فصل هشتم :خدایان یونان
سرچشمه شرک یونانیان
سلسله مراتبِ خدایان
اسرار
عبادت
اسرار
در دینِ یونانیان سه عنصرِ اساسی وجود داشت: خدایانِ زمینی، خدایانِ آسمانیِ اولمپی، و اسرار یا عناصرِ رمزی یا عرفانی. خدایانِ زمینیِ یونان در اصل از آنِ قومِ پلاسگو و مردمِ "مای سِنی" بودند. خدایانِ اولمپی به اقوامِ آکایایی و دوری تعلق داشتند، و اسرار از مصر و آسیا به یونان رسید. به طورِ کلی، پیش از عصرِ هومر، فرودستانِ جامعه، خدایانِ زمینی، یا بهتر بگوییم زیرزمینی، را میپرستیدند. در عصرِ هومر، بزرگانِ جامعه به پرستشِ خدایانِ آسمانی گرایش داشتند. پس از عصرِ هومر، مردمِ میانه حال به اسرار و خدایانی که پس از مرگ، مجددا قیام میکنند، گراییدند. در عصرِ درخشانِ پِریکلِس، اسرار مهمترین وجهِ دینِ یونانیان محسوب میشد. اجرا کنندگانِ این مَناسِک به فعالیتهای نمادی (سمبولیک) میپرداختند و مخصوصا جریانِ مرگ و ولادتِ مجددِ خدا را به طُرُقِ گوناگون نمایش میدادند.
مناسکِ اسرار در بسیاری از نواحیِ یونان اجرا میشد. ولی در هیچ ناحیه مانند اِلِئوسیس پرشکوه نبود.
مردمِ این شهر پیش از هجومِ قومِ آکایایی با این گونه مراسم آشنایی داشتند. ظاهرا ریشة این مراسم، جشنِ خَزانیِ آن شهر بود. این جشن با فعالیتِ شخم زدن و کاشتنِ کشتزارها برگزار میشد. در روایات چنین آمده است که دِمِتر، چون از مردمِ آتیک مهربانی دید و آنان را موردِ عنایت قرار داد، معبدِ بزرگی، که بارها دستخوشِ انهدام و اِحیا قرار گرفت، در آنجا ساخت و مراسمی برپا داشت. در عصرِ سولون و پیسیستراتوس و پِریکلِس، مردمِ آتن جشن دِمِتر را از مردمِ اِلِئوسیس فرا گرفتند و برپا کردند. داوطلبانِ اجرایِ مناسک، در مراسمِ بهاریِ خود، با فرو رفتن در آبِ اِلِئوسیس خود را تطهیر میکردند و در فصلِ زمستان، با کمالِ وقار، پس از بیست کیلومتر پیاده روی، به اِلِئوسیس میرفتند و در حالی که پیکرهای ایاکوس، یکی از خدایانِ زیرزمین، را بر سر داشتند، در اِلِئوسیس با مشعلهای فروزان به معبد میشتافتند و پیکرها را با تجلیلِ فراوان در معبد مینهادند، و بقیة روز را با رقص و آوازهای مقدس سپری میساختند.
اما مراسمِ پیچیده تر و مفصلتری هم وجود داشت. در طیِ این مراسم، کسانی که در سالِ گذشته با غسل و روزه گیری خود را تطهیر کرده بودند، برای پاگشائی، به تالارِ تَشَرُف داخل میشدند و روزة خود را با معجونی مقدس از آبی آمیخته با آردِ گندم، و نیز با نانِ مقدس، میشکستند. اما تشریفاتِ پنهانی که از آن پس صورت میگرفت، چون رازی در دلِ تاریخِ باستان مخفی مانده است. هیچ کس حقِ فاش کردنِ آنها را نداشت، و اگر این نکته را رعایت نمیکرد، به قتل میرسید. آیشیلوس ، نمایشنگارِ بزرگ، محضِ اشارهای به این تشریفاتِ سری، به خطری عظیم افتاد. فقط میتوان گفت که این تشریفات، نمایشی رمزی دربارۀ دیونوسوس بود و احتمالا داستان ربوده شدنِ پِرسِفونه به وسیلۀ هادِس، و غم خوردنِ دِمِتر و بازگشتِ پِرسِفونه را عملا مجسم میکرد. کاهنان ،هر یک از حوادثِ داستان را در جایی مناسب نمایش میدادند; مثلا، برای تجسمِ زیرزمین، آنها را به اطاقِ تاریکی میبردند. به طورِ خلاصه، این نمایش چنین بود: مردی کاهن (به جای زئوس) و زنی کاهن (به جای دِمِتر) با یکدیگر وصلت میکردند. این ازدواجِ مرموز با سرعتی شگفت آور به ثمر میرسید، زیرا بلافاصله پس از ازدواج اعلام میشد که “بانوی ما پسری مقدس زاده است!” سپس خوشه ای پُر از گندم را، که نمادِ فرزندِ دِمِتر و نیز علامتِ محصولِ کشتزارهاست، به مردم نشان میدادند. آنگاه سالکان را در پرتوِ نورِ خفیفِ مشعلها به غارهای تاریکِ زیرزمین، که نشانۀ دوزخ است، میبردند و پس از آن به اطاقهای بسیار روشن، که ظاهرا نمادِ بهشت یا جایگاهِ نیکوکاران است، میرساندند.
در آنجا، تصویرها و مجسمه ها و آثارِ مقدسی را که تا آن لحظه از ایشان مکتوم داشته شده بود به آنان عرضه میکردند. در پایانِ مراسم، سالکان به حال مستی و خلسه میافتادند و خود را با خدا یکی مییافتند.
احساس میکردند که خدا در آنان حلول کرده است و محدودیتهای فردی از میان برخاسته است.
در عهدِ پیسیستراتوس، اسرارِ دیونوسوسی اهمیتِ بیشتر یافت. لاکوسِ خدا بادیونوسوس یکی شد و پسرِ پِرسِفونه به شمار آمد. همچنین، افسانۀ دیونوسوس با افسانۀ دِمِتر آمیخت. این مناسکِ اسرارآمیز، که البته در جریانِ زمان دگرگون شد، پیامی ثابت داشت، و آن این بود: پس از مرگ میتوان به زندگی تازه ای رسید، بر کنار از زندگیِ پُر نکبتِ رویِ زمین و زندگیِ شَبَحوارِ زیرِ زمین. این پیامِ تَسَلابخش در اسکندریه با معتقداتِ کهنِ مصری آمیخت و به هنگامِ خود به مسیحیت انتقال یافت و اروپا را فرا گرفت.
در قرنِ هفتم، آیینِ رازورانۀ دیگری از مصر و تراکیا و تِسالی به یونان آمد و بیش از اسرار اِلِئوسیسی رواج گرفت. این آیین، در عصرِ آرگونوتها، به وسیلۀ اورفِئوس پایه گذاری شد. اورفِئوس از مردمِ تراکیا بود و، به قولِ دیودوروس، “در فرهنگ و موسیقی و شعر، از همۀ مردانی که میشناسیم، فراتر رفت.” اطلاعاتِ ما دربارۀ اورفِئوس، هر چند که از اساطیر به دست آمده است، باز کمابیش میرساند که چنین شخصی وجود داشته است. مطابقِ اساطیر، اورفِئوس مردی ظریف و فکور و پرشور است. گاهی موسیقی مینوازد و گاهی در سِلکِ کاهنانِ زاهدِ دیونوسوس در میآید. چنگ مینوازد و آواز میخواند و، با ساز و آوازِ خود، چنان شوری بر می انگیزد که مردم او را یکی از خدایان میدانند و پرستش میکنند. درندگانِ صحرا از شنیدنِ آوازِ او سَبُعیتِ خود را از دست میدهند و صخره ها و درختها از شنیدنِ نوایِ چنگِ او از جایِ خود میجنبند و در پیِ او به راه میافتند. با اِئوریدیسِ زیبا زناشویی میکند، و پس از مرگِ نابهنگامِ همسرِ خویش، از اندوه، به سر حدِ جنون میرسد و در جستجوی او به عالمِ زیرزمینیِ اموات میرود. در آنجا، پِرسِفونه را مجذوب میکند. پس، پِرسِفونه به او اجازه میدهد که اِئوریدیسِ را با خود ببرد، بدین شرط که در حین بازگشت و پیش از رسیدن به سطح زمین، بدو نظر نیفکند. اما اورفِئوس که شکیبایی ندارد، از بیم آنکه مبادا اِئوریدیس به دنبالِ او نیاید، هنگامی که به آخرین حایلِ بینِ خود و سطحِ زمین میرسد، سر میگرداند تا دلدار را ببیند. بر اثرِ نگاهِ او، اِئوریدیس به عالمِ اموات عودت میکند و او را تنها میگذارد. زنانِ تراکیا چون از اورفِئوس رویِ خوشی نمیبینند، کینۀ او را به دل میگیرند و در جشنِ دیونوسوس او را مُثله میکنند. زئوس، برای آنکه کَفارۀ گناهِ زنان را داده باشد، چنگِ اورفِئوس را به عنوانِ یکی از منظومه های آسمان در فضا استقرار میبخشد. اما مردم سرِ او را، که هنور مترنم است، در غاری در لِسبوس به خاک میسپارند. گویند که این غار بعدها محلِ نزولِ وحی میشود و کانونِ بلبلانی که شیرینتر و لطیفتر از همۀ بلبلانِ جهان نغمه سرایی میکنند.
سرودهای مقدسِ فراوانی به اورفِئوس نسبت میدهند، و دور نیست که این سخن درست باشد. از روایاتِ متواترِ یونانی بر میآید که به دستورِ هیپارکوس، دانشمندی به نام اونوماکریتوس، حدودِ سالِ 520، این سرودها را تنظیم کرد، همچنانکه منظومه های هومر در یک قرن پیش از آن تدوین شد. این سرودها در قرنِ ششم، یا پیش از آن، رنگی قدسی یافتند و آیینِ رازورانه ای را که بسته به شعایرِ دیونوسوس، ولی از لحاظِ محتوا و شعایر و تاثرِ اخلاقی بسی برتر و عالیتر از آن بود، بنیان نهادند. این آیین اصولا بر نمایشهای آلام (رنج)، مرگ و رستاخیزِ "دیونوسوس زاگرِئوس "و نیز رستاخیزِ همگیِ افرادِ آدمی، و پاداش و کیفرِ "آن جهانی" تکیه داشت. چون انسان از نسلِ تیتانهاست، و تیتانها ،دیونوسوس را کشته اند، پس همۀ آدمیان در ذاتِ خود عنصری از شر دارند و، به قولِ مسیحیان، همه آلودۀ “گناهِ نخستین” میباشند. ولی در عینِ حال، انسان بهره ای از خدا دارد، زیرا اجدادِ انسان، یعنی تیتانها، دیونوسوسِ خدا را خورده اند. پیرُوانِ اورفِئوس، در جشنی، گاوی را به نشانۀ دیونوسوس میکشتند و گوشتِ او را خام خام میخوردند تا از وجودِ خدا بهره ای بیابند.
مطابقِ الاهیاتِ اورفِئوسی، که سخت به الاهیاتِ مصریانِ قدیم میماند، روح، پس از مرگ به جهانِ زیرین میرود تا موردِ داوری و مکافات قرار گیرد. کاهنان، در مراسمِ دینیِ اورفِئوس، مومنان را برایِ حضور در مجلسِ داوری آماده میکنند. در این داوری، روحی که گناهکار شناخته شود بسختی به کیفر میرسد و، به قولی، به عذابِ جاویدان (دوزخ) گرفتار میآید. از بعضی سرودهای اورفِئوسی میتوان نتیجه گرفت که روح نه یک بار، بلکه بارها متولد میشود، چندانکه از همۀ گناهانِ خود برهد و بتواند به “جزیرۀ خجستگان” یعنی بهشت راه یابد. بنابر بخشی دیگر از تعالیمِ اورفِئوس، اگر کسی قبل از مرگ، کفارۀ گناهانِ خود را بدهد، یا پس از مرگِ او، دوستانش گناهان او را بخرند، کیفرِ او در زیرِ زمین پایان میپذیرد. مفهومِ خریدِ گناه، که لوتِر را سخت متنفر کرد، موردِ انتقادِ شدیدِ افلاطون هم قرار گرفت. افلاطون گفته است: مدعیانِ فریبکارِ پیامبری، درِ خانۀ ثروتمندان را میکوبند و به آنان تلقین میکنند که گناهانِ ایشان و پدرانشان با قربانی یا طلسم بخشوده میشود ... سپس توده ای بزرگ از کتابهای موسایوس یا اورفِئوس بیرون میآورند ... و مطابقِ آنها مراسمی برپا میدارند و نه تنها افراد، بلکه تمامِ شهرها را قانع میکنند که مردگان و زندگان میتوانند با دادنِ کَفاره و قربانی، آمرزیده شوند. اینان چنین تشریفاتی را اسرار مینامند و ادعا میکنند که اینها سببِ خلاصیِ مردم از رنجهای دوزخ است و، اگر از آنها غفلت ورزیم، عذابی سخت به ما روی خواهد آورد.
با اینهمه، آیینِ اورفِئوسی دارای جنبه های معنوی بود و سرانجام به فلسفۀ اخلاقی و رهبانیتِ مسیحی منتهی شد. بر اثرِ این آیین، خدایانِ شَهَوی و سفاکِ اولمپی، بتدریج رو به زوال نهادند، عینا مانندِ زوالِ دستگاهِ خداییِ یَهُوَه در برابرِ شخصیتِ عیسی مسیح. شخصیتِ ظریفِ اورفِئوس جایِ زئوس را گرفت. از آن پس موضوعِ گناه و وجدان و پاکیِ روح و ناپاکیِ جسم، مردمِ یونان را به خود مشغول داشت، و مهمترین کارِ دین آن شد که جسم را در برابرِ روح زبون کند و، بدین وسیله، روح را نجات دهد. پیروانِ اورفِئوس دستگاهِ دینی و روشِ زندگیِ خاصی نداشتند. فقط لباسِ سفید میپوشیدند و از خوردنِ گوشت امتناع میورزیدند و زُهدی که با زندگیِ سرخوشِ یونانی نمیساخت از خود نشان میدادند. در واقع، آیینِ اورفِئوسی از جهاتی: نوعی پیرایشگری بود، و در تصفیۀ دین و طردِ خدایانِ اولمپی، موثر افتاد.
تاثیرِ این فرقه در یونان، عمیق و ممتد بود. شاید فیثاغورس و شاگردانش، در موردِ محدودیتِ غذایی و طرزِ لباس پوشیدن و همچنین عقیده به تناسخِ روح، از آن الهام گرفته باشند. باید دانست که کُهَنترین آثارِ مذهبِ اورفِئوسی در جنوبِ ایتالیا به دست آمده است. افلاطون گرچه قسمتِ اعظمِ تعالیمِ اورفِئوس را رد کرد، مفهومِ تضادِ جسم و روح و تکیه بر زُهد و امید به خلود را از او آموخت. رِواقیان هم احتمالا تا اندازه ای مفهومِ زهد و وحدتِ وجود را از پیروانِ اورفِئوس گرفتند. در حوزۀ نوافلاطونیانِ اسکندریه، مجموعۀ بزرگی از نوشته های اورفِئوسی وجود داشت و پایۀ فلسفۀ لاهوتی و عقایدِ رازورانۀ ایشان گشت. همچنین، اعتقادِ پیروانِ فرقۀ اورفِئوسی به دوزخ و برزخ و بهشت، تَخالُفِ روح و جسم، پسر خدا که کشته و دوباره زاده میشود، و خوردنِ گوشت و خونِ خدا، به طوِر مستقیم یا غیر مستقیم، در مسیحیت رخنه کرد. از این رو هنوز مفاهیم و مراسمِ بنیادیِ مذهبِ اورفِئوسی در زندگیِ ما برای خود جایی دارند.
IV - عبادت
شیوه های عبادتِ یونانی هم مانندِ خدایانِ یونانی، بسیار متنوع بود. یونانیان برای دفعِ شرِ خدایانِ زمینی به عبادتِ آنان میپرداختند، ولی خدایانِ آسمانی را صمیمانه پرستش میکردند. هیچ یک از عبادات به کاهن احتیاج نداشت; در خانواده، پدر نقشِ کاهن را داشت، و در دولت، حاکمِ اصلی. زندگی در یونان چندانکه گفته اند ناسوتی نبود; دین در همه جا نقشی اساسی بازی میکرد، و هر دولتی برای حفظِ نظمِ اجتماعی و ثباتِ سیاسیِ خود از کیشِ رسمی حمایت میکرد. لیکن، برخلافِ مصر و خاورِ نزدیک، کاهنان بر دولت تسلط داشتند، در یونان: دولت کاهنان را زیرِ سلطۀ خود داشت و رهبریِ مذهبی را عهده دار بود. کاهنان صرفا به وظایفِ کم اهمیت در معابد رسیدگی میکردند. ادارۀ اموالِ معابد، یعنی زمین و پول و بردگان، در دستِ مامورانِ دولت بود و آنها به حسابها رسیدگی میکردند. کاهنان تربیتِ مخصوصی نمیدیدند. هر کس که با شعایر و تشریفاتِ دینی آشنا میشد، میتوانست کاهن شود. در بسیاری از مناطق، افراد با پرداختِ پولی به حکومت، بدین مقام میرسیدند. کاهنان، صنفی مستقل و دارای سلسله مراتب به شمار نمیرفتند. میانِ کاهنانِ معبدها یا شهرها معمولا رابطه ای وجود نداشت. در یونان، کلیسا و دیانتِ تعصب آمیز و خشکه مذهبی وجود نداشت; معنیِ دینداری صرفا شرکت در مراسمِ رسمی بود، نه اعتقاد به عقایدی خاص. مردم در عقایدِ خویش آزادی داشتند، مشروط بر اینکه علنا منکرِ خدای شهر نشوند و حرمتِ آنها را نگاه دارند. عملا، دین با دولت یکی بود.
اجاقِ خانه، مانندِ آتشدانِ بزرگِ شهر که در میدانِ عمومی قرار داشت، محلِ عبادت بود. معابد و غارها و شکافهای زمین، که مسکنِ خدایانِ زمینی محسوب میشدند، برای عبادت به کار میرفتند. یونانیان، حریمِ معابد را مُقَدَس میشمردند و بدان تجاوز نمیکردند. در آنجا مومنان گِرد می آمدند، و تمامِ فراریان، حتی اگر مرتکبِ جنایتی خطیر هم شده بودند، میتوانستند در امان باشند. یونانیان، معبد را خانۀ خدایان میشمردند، نه عبادت کنندگان. تندیسِ خدایان در معبد قرار داشت، و در برابرِ این تندیسها، آتشِ جاویدان شعله میکشید. بسیاری از مردم، تندیسِ خدا را خودِ خدا میدانستند و، از این رو، در شستن و پوشانیدن و رعایتِ حالِ آن اهتمام میورزیدند. هنگامی که خدا در تحققِ خواسته های آنها اهمال میورزید، او را سرزنش میکردند و بسا از سرِ سادگی چنین میپنداشتند که تندیسهای خدایان عرق میریزند و میگریَند و چشمانِ خود را میبندند. کاهنان، تاریخ و شرحِ اعیادِ خدای اصلیِ معبد و سوابقِ خدا و حوادثِ مهمِ شهر را ثبت میکردند; این کار مبدا و اولین شکلِ تاریخنگاری در یونان شد.
مراسم شامل راه اندازیِ دسته، سرود، قربانی، دعا و گاهی غذای مقدس بود. گاهی جادوگران یا بازیگران، نمایشی میدادند. عناصرِ اصلیِ مراسمِ دینی، متعلق به گذشته های دور بود. سرودها و دعاها ،همه در کتابی مقدس ثبت شده بودند، و خانواده ها و حکومتها در نگاهداری و رعایتِ آن کتاب میکوشیدند و هر گونه تغییر در مطالبِ آن را ناپسند و مایۀ خشمِ خدایان میدانستند. پس، زبانِ دینی از زبانِ زنده دور شد. به مرورِ زمان، مردم معنیِ کلماتی را که به زبان میآوردند نمیفهمیدند، ولی جذبۀ کلماتِ کهنه نیازی به فهیمدن نداشت. اکثرا، مردم حتی علت و حکمتِ بسیاری از مراسمِ دینی را فراموش کردند، و کاهنان، برای تشریح و تفهیمِ آن مراسم، اساطیرِ جدیدی ابداع میکردند. اسطوره و کیش میتوانست متغیر باشد، ولی مراسم تغییر نمیکرد. موسیقی در تمامِ مراحل ،یکی از عناصرِ اصلیِ عبادت بود. مراسمِ مذهبی بدونِ موسیقی دچارِ اشکال میشد; مذهب و موسیقی، دست در دستِ هم پیش رفتند. شعر نیز، که بعدا به وسیلۀ آرکیلوکوس و آناکرِئون و ساپفو و دیگران تعالی یافت، از معابد برخاست.
مومنان، در جریانِ عبادت، خود را به مَذبَح که در جلو ی معبد قرار داشت میرساندند و به وسیلۀ قربانی و دعا از خشمۀ خدا ایمنی مییافتند و او را به یاری میطلبیدند. هر چیزِ نفیس، مثلا مجسمه و تصویر و ظرف و میز و جامه و سلاح، را به خدایان تقدیم میکردند; اگر خدایان از این هدایا بهره ای نمیبردند، کاهنان از آنها سود میجستند. لشکریان، قسمتی از غنایمِ خود را به آستانِ خدایان عرضه میداشتند، چنانکه زینوفِنس چون با ارتشِ ده هزار نفریِ خود به یونان بازگشت، چنین کرد. گذشته از میوۀ باغها و دامها، افرادِ انسانی نیز، در مواردی جزوِ هدایا بودند، چنانکه آگامِمنون دخترِ خود ایفیگنیا، و اکیلیس ده تن از جوانانِ تروا را به خاطرِ دوستش پاتروکلوس قربانی کرد. در قبرس و لِئوکاس، برای شادیِ آپولون، انسانها را از صخره ها فرو میافکندند. در کایوس و تِنِدوس، با قربانی کردنِ انسان، رضایتِ دیونوسوس را میجستند. گفته اند که تِمیستوکِلِس گروهی از اسیرانِ ایرانی را در جنگِ سالامیس قربانی کرد. اسپارتیان در عیدِ آرتِمیس، در حضورِ مردم، جوانان را تازیانه میزدند، چندانکه برخی از آنان میمردند. در آرکادیا، تا قرنِ دومِ میلادی به زئوس قربانیِ انسان تقدیم میداشتند. هنگامِ شیوعِ بیماریهای خطرناک در ماسالیا، یکی از بینوایان شهر را جامه متبرک میپوشاندند و از بیتُ المال اطعام میکردند و سپس او را با شاخه های مقدس می آراستند و از بالای صخره ای به زیر می انداختند، به این گمان که عملِ آنان باعثِ بخشوده شدنِ گناهانِ شهر و دفعِ بیماری میشود. بر همین شیوه، آتنیان، در موقعِ خشکسالی و شیوعِ طاعون و امراضِ دیگر، یک یا چند نفر از افرادِ بشر را به قربانگاه میبردند. این رویداد هر ساله در جشنوارۀ تارگلیا تکرار میشد.(کسانی که در آتن قربانی میشدند، “فارماکوی” یعنی جادوگران نام داشتند. این کلمه به مرورِ ایام تغییرِ معنی داد و بر طلسم یا دارویِ شفابخش اطلاق شد. قربانیِ انسان، در گذشته های دور، واقعا صورت میگرفت، ولی بعدا جنبۀ ظاهر یا نمایش پیدا کرد. ) بازگذشتِ زمان، موضوعِ قربانی کردنِ بشر محدودتر شد، و تنها مجرمانِ محکوم به اعدام را، پس از آنکه با شرابِ فراوان مست میشدند، قربانی میکردند. بعدا حیوانات جای انسان را گرفتند.
پِلوپیداس، سردارِ بِئوسی، در شبِ قبل از جنگِ لِئوکترا (371 ق م) به خواب دید که اگر انسانی را قربانی کند، پیروز میشود. اما برخی از مشاورانش اعتراض کردند و گفتند: “این رفتارِ وحشیانه و ناپسند نمیتواند موردِ رضایتِ موجوداتِ آسمانی قرار گیرد. فرمانروای زمین، پدرِ خدایان و همۀ خلق است و با ستمکاران کاری ندارد.اعتقاد به خدایان و نیروهایی که از کشتن و قربانی کردنِ آدمیان شاد میشوند، از بیخردی است.” قربانی کردنِ حیوان به جای انسان یکی از پیروزیهای تمدنِ انسانی است. در یونان، گاو و گوسفند و خوک بیش از جانورانِ دیگر برای قربانی به کار میرفتند. سپاهیان، قبل از آغازِ جنگ، برای پیروزیِ خود، قربانیهای متعدد به خدایان عرضه میداشتند. در آتن، برای تبرکِ محلِ مجالسِ عمومی، خوکی قربانی میکردند. ولی نکتۀ مهم این بود که فقط استخوان و پیهِ قربانی را به خدایان میدادند، باقی را کاهنان و نیایشگران مصرف میکردند. گفته اند که پرومِتیوس گوشتِ قربانی را در پوستِ آن قرار داد و استخوانهای آن را نیز در چربی پیچید. آنگاه از زئوس خواست که هر کدام را بهتر میداند برگزیند. زئوس با هر دو دست چربی را برگزید، و چون احساس کرد که فریب خورده است، سخت خشمناک شد، اما دیگر چاره ای جز قبولِ پیه و استخوان نداشت. با اینهمه، یونانیان، هنگامی که برای خدایانِ زمینی به قربانی میپرداختند، چیزی برای خود بر نمیداشتند، بلکه لاشۀ قربانی را در محلی عمومی میسوزانیدند و خاکستر میکردند. علت این بود که از خدایانِ زیرزمینی بسیار بیمناک بودند و نمیخواستند با آنها هم سُفره شوند! قربانی برای اولمپی از رویِ ترس یا برایِ کَفارهِ گناهان نبود; معتبد بودند که با قربانی کردن، خدایان را به مهمانی میخوانند و از حضورِ آنها لذت میبرند و، به برکتِ نیروی آنها، به نیروی خود میافزایند. به همین دلیل، شراب را هم نخست روی قربانی و سپس در پیاله های خود میریختند و وانمود میکردند که خدایان با آنان شراب نوشیده اند. اعتقادِ مردم به اهمیتِ هم سُفرگی در ایجادِ دوستی، از اینجا ناشی شد.
قربانی کردنِ حیوانات، تا رواجِ مسیحیت، در یونان دوام آورد، سپس جایِ خود را به مراسمِ رَمزیِ دینِ مسیح داد. در هر حال، تبدیلِ قربانیها به دعا از کارهایِ نیکِ پایه گذارانِ ادیانِ جدید است. اینان به انسان، که در هر قدم با مصایب مواجه است، آموختند که با نیایش میتواند خود را تسلا و امید بخشد.
Create your
podcast in
minutes
It is Free