاگردانِ افلاطون به نامِ مِنِدِموس در آنجا حوزه ای فلسفی تاسیس کرد. اگر از این نکته بگذریم، در تاریخِ فلسفه و هنرِ یونان هیچ گاه به نامِ "اِرِت ریا" و کالکیس بر نمیخوریم.
کالکیس به وسیله ی پُلی چوبین، که به سال 411 ق م بر تنگه یوریپوس ساخته شد، با بیوشا مرتبط است. در جنوبِ بیوشا، به فاصله ی چند کیلومتر، شهرِ کوچکِ آولیس، یعنی قربانگاهِ دخترِ آگاممنون، واقع است. در این سرزمین، روزگاری یک قبیله ی گمنام به نام گرایی به سر میبرد. عده ای از افراد آن در ایجادِ کوچنشینِ کوما، که در نزدیکیِ ناپل بود، با مردمِ یوبویا همکاری کردند. رومیان، مردمِ یونان را به نامِ این قبیله، گرایسی، یا گریگ خواندند، و از آن پس، تمامِ دنیا، یونانیان را به اسمی خواند که خودِ یونانیان هیچوقت آن را به خود اتلاق نمیکردند. در جنوبِ آولیس، شهری است به نامِ تاناگرا، و در این شهر، بانویی میزیست به نامِ کورینا که در حدودِ سالِ 500 ق م به مناسبتِ اشعارِ خود، از شاعرِ بزرگ، پینداروس، جایزه گرفت. بهترین مجسمه های کوچک در قرنِ پنجم و چهارم ق م نیز در این شهر ساخته میشد. در هشت کیلومتریِ جنوبِ تاناگرا، سرزمینِ آتیک قرار دارد. و کوه های پیرامونِ آتن از فرازِ کوهِ پارنِس خودنمایی میکنند.
IV - آتیک
1- محیط آتن
در آتیک حتی شرایطِ جوی نیز متفاوت بنظر میرسد: هوا پاکیزه و خنک و آفتابی است، و خورشید در هر سال سیصد روز تابندگی دارد. "تازه وارد" در آتیک فورا به یادِ سخنِ سیسِرو میافتد: “هوای پاکیزه ی آتن در تیزهوشیِ مردمِ آتیک بزرگترین تاثیر را دارد.” زمستان و پاییز فصلهای بارندگیِ آتیک به شمار میروند.
تابستان کمتر باران میبارد. مِه بندرت رخ مینماید. در آتن تقریبا سالی یک بار، و در قُله های اطرافِ آن هر ساله چهار یا پنج بار برف میبارد. فصلِ تابستان گرم، ولی خشک و قابلِ تحمل است. در گذشته، در مردابهای نواحیِ کم ارتفاع، بیماریِ مالاریا به تندرستی لطمه میزد. خاکِ آتیک قوت ندارد; تقریبا همه جا سنگهای قلیایی در مجاورتِ خاکِ سطحِ زمین قرار دارد و زراعت به مثابه نبردی سخت برای تحصیلِ رِزق در میآید.( توسیدید میگوید: “آتیک، به علتِ فقرِ خاکِ خود، از دیرگاه از تهاجم و تفرقه فارغ ماند.” ) ظهورِ تمدن در آتیک صرفا به خاطرِ بازرگانیِ پرتهورِ این خِطه و پشتکارِ آن در پرورشِ زیتون و انگور میسر شد.
جای بسی تعجب است که در این شِبهِ جزیره ی بایر، شهرهای متعددی به وجودآمد. این شهرهادر همه جا پراکنده بودند: در کنارِ هر بندرگاهِ ساحلی و تمامِ دره های موجودِ بینِ تپه ها. در آغازِ دوره ی نوسنگی، مردمی نیرومند و فعال در آتیک به سر میبردند. سپس قوم یونی، بر اثرِ تهاجم و هجرتِ اقوامِ شمالی، از بیوشا و پِلوپونِز به آتیک ریختند. اینان، که با پلاسگیها و "مای سینی"ها و آکایاییها آمیخته بودند، با مهمان نوازیِ بومیان مواجه شدند و با آنان اختلاط کردند. در آتیک، یک نژادِ فاتحِ خارجی، بومیان را استثمار نمیکرد، بلکه یک دودمانِ مختلطِ مدیترانهای، با قامتهای متوسط و چهره های سبزه، در آن زندگی میکرد که مستقیما خون و فرهنگِ کهنِ هِلادی را به ارث برده بود و با افتخار از کیفیتِ بومیِ خود آگاه بود، و توانست دوریهای تازه به دوران رسیده ی نیمه وحشی را از حریمِ ملیِ خود بیرون نگاه دارد.
قوانینِ اجتماعیِ آتیک براساسِ پیوستگیِ خونی بود. هر خانواده به قبیله ای بستگی داشت و هر قبیله، خود را از نسلِ قهرمانی مقدس میدانست، خدایِ مُعَیَنی را پرستش میکرد، تشریفاتِ دینیِ خاصی را به جا میآورد، و دارایِ حاکم و خزانه دار و زمینِ مشترک و گورستانِ اختصاصی بود. اعضای قبیله با غیر ازدواج نمیکردند و میراثِ آنان به غیر نمیرسید; همه در همکاری میکوشیدند. دفاع از قبیله، یا هر یک از اعضای آن، بر عهده ی همه ی اعضای قبیله بود. این اصل در موردِ انتقامگیری از قبایلِ دیگر یا برخی از افرادِ آنها صدق میکرد. در آتیک چهار قبیله به سر میبردند، و هر یک شاملِ سه تیره، و هر تیره شاملِ سی طایفه، و هر طایفه تقریبا شاملِ سی خانواده بود. این سلسله مراتبِ خونی، که مبنایِ سازمانِ اجتماعی و نظامی به شمار میرفت، باعثِ تثبیتِ طبقه ی اشراف شد. از این رو "کلایس تِنیس"، هنگامی که درصددِ استقرارِ دموکراسی برآمد، دگرگونیِ سازمانِ جامعه را لازم دید.
هر یک از شهرها و دهکده ها ظاهرا در ابتدا موطنِ قبیله ای بود و به نامِ خدا یا پهلوانِ معبودِ آن قبیله خوانده میشد، چنانکه نامِ شهرِ آتن ماخوذ از نامِ الاهه ی آتنا بود. مسافری که از بیوشای خاوری به آتیک میرفت. نخست پا به اوروپوس میگذاشت و خاطرها ی نازیبا از این شهرِ مرزی که مانندِ سایر شهرهای مرزی، مسافر را دچارِ وحشت میکرد با خویش میبرد. دیکارکوس تقریبا به سالِ 300 ق م، در توصیفِ آن، چنین میگوید: “اوروپوس لانه ی فروشندگانِ حیله گر است. مامورانِ گمرک در اینجا حرصی بیمانند دارند. فرومایگی در پوست و گوشتِ آنان ریشه کرده است. بیشترِ مردمِ آن خشن و بدرفتارند، زیرا مردمانِ ظریف و تربیت یافته را پس رانده اند.” مسافر اگر از اوروپوس به جنوب میگرایید، با یک عده شهرِ نزدیک به یکدیگر برخورد میکرد، مانندِ رامنوس، آفیدنا، دِکِلیا، آکارنای، ماراتون، و "براو رون". دِکِلیا در جنگهای پِلوپونِز ی به عنوان محلی استراتژیک شناخته شد. آکارنای، در پرتوِ یکی از نمایشنامه های آریستوفان (آریستوفانس) که از جهتی بدان پرداخت، شهرت یافت.
"براو رون" شهری فعال بود، و مجسمه ای از آرتمیس، که اورِستِس و ایفیگِنیا از شبه جزیره ی تاوروس آورده بودند، در معبدِ آن شهر قرار داشت; کثیری از مردمِ آتیک هر چهار سال یک بار به آنجا میشتافتند و در جشنِ آرتِمیس یا براورونیا شرکت میکردند. مسافر، پس از ترکِ این شهرها و گذر از "پراسیای" و توریکوس، به ناحیه ی لائوریوم، سپس به سونیوم میرسید. لائوریون محضِ کانهای نقره و موقعیتِ جنگیِ خود مورد توجه بود; سونیوم، که در انتهای شبه جزیره واقع است، دریانوردانی را که در راهِ "ربُ النوع پوسیدون"، نذری داشتند به معبدِ بزرگ خود جلب میکرد. در ساحلِ باختریِ آتیک، آنافلوستوس، و پس از آن جزیره سالامیس، موطنِ آیاس و اوریپید، قرار داشت(محتملا نام این جزیره از کلمه فنیقی “شالام” (Shalam) به معنیِ صلح گرفته شده است. ). آنسوتر، "اِل یوسِس" شهری که از لحاظ دِمِتِر، الاهه ی کشاورزی، و مَناسکی که به افتخارش برپا میشد، مقدس بود و بندرِ پیرایوس واقع بود. کالاهای سراسرِ مدیترانه، به میانجیِ این بندرِ مستحکم که پیش از "تِمیس توکلِس" به ارزشِ آن پی نبرد، در اختیارِ مردمِ آتن قرار گرفت. دشواریِ زراعت در آتیک، نزدیکیِ همه ی بخشهای آتیک به دریا، و فراوانیِ بندرگاه های مناسب، مردمِ آتیک را به بازرگانی کشاند.
بازرگانان در پرتوِ دلاوری و ابتکارِ خود بازارهای اژه را در انحصارِ خود گرفتند، و دارایی و نیرومندی و فرهنگِ آتن در عصرِ پِریکلِس از همین امپراطوریِ بزرگِ بازرگانی پدید آمد.
2- آتن در عهد حکومت متنفذان
شهرهای آتیک نه تنها آتن را احاطه کرده بودند، بلکه بدان بستگی داشتند. پیش از این گفته ایم که به گمانِ یونانیان، تِسِئوس به شهرهای آتیک نظامِ سیاسیِ یگانه و پایتختِ واحدی بخشید.( تاریخِ این حادثه، بنابر روایاتِ باستانی، قرن سیزدهم ق م است، ولی میتوان گفت که اتحادیه ی آتیک و سلطه ی آتن پیش از سال 700 تحقق نپذیرفت. زیرا در “سرودِ ستایشِ دِمِتِر”، که در این تاریخ ساخته شده است، چنین سخن رفته است که شهرِ اِلِئوسیس برای خود شاهی مستقل دارد. این حادثه را، که واقعه ای افسانه ای است، به سال 1068 ق م نسبت داده اند.) در هشت کیلومتریِ بندرِ پیرایِئوس، و بین کوه هایِ هایمِتوس و پِنتِلیکوس و پارنِس، شهرِ آتن از گسترشِ ارگی که "مای سینی"های کهن ساخته بودند به وجود آمد، و مالکانِ زمینهای آتیک در آن سکنا گرفتند. قدرت در دستِ خاندانهای کهن و مالکانِ بزرگ بود. اینان، در مواقعی که پایه ی امنیتِ بلادِ خویش را متزلزل میدیدند، به سلطه ی یک پادشاه رضا میدادند، ولی به هنگامِ آرامش، به شیوه ی ملوک الطوایف به سر میبردند. پس از شاه کودروس، که به هنگامِ دفاع در برابر دوریانِ مهاجم خود را قربانی کرد و چون قهرمانی مرگ را پذیرا شد، بزرگانِ شهر اعلام داشتند که کسی شایسته ی جانشینیِ او نیست، و به جای پادشاه، برای خود یک آرکون (سرکرده) برگزیدند. این آرکون مادام العمر عهده دارِ حکومت بود. در سال 752، مدتِ حکومتِ آرکون را به 10 سال محدود گردانیدند و سپس، در سال 683، این مدت را به یک سال تنزل دادند و بعدا قدرت را میان 9 آرکون تقسیم کردند. سال به نامِ یکی از آن 9 نامگذاری میشد; دیگری که تنها بر امورِ دینی ریاست داشت، “پادشاه” نام میگرفت; یکی دیگر از آنان، سرداریِ لشکر، و شش تنِ دیگر قانونگذاری را بر عهده داشتند. در آتن نیز مانندِ اسپارتا و روم، پایان یافتنِ رژیمِ پادشاهی به منزله ی پیروزیِ مردم یا گامی به سویِ دموکراسی نبود، بلکه به منزله ی بازگشتِ قدرتِ ملوک الطوایف بود این نیز یکی دیگر از نوساناتِ تاریخی میانِ حکومتهای منطقه ای و حکومتِ مرکزی بود. در نتیجه، همه ی قدرتها را از شاه گرفتند و فقط مقامِ کِهانَت را برای او باقی گذاشتند. البته لغت “پادشاه” در قانونِ اساسیِ آتن دوام آورد، ولی این کلمه دیگر بر معنیِ حقیقی خود دلالت نمیکرد. آری، صاحبانِ نفوذ چه بسا نهادهای اجتماعی را دگرگون یا نابود میکنند، بدون آنکه نام آنها را از بین ببرند.
حکومتِ آتیک مدتِ پنج قرن در دستِ اشراف بود. در دوره ی حکومتِ آنان، مردم از لحاظِ سیاسی به سه طبقه تقسیم میشدند: طبقه ی سواران که مالکِ اسب بودند و میتوانستند، برای جنگ، سوارِ نظام تدارک کنند;(آتنیان، مانند رومیان و فرانسویها و انگلیسیها، سوارکاری را خاصِ بزرگان میدانستند. خوشایندیِ کلمه ی فرانسوی “شوالیه”، که در اصل به معنیِ “سوار” است، از اینجاست.) طبقه ی گاوداران که هر یک دارایِ دو گاو بودند و برای تشکیلِ پیاده نظامِ سنگین آمادگی داشتند; طبقه ی کارگرانِ مزدور که دسته های سبکِ پیاده را تشکیل میدادند. تنها دو طبقه ی نخست شهروند به شمار میآمدند، و حُکّام و قُضّات و کاهنان از طبقه ی سواران انتخاب میشدند. آرکون ها، پس از سر آمدنِ دوره ی حکومتِ خود، در صورتی که در ایامِ تصدی رسوایی به بار نیاورده و خوشنامی خود را از دست نداده بودند، به عضویتِ دایمیِ شورای روسای قبایل (بوله) در میآمدند. این شورا شامگاهان در آریوپاگوس یا تپه ی آرِس برپا میشد و آرکون ها را انتخاب میکرد و بر کشور حکم میراند. حتی در دورانِ سلطنت نیز این شورا اقتداراتِ شاه را محدود میکرد، و حالا، در دورانِ حکومتِ اقلیتِ مُتُنَفِذ، این شورا همانندِ شورای روم سلطه ی کامل داشت.
سَکَنه ی آتن از لحاظِ اقتصادی هم به سه طبقه تقسیم میشدند: طبقه اول اشراف بودند که در شهرها در تجمل میزیستند بردگان و کارگرانِ مزدور، زمینهای آنان را میکاشتند و بازرگانان داراییهای نقدیِ آنان را به کار میانداختند; طبقه دوم پیشه وران و صنعتگران و بازرگانان و کارگرانِ آزاد را شامل میشد که، از لحاظِ ثروت، پس از اشراف قرار داشتند. چون بر اثر کوچنشینی بازارهایی برای داد و ستد فراهم آمد و بازرگانی به برکتِ ضربِ سکه، رونقی بیشتر یافت، این طبقه قَوام گرفت و در عصرِ سولون و پیسیس تراتوس در حکومت رخنه کرد و در عصرِ کلیستِنِس و پِریکلِس به اوجِ اقتدارِ خود رسید. کارگران اکثر از مردمانِ آزاد بودند و بردگان، اقلیتی کوچک محسوب میشدند; فقیرترین طبقه، کارگرانِ کشاورزی بودند. اینان زارعینِ کوچکی بودند که میبایست با خِسَتِ زمین و طمعِ رِباخواران و اشرافِ زمیندار دست و پنجه نرم میکردند و دل خوش میبودند که به داشتنِ تکه زمینی مُفتَخَر هستند.
برخی از کشاورزانِ فقیر، در گذشته، زمینهای وسیع در تملک داشتند، ولی بدان سبب که همسرانِ آنان پربارتر از زمینها بودند، زمینها، در نتیجه ی تقسیم در میانِ فرزندانِ متعدد، رفته رفته به صورتِ قطعات کوچک درآمد. مالکیتِ اشتراکیِ زمین توسطِ طایفه و خانواده ی پدر سالار از بین میرفت و حصار و گودال و پرچین، ظهورِ مالکیتِ حسودانه ی فردی را مشخص میکرد. بعد از آنکه زمینها کوچک و زندگیِ روستایی متزلزل شد، بسیاری از کشاورزان به رغمِ جرایم و منعِ قانونی زمینهای خود را فروختند و راهیِ آتن و شهرهای کوچکتر شدند تا به تجارت و صنعت و کارگری مشغول شوند. برخی دیگر که از عهده ی وظایفِ مالکیت بر نمیآمدند، املاکِ اَشراف را به اجاره گرفتند و قسمتی از محصول را به عنوانِ کارمزدِ خود دریافت داشتند. کسانی دیگر در محلهای خود ماندند و چندی با وامگیری دوام آوردند و سپس ناگزیر، زمینهای خود را به بستانکاران واگذاشتند و خود مزدورِ آنان شدند. بستانکاران تا دریافتِ بدهیِ خود مالکِ زمین محسوب میشدند و تخته سنگی روی زمینِ رهنی میگذاشتند تا بدین وسیله مالکیتِ خود را اعلام دارند. در نتیجه، بتدریج خرده مالکی کمتر، کشاورزانِ آزاد قلیلتر، و مالکانِ عمده افزونتر شدند. به گفته ی ارسطو، “همه ی زمینها به عده ای قلیل تعلق یافت، و کِشتکاران و زنان و فرزندانِ آنان به صورتِ برده در معرضِ فروش گذارده شدند، زیرا قادر به بازپرداختِ وام یا اجاره بهای خود نبودند.” بازرگانیِ خارجی و تبدیلِ معاملاتِ پایاپای به داد و ستدِ پولی به نوبه ی خود لطماتی دیگر بر کشاورزان وارد آورد، زیرا فراورده های فلاحتیِ آنان از عهده ی رقابت با محصولاتِ فلاحتی که از خارج وارد میشد بر نمیآمد و با بهای مناسب به فروش نمیرسید، در حالی که خودِ آنان ناگزیر از خریدِ مصنوعاتی بودند که بهای آنها هر ساله، به سببِ عواملی که از کنترلِ خریداران بر کنار بود، بالا میرفت. از اینها گذشته، خشکسالی، کثیری از کشاورزان را میکشت و کثیری را به خاکِ سیاه مینشانید. سرانجام، تنگیِ زندگی در آتیک به جایی کشید که مردم، جنگ را برای خود نعمتی شمردند و با آغوشِ گشاده پذیرفتند. جنگ، هر چه بود، احتمالا به تصرفِ زمینهای جدید میانجامید و معمولا از شماره ی دهانهایی که برای غذا باز بود، میکاست.
در شهرها، مردمِ طبقه ی میانه، که موانعِ قانونی در راهِ خویش نمیدیدند، در جریانِ سودجویی چندان پیش میرفتند که باعثِ عُسرتِ کارگرانِ آزاد میشدند و تدریجا آنان را با بردگان برابر میساختند. قیمتِ زورِ بازو آن قدر پایین آمد که مردمِ مُرَفَه با دیده ی تحقیر به کارِ بدنی نگریستند و کارِ یدی نمودارِ بندگی و دور از شانِ "آزاد مردان" تلقی گشت. مالکانِ زمین که به ثروتِ روزافزونِ بازرگانان، رشک میبردند. غلات را که قوتِ مردم بود به خارج میفرستادند و در نهایت، زیرِ لوای قانونِ قَرض، خودِ اهالیِ آتن را هم به فروش رساندند.
قوانینِ دراکو چند صباحی مردم را به رفعِ تباهیها امیدوار کرد. دراکو تقریبا به سال 620 ق م مامورِ تنظیم و، برای اولین بار، تدوینِ یک روشِ قانونی شد تا نظم را به آتیک بازگرداند. بنابر آنچه ما از آن قوانین میدانیم، اساسیترین پیشرفتِ قوانینِ دراکو، توسعه ی نسبیِ امکانات، برای احرازِ مقامِ آرکونی در میانِ ثروتمندانِ نوپا بود. همچنین حقِ قصاص را که تا آن زمان، بنابر رسمِ تلافی، در صلاحیتِ خانواده بود، به مجلسِ سِنا واگذاشت. قانونِ اخیر، جدا اِصلاحی اساسی بود. اما، برای آنکه طالبانِ قصاص را به قبول آن وادارد، ناچار از وضعِ مجازاتهای سخت شد. از این رو، بعد از آنکه با پیدایشِ قوانینِ سولون ،قوانینِ دراکو لغو شد، فقط خاطره ی مجازاتهای شدیدِ او در اذهان باقی ماند. در واقع، دراکو، رسومِ خشنِ رژیمِ مُلوکُ الطوایفی را در قانونِ خویش گنجانید و برای نجات دادنِ وامداران و محدود کردنِ استثمارِ بینوایان، گامی برنداشت. با اینکه تا حدی دامنه ی حقوقِ سیاسی را توسعه داد، ولی از نفوذِ اشراف در کارِ دادگستری نکاست و به آنان امکان داد که قوانین را بر طبقِ مَصالحِ خویش تفسیر کنند. به طورِ کلی، قانونِ دراکو بیش از پیش مالکان را تقویت کرد. اگر کسی دست به دزدیِ کوچکی میزد یا در کار، مُسامِحِه میکرد، در صورتی که شهروندِ آتیک بود، از حقوقِ مدنی محروم میشد. و اگر برده یا بیگانه بود. به هلاکت میرسید. پلوتارک در رساله ی“سولون” گفته است: “آنان که یک کلم یا سیب میدزدیدند، مانندِ فرومایگانی که آدم میکشتند یا دست به غارتِ اماکنِ مقدس میزدند، کیفر میدیدند.”
در اواخرِ قرنِ هفتم ق م، کینه ی بینوایان، علیهِ ثروتمندان که کاملا از پشتیبانیِ قانون برخوردار بودند سخت تحریک شد و اوضاعِ آتن به سر حدِ انقلاب کشیده شد. برابری: پدیده ای غیرطبیعی است; هر جا توانایی و هوشیاری آزاد باشد، نابرابری باید آنچنان رشد کند که تا بالاخره با فقرِ عمومیِ ناشی از جنگِ طبقاتی از بین برود. برابری و حریت، قرین نیستند، دشمنِ یکدیگرند. انباشتِ سرمایه در آغاز امری ضروری است، ولی در پایان امری مهلک میشود. پل
Create your
podcast in
minutes
It is Free