تاریخ تمدن قسمت ۱۵۹-خرافات-وخشها-جشنواره ها-دین و اخلاق
فصل هشتم :خدایان یونان
سرچشمه شرک یونانیان
سلسله مراتبِ خدایان
خرافات
وخشها (غیبگویان)
جشنواره ها (فستیوالها)
دین و اخلاق
خرافات
یونانیان که بینِ دو قطبِ خدایانِ زمینی و خدایانِ آسمانی در نوسان بودند، به هزاران خرافه بستگی داشتند. مردمِ ساده دل که دینِ یونانی را پر از وحشت میدیدند، برای دلخوش کردنِ خود، محتاجِ خرافات بودند. داستانهایی مانندِ برخاستنِ تِسِئوس از میانِ مردگان برای نبرد در ماراتون، یا تبدیلِ آب به شراب به وسیلۀ دیونیسوس از اینجا پدید آمد. ظهورِ این داستانها، که در همۀ جوامع وجود دارد، امری متعارف و قابلِ چشمپوشی است. مردم در پرتوِ این گونه داستانها، تاریکی های زندگیِ خود را در پرتوِ تخیلاتِ خود از بین میبرند و مثلا چنین میپندارند که با نقلِ استخوانهای تِسئوس به آتن یا نقل استخوانهای اورِستِس از تِگِئا به اِسپارتا، زندگی بر وفقِ مراد میشود. حکومتها هم برای تثبیتِ قدرتِ خود، اعتقاد به کَرامات و معجزات را رواج میدادند. به عقیدۀ یونانیان، ارواح و شیاطین، پیوسته میکوشیدند تا در قالبِ انسانها رشد کنند. پس، هر فردِ یونانی میبایست پیوسته از شیاطین بپرهیزد و برای راندنِ آنها به جادوگری متوسل شود.
این قبیل خرافات ،مقدمۀ علومِ طبیعی به شمار میروند، و مخصوصا پیشاهنگِ میکروبشناسیِ کنونی هستند. به گمانِ یونانیان، “کِرِس” یا خُرده دیو ،چون در بدنِ کسی رخنه کند، باعثِ بیماری و حتی مرگ میشود. اگر کسی بیمار را لمس کند، پلیدیِ بیمار به درونِ او راه مییابد. در این صورت، مردگان پلید و در خورِ پرهیزند. نزدیکِ درِ خانه ای که کسی در آن مرده بود، ظرفی پر از آب میگذاشتند تا کسانی که از آن خانه بیرون میآیند از آن آب به خود بپاشند و بدین وسیله روحِ مرده را از خود برانند. بر اثرِ این تَصَوُر، مردم همواره از بیمِ ارواح دغدغه داشتند. آمیزشِ مرد و زن، مانندِ قتلِ نفس و ولادتِ کودک، موجبِ ناپاکی میشد، و کودکِ نوزاد نیز نجس به حساب میآمد. دربارۀ جنون میگفتند که روحی غریب در پیکرِ دیوانه حلول کرده و او را از خود بیخود کرده است. برای دفعِ پلیدیها ،وسایلِ گوناگون به کار میبردند. گاهی خانه ها و معابد و لشکرگاه ها و حتی تمامِ یک شهر را به وسیلۀ آب و دود تطهیر میکردند. ظرفی از آبِ پاکیزه نزدیکِ درِ ورودیِ معبدها قرار میدادند تا کسانی که به عزمِ عبادت بدانجا میآیند، به برکتِ آب، طاهر شوند. کاهنان با اصولِ تطهیر آشنا بودند و میتوانستند ارواحِ شریر را به وسیلۀ نواختنِ ضربهایی بر یک ظرفِ مفرغی و خواندنِ دعا، یا جادوگری، از بدنِ اشخاص بیرون رانند، و حتی کسی را که بر اثرِ قتل پلید شده است، طهارت بخشند. در این گونه موارد، توبه ضرورت نداشت، و کسی که میخواست پاک شود، فقط میبایست شیطان یا دیوِ شریری را که در او رسوخ کرده است، از خود براند. دین را اساسا وسیلۀ مناسبی برای دفعِ ارواح میدانستند و به جنبۀ اخلاقیِ آن چندان توجهی نداشتند. اما اجتناب از مُحَرمات و لزومِ تطهیرِ مکرر، یونانیان را عملا به نوعی صَفای دینی یا پیرایشگری میکشانید. از مطالعۀ آثارِ پینداروس و آیشیلوس بر میآید که، برخلافِ مشهور، احساسِ گناه و ناراحتیِ وجدان برای یونانیان اهمیت داشته است.
با این وصف، یونانیان، در سایۀ اعتقاد به ارواحِ خبیثِ مزاحم، به هزاران خرافه که تئوفراستوس، جانشینِ فلسفیِ ارسطو، در کتابِ شمایلِ خود، برخی از آنها را ذکر کرده است، پابند بودند: ظاهرا اعتقاد به خرافات، نوعی ترس است در برابرِ قدرتهای آسمانی. ... خرافه پرست باید، در آغازِ روز، با آبِ “9 چشمه” خویشتن را بشوید و یک شاخه از برگِ بو، که در معبدی روییده باشد، در دهان بگذارد. اگر در سرِ راه به گربه ای برخورد، یا سه سنگ در راه می افکند یا چندان در راه می ایستد تا کسی فرا رسد و پیش از او بگذرد. اگر ماری سرخ رنگ در خانۀ خویش ببیند از دیونیسوس یاری میجوید، و اگر آن مار از نوعِ مارهای مقدس باشد، فورا در همان نقطه حَرَمی برای آن میسازد. سنگهای همواری را که در چهارراه ها میگذارند با روغن تدهین میکند و، پس از زانو زدن و دعا خواندن، به راهِ خود میرود. هنگامی که موش انبانِ غذای او را بجود، نزدِ جادوگر میرود و از او چاره میجوید. اگر به او بگویند که باید انبان را برای تعمیر نزدِ پاره دوز ببرد، از این کار روی برمی تابد و به جای آن، به مراسمی که برایِ دفعِ شر به عمل میآورند متوسل میشود. ... اگر دیوانه یا مردی مصروع ببیند، بر خود میلرزد و بر سینه اش آبِ دهان میاندازد.
یونانیانِ ساده دل به انواعِ گوناگونِ دیو باور داشتند و این باور را به کودکانِ خود تلقین میکردند. چه بسا که مردمِ یک شهر حادثه ای مانندِ تولیدِ یک انسان یا حیوانِ عجیبُ الخلقه را به فالِ بد میگرفتند و دست از کارِ خود میکشیدند. ایام را به سَعد و نحس تقسیم میکردند، و در ایامِ نحس عروسی نمیکردند، مَحکمه تشکیل نمیدادند، و به هیچ کارِ مهمی دست نمیزدند. یک عطسه یا لغزشِ مختصر، سببِ انصرافِ آنان از کاری که در پیش داشتند میشد. یک کسوف یا خسوفِ جزئی، حرکتِ لشکرها را متوقف و آتشِ جنگ را موقتا خاموش میکرد. برای بعضی از مردم، نیروی عجیبی قایل میشدند و میگفتند که اینان میتوانند هر که را بخواهند، دچارِ مصیبت کنند. خشمِ پدر و نومیدیِ گدا ،سببِ لَعن و نفرین میشد، و مردم از لعن و نفرین سخت میترسیدند. جادوگری رواج داشت. به گمانِ ساده دلان، جادوگران میتوانستند نیروی تناسل را بیفزایند، یا برعکس، مرد یا زنی را کاملا عقیم کنند. این موهومات سبب شد که افلاطون، در کتابِ “نوامیس”، جادوگری را مستحقِ کیفر داند. سِحر و جادو از ابداعاتِ مُتاخِر نیست، بلکه سابقه ای کهن دارد. “مِدیا” اثرِ یوریپید و “سیمایتا” اثرِ تِئوکریتوس از وجودِ جادوگران خالی نیستند، و این میرساند که موهومپرستی یکی از نیرومندترین پدیده های تاریخِ بشر است و در همۀ مراحلِ تمدن، بدونِ اندک تغییری، دوام آورده است.
VI - وخشها (غیبگویان)
یونانیان، که در جهانی پر از نیروهای لاهوتی و غیرطبیعی زندگانی میکردند، چنین میپنداشتند که حوادثِ زندگی بستگی به ارادۀ شیاطین و ارواح و خدایان دارد. پس، برای آگاهی از ارادۀ خدایان و شیاطین و ارواح، به غیبگویان، ستاره شماران، خوابگزاران، وَخشها، و غیره متوسل میشدند و دربارۀ زندگیِ خود با آنان مشورت میکردند. گاهی ستاره شماران و غیبگویان حِرفه ای به خدمتِ خاندانها و ارتشها و دولتها در میآمدند. نیکیاس، پیش از آنکه به سیسیل لشکرکشی کند، گروهی از فالگیران، غیبگویان، و متصدیانِ قربانی و نذر را استخدام کرد. سردارانِ دیگر هم در خرافه پرستی دستِ کمی از این سردار نداشتند. گاهی مردان و زنانی یافت میشدند که خود را مَحَطِ الهامِ وحی میشمردند. در یونیا زنانی بودند به نامِ سیبولاها “(مشیتِ خدا”) که پیشگویی میکردند و موردِ اعتمادِ میلیونها یونانی بودند. گویند که یکی از سیبولاها موسوم به هِروفیلا از اِریترِی آغاز کرد و به شهرهای یونان رفت و بعد در کومای ساکن گشت و از همه رقیبانِ خویش مشهورتر شد و هزار سال عمر کرد.
آتن، نظیرِ روم، تعدادِ بسیاری وخش داشت، و دولت، در تالارِ پذیراییِ سُفرا و محترمین، از مردانی که خوابگزاری نیک میدانستند نگاهداری میکرد.
در بسیاری از معابدِ یونان، وخشهای بسیار وجود داشتند. مُعَزِز ترین و مشهورترینِ آنها در روزگارِ قدیم ،وخشِ معبدِ زئوس در دودونا، و در دورۀ بعد، وخشِ معبدِ آپولون در دلفی بود. گذشته از یونانیان، بیگانگان نیز با وخشِ معبدِ دلفی به مشورت میپرداختند، چنانکه رومیان قاصدانی میفرستادند تا ارادۀ خدایان را از او جویا شوند. یونانیان زنان را برای پذیرفتنِ وحی و الهام آماده تر میدانستند. از این رو، در معبدِ آپولون سه پیرزن خدمت میکردند. در این معبد، از شکافی که در کفِ معبد قرار داشت گازی مرموز بیرون میآمد. مردم میگفتند که این گاز از لاشۀ اژدهایی به نامِ پوتون، که به دستِ آپولون کشته شده است، برمی خیزد. زنِ غیبگو که برای پذیرفتنِ وحی آمادگی داشت، پشتِ میزِ بلندِ سه پایه ای مینشست و گازِ مقدس را، که بسیار بدبو بود، استنشاق میکرد و برگ هایی تخدیر آور می جَوید و به حالِ بیخودی میافتاد. سپس بُریده بُریده سخنانی بر زبان میآورد که به وسیلۀ کاهنان برای حاضران ترجمه میشد. معمولا سخنانِ او معانیِ متناقض داشت، و از این رو کسی نمیتوانست به او نسبتِ کذب دهد. بسیاری از کاهنان و غیبگویان، با گرفتنِ رشوه، به میلِ رشوه دهنده سخن میگفتند، یا موافقِ انتظارِ مُتنفذترین مقاماتِ یونانی به غیبگویی میپرداختند. اما هنگامی که زیرِ نفوذِ عواملِ خارجی قرار نمیگرفتند، افکارِ سیاسیِ شایسته ای به مردم القا میکردند. از این رو، این معبد در استقرارِ حکومتِ قانون و آزادیِ بردگان تاثیری عمیق نهاد. حتی کاهنان مستقیما عدۀ زیادی از بردگان را خریدند و آزاد کردند. اینان قربانیِ انسانی را، که کم کم در سراسرِ یونان موردِ تنفر واقع میشد، مردود ندانستند و علیهِ مفاسدِ دینِ یونانیان سخن نگفتند، و از این بالاتر، حکومتها را موردِ تایید و تقدیس قرار دادند. ولی در عینِ حال، عدالت و حُریَّت را ترویج کردند و میانّ شهرهای مُتُفَرِقِ یونان وحدتی به وجود آوردند.
قدیمترین پیمانی که میانِ شهرهای یونان برقرار شد، نتیجۀ این وحدت بود و “اتحادیۀ آمفیکوئونی” خوانده میشد. این اتحادیه در آغاز رنگی دینی داشت و به وسیلۀ وابستگانِ معبدِ دِمِتر، در نزدیکیِ تنگۀ تِرموپیل، به وجود آمد. کشور-شهرهای تشکیل دهندۀ آن تِسالی، ماگنِسیا، فِتیوتیس، دوریس، فوکیس، بِئوسی، یوبویا، و آکایا بودند. نمایندگانِ این شهرها هر شش ماه یک بار اجتماع میکردند. بهار در دلفی، و خزان در ترموپیل گِرد میآمدند. همه آنها متعهد بودند که شهرهای یکدیگر را ویران نکنند، منابعِ آبِ یکدیگر را قطع نکنند، حافظِ خزانۀ معبدِ آپولون در شهرِ دلفی باشند، و با هر شهری که موادِ این پیمان را محترم نشمارد به نبرد برخیزند. این اتحادیه، که پیشاهنگِ “جامعۀ مللِ” اروپاییِ قرنِ بیستم بود، سبب شد که حکومتهای عضوِ آن با یکدیگر نجنگند. با این وصف، اتحادیه بر اثرِ نفوذ و رقابتِ شهرها استوار نماند، و تِسالی، به کمکِ برخی دولِ دیگر، جبهۀ واحدی تشکیل داد و قیادتِ خود را بر اتحادیه تحمیل کرد. شهرهای دیگر هم اتحادیه های مشابهی به وجود آوردند، از قبیلِ اتحادیۀ کالائوریا که آتن عضویت آن را داشت. هر یک از اتحادیه ها گرچه صلح را میانِ اعضای خود برقرار میساختند، با یکدیگر رقابت و جنگ میکردند.
VII - جشنواره ها (فستیوالها)
دینِ یونانی، اگر نمیتوانست جنگها را پایان بخشد، به وسیلۀ جشنواره های فراوان، از رنجهای اقتصادیِ مردم تا اندازه ای میکاست. آریستوفانِ نمایشنامه نویس میگوید: “قربانیهایی که به خدایان تقدیم میداشتند، معبدها و مجسمه هایی که برای آنها برپا میکردند، و اجتماعاتِ مقدسی که به نامِ خدایان تشکیل میدادند چنان فراوان بودند که در تمامِ سال عیدهای دینی و قربانیهایی آراسته به گل، مایۀ سرگرمیِ مردم میشدند.” هزینۀ این مراسم را ثروتمندان میپرداختند، و دولت مخارجِ بازیها و نمایشهایی را که در اعیادِ مقدس صورت میگرفت از محلِ اموالِ مقدس تامین میکرد.
تقویمِ آتن اساسا جنبۀ دینی داشت و بیشترِ ماه های سال به نامِ اعیادِ دینیِ آن ماه ها خوانده میشد. در ماهِ هِکاتومبایون (تیر) که نخستین ماهِ سال بود، عیدِ کرونیا (برابر با عیدِ ساتورنالیا در روم) برگزار میشد. این عید شاملِ مراسمی شادیبخش بود و همۀ مردمِ آزاد و برده در آن شرکت میجستند. یونانیان هر چهار سال یک بار در همین ماه بازیهای پان آتنایا را برپا میداشتند و در طیِ چهار روز به بازیها و مسابقاتِ بسیار میپرداختند، سپس در صفوفِ منظم به راه میافتادند و جامهای فاخر نزدِ کاهنۀ معبدِ آتنا میبردند تا بر تندیسِ خدای شهر بپوشاند. همین مراسم بود که به وسیلۀ فیدیاس در معبدِ پارتِنون نقش شد. در ماهِ دومِ سال (مِتاگیتنیون) جشنوارۀ کوچکی به نام مِتاگیتنیا برای تکریمِ آپولون ترتیب میدادند. در سومین ماهِ سال (بویدرومیون)، اهالیِ آتن برایِ کشفِ “اسرارِ بزرگ” به اِلِئوسیس میرفتند. در ماه چهارم (پیانِپسیون) جشنواره های پیانِپسیا، اوسکوفوریا، و تِسموفوریا روی میداد در جشنِ اخیر، زنانِ آتن به احترامِ دِمِتر مراسمِ شگفت انگیزی اجرا میکردند. مثلا به نمایشِ اشیایی به نشانۀ دستگاهِ تناسلیِ مرد دست میزدند، به یکدیگر سخنانی وِقاحتبار میگفتند، مخصوصا هُبوطِ دِمِتر به زیرِ زمین و بازگشت از آن را عملا مجسم میساختند، و میکوشیدند تا با کارهای جادویی، بر باروریِ زمین و انسان بیفزایند. ماهِ میماکتِریون تنها ماهی بود که جشنوارهای نداشت.
در ماهِ پوسیدِئون، مردمِ آتن جشنی به نام ایتالوآ برای نوبرِ میوه ها، و در ماهِ گامِلیون جشنی به نام لِنایا برای بزرگداشت دیونیسوس ترتیب میدادند. در ماهِ آنتِستِریون، سه جشنِ بهاری در سه روزِ پیاپی دایر میشد: پس از جشنِ مقدماتی، جشنِ قربانی برای زئوس یا دیاسیا، و جشنِ گلها یا آنتِستِریا ترتیب مییافت.
در این جشنواره های بهاری، برای گرامی داشتنِ دیونیسوس، شراب، مثلِ آبِ جوی، فراوان بود، و همه در مِی گُساری بر یکدیگر سبقت میجستند، و فریادِ شادیِ مستان در کوچه ها و برزنها به گوش میخورد.
همسرِ حاکمِ بزرگِ شهر، در کنارِ پیکرِ دیونیسوس، بر ارابه ای سوار میشد و، به نشانۀ بستگیِ آتن با دیونیسوس، به همسریِ او در میآمد. مردم، در ضمنِ مراسمِ شورانگیز، از بیمِ مردگان، میکوشیدند تا با خشنود ساختنِ آنان، از آزارِ ایشان ایمن بمانند. با وقاری فراوان، به منظورِ زنده ساختنِ یادِ پدرانِ خویش، جمعا غذا میخوردند و ظرفهایی پر از خوردنی و آشامیدنی برای مردگان مینهادند و در پایانِ مراسم، برای طردِ ارواحِ مردگان، چنین میگفتند: “آری، ارواحِ مردگان! بیرون شوید، عیدِ آنتِستِریا به سر آمد.” این جمله بعدا، برای دفعِ شرِ گدایانِ سمج، ضرب المثل شد.. هنوز، در بسیاری از نواحیِ اروپا، مردم به بازگشتِ ارواحِ مردگان معتقدند و جشنی دارند به نامِ “ضیافتِ همۀ ارواح”.
در ماه نهم (اِلافِبولیون) عیدِ بزرگِ دیونوسیا برگزار میشد. این جشنواره را پیسیستراتوس به سالِ 534 در آتن مرسوم کرد و در همان سال اجرای نمایش را هم در مراسمِ آن گنجانید. به هنگامِ برگزاریِ این جشنواره، به اقتضای آغازِ بهار، دریا آرام و آمادۀ کشتیرانی میشد، و بازرگانان و مسافران در آتن موج میزدند. آتنیان برای شرکت در جشن، دست از کار میکشیدند حتی محاکمِ قضایی را میبستند و زندانیان را موقتا آزاد میکردند. مردم بهترین جامه های خود را میپوشیدند و برای تماشای تشریفاتِ انتقال، مجسمۀ دیونیسوس از اِلِئوتِرای به تماشاخانه، بیرون میرفتند. ثروتمندان سوار بر ارابه، و بینوایان پیاده حرکت میکردند. قطاری بزرگ از حیواناتی که برای خدایان میبردند، در پیِ مردم حرکت میکرد. در این مراسم، گروه های متعدد از خوانندگان و نوازندگانِ شهرهای آتیک شرکت داشتند و در رقص و آواز با یکدیگر به رقابت میپرداختند. در دهمین ماه (مونیکیون) آتنیان هر سال جشنِ مونیکیا، و هر پنج سال یک بار جشنِ برائورونیا یا جشنِ آرتِمیس را به احترامِ آرتمیس برپا میکردند. در ماهِ یازدهم (تارگِلیون)، جشنواره تارگِلیا یعنی عیدِ دِرو، و در دوازدهمین ماه (سکیروفوریون)، جشنواره های سکیروفوریا، آرتوفوریا، دیپولیا، و بوفونیا برگزار میشد. هر چند همۀ این عیدها هر ساله برپا نمیشد، همه در تخفیفِ رنجهای زندگی تاثیری بسزا داشتند.
جشنهای یونان تنها در آتن برپا نمیشد، در همه جا مردم با شورِ فراوان کارهای عمدۀ زندگی، مانند کاشتن و درویدن، را جشن میگرفتند. ولی بزرگترین جشنواره های آنان، جشنوارۀ اجتماعِ مردمِ یونان یا “پانِگیریس”، جشنوارۀ پانیونیا در مایکِی، عیدِ آپولون در دِلوس، جشنواره یونیایی در دلفی، جشنواره تنگۀ کُرینت، جشنواره نِمِئا در حوالیِ آرگوس، و جشنوارۀ اولمپیک در اِلیس بود.
در این جشنواره ها، کشور-شهرهای یونانی در زمینۀ ورزشهای گوناگون با یکدیگر مسابقه میدادند. مسابقاتِ ورزشی با مراسمِ مقدسی که در عیدها صورت میگرفت منافاتی نداشت، زیرا دینِ یونانی بخوبی با زندگیِ واقعی آمیخته بود، و این آمیختگی به ترقیِ هنر وشعر و موسیقی و بازی و اخلاق و خلاقیت انجامید.
VIII - دین و اخلاق
در نظرِ نخست، میتوان گفت که دین در اخلاقِ مردم تاثیر زیادی نداشت، زیرا دینِ یونانی از آغاز، مجموعه ای از مراسمِ جادویی بود و به اخلاق مربوط نمیشد. در دینِ یونانی، اجرایِ صحیحِ تشریفاتِ سنتی بیش از درستی و پاکیِ انسان اهمیت داشت، و خدایانِ آسمانی و زمینیِ یونانیان از لحاظِ عفت و شرافت و نجابت سرمشقهایی عالی به انسان ندادند. حتی در اسراسرِ اِلِئوسی، اجرایِ مراسم، بزرگترین وسیلۀ رستگاری و رهایی از عذاب به شمار میرفت، و پاکیِ روحی و کرامتِ اخلاقی: مَطمَحِ نظر نبود. در این باره، دیوجانِس از سرِ طنز میگوید: “پاتایکیونِ دزد، پس از مرگ خوشبختتر از آگسیلائوس یا اِپامینونداس خواهد بود، زیرا در مناسکِ اسرارِ اِلِئوسی شرکت داشته است.” با این وصف، دینِ یونانی، برخلافِ آنچه در بادیِ امر به نظر میرسد، از لحاظِ اخلاق به مردم و دولت کمکهایی نهانی میکرد، چنانکه مراسمِ تطهیر، گرچه اموری تشریفاتی بودند، یونانیان را به عاداتِ اخلاقی خو میدادند. همچنین خدایانِ یونانی با همه ضعفهای خود ،کمابیش در نشرِ فضیلت موثر افتادند، زیرا معمولا بر ستمکاران خشم میگرفتند; از مُتکبران انتقام میکشیدند; دورافتادگان از وطن و نیازمندان را پناه میدادند; و با قدرتِ خود، پیمان شکنان را به کیفر میرساندند. مثلا دیکه (خدای عدالت) ظلم را بی پاسخ نمیگذاشت، و یومِنیدِس (مهربانان) قاتلانی چون اورِستِس را تا سر حدِ جنون و مرگ تعقیب میکرد. از این گذشته، دینِ یونانی به مهمترین عناصرِ زندگی مانندِ ولادت، ازدواج، خانواده، طایفه، و دولت، جامه تقدس میپوشانید و آنها را از صورتِ امورِ زودگذرِ دنیوی بیرون میآورد. بر اثرِ پرستش و بزرگداشتِ مردگان، میانِ مردمِ قرونِ مُتمادی، رابطه و وحدتی عمیق برقرار میشد، و هر فرد، خود را نه عضو یک خانواده، بلکه حلقه ای از زنجیرۀ انسانهای پیشین و اکنون و آینده می انگاشت. خانواده عاملی است برای بقای فرد در جریانِ نسلها. هر کس از لحاظِ دینی موظف به همسرگیری و فرزندآوری است. کیست که مردِ بی فرزند را به خاک سپارد و به زیارتِ قبر او رود و او را به آیندگان پیوند دهد دینِ یونانی نه تنها مردم را به تولیدِ مثل تشویق میکرد و باعثِ افزایشِ جمعیت میشد، بلکه، با تکیه بر حفظِ استمرارِ نسلها، آنها را به حفظِ نظامِ اجتماعی و دفاع از وطن برمی انگیخت. در هر شهر، "خدا" یا "خدایانِ خاصِ آن شهر" بیش از خدایانِ دیگر مُعَزَز بودند، و همه قوانین و سازمانهای گوناگونِ جامعه در میانِ هاله ای دینی قرار داشت.
براستی، دین، جامعه را در برابرِ خود خواهی و سود جوییِ فرد، چون سدی دفاعی درآورد.
در آغاز، دین از ادب و هنر و فلسفه نیرو گرفت، ولی بعدا از آنها زیان دید. هنرِ فیدیاس به خدایان جلوه هایی زیبا و شکوهمند داد، و شعرهای پینداروس و سوفوکل و آیشیلوس به نوامیسِ دینی، عمقِ اخلاقی بخشید. همچنین افلاطون و فیثاغورس فلسفه را با دین آمیختند و، با طرحِ مفهومِ خلود، در پیشرفتِ اخلاقِ انسانی موثر افتادند. اما، در برابرِ اینان، پروتاگوراس: دین را با دیدۀ تردید نِگریست، ذیمقراطیس فایدۀ دین را انکار کرد، یوریپید خدایان را به ریشخند گرفت، و بر روی هم فلسفه یونانیِ دین را، که مبنایِ اخلاق بود، به نابودی کشانید.
Create your
podcast in
minutes
It is Free