انحطاط تمدن یونان
فصل بیست و یکم :فلسفه در اوج قدرت
ارسطو
دانشمند
فیلسوف
دانشمند
ارسطو را از قدیم؛ مُقَدَم بر هر چیز، یک فیلسوف شناخته اند. شاید این اشتباه باشد. بگذارید، لااقل به خاطرِ یک ارزیابیِ تازه هم که باشد، او را مُقَدَم بر هر چیز، یک دانشمند به شمار آوریم. مغزِ کنجکاوِ او متوجهِ فرایند و فنِ استدلال است، و این دو را با چنان دقت و شدتی تجزیه و تحلیل میکند که اُرگانون برای دو هزار سال، به صورتِ کتابِ پایۀ علمِ منطق باقی ماند. ارسطو خیلی اشتیاق دارد که روشن فکر کند، ولی در آثاری که از وی بر جای مانده، کمتر در این امر موفق شده است. همیشه نیمی از وقتش را صرفِ تعریفِ واژه هایش میکند و بعد خیال میکند که مسائل را حل کرده است. تعریف را این طور تعریف میکند: تعیین شی یا اندیشه به وسیلۀ نام بردنِ نوع یا طبقه ای که به آن تعلق دارد (انسان حیوان است). و سپس تعیینِ اختلافی که آن را از سایرِ اعضای آن طبقه ممتاز میکند (انسان یک حیوان منطقی است). ارسطو، به شیوۀ خاصِ خود، همه چیز را به 10 مقوله (مقولاتِ عَشَر) طبقه بندی میکند: جوهر، کَمّ، کِیف، نسبت، مکان، زمان، وضع، مالکیت، فعل، و انفعال. این طبقه بندی را عده ای از نویسندگان در بسطِ افکارِ سستِ خود بسیار مفید یافته اند.
ارسطو حواس را به عنوانِ تنها منبعِ هر دانش قبول میکند. به عقیدۀ او قضایای کلی: ذاتی نیستند، بلکه اندیشه های تعمیم یافته، یعنی حاصلِ ادراکاتِ ما، از اشیایی مشابه میباشند. در واقع، همه چیز درک است نه شیِ واقعی. اصلِ تضاد را: مطلقاً قاعدۀ کلیِ هر منطقی میشناسد: “ممکن نیست صفتی، در عینِ حال و در یک نسبت: هم متعلق به یک شی باشد و هم نباشد.” اشتباهاتی را که سوفسطاییان میکنند یا در سرِ راهِ ما قرار میدهند، فاش و بر ملا میسازد. مُتُقَدِمانِ خود را موردِ انتقاد قرار میدهد که، به جای اینکه برایِ درکِ جهان و فرضیه های مربوط به آن به مشاهده و تجربه دست زنند، خیال پردازی میکنند. روشِ موردِ علاقۀ او قیاس است یعنی مجموعۀ سه گزاره که گزارۀ سوم الزاما از آن دو گزارۀ دیگر نتیجه میشود.. مانند این سه گزاره : 1) جهان در جنبش و دگرگونی است; 2) هر چه در جنبش و دگرگونی است آغازی دارد; 3) پس جهان آغاز دارد. یا قیاسِ مساوات: مساویِ مساویِ شی، مساویِ خودِ شی است.
ولی، در عینِ حال، قبول میکند که برای اینکه اصلِ قضیه: لااقل محتمل باشد، باید روشِ استقرا را به کار برد. گرچه در رسالاتِ فلسفیِ خود اغلب در به کار بردنِ قیاس، خویشتن را گم میکند، اصولا استقرا را میپسندد، و در کارهای علمیِ خود انبوهی از مشاهداتِ تجربی را متراکم، و گاهی تجربیاتِ خود یا دیگران را ثبت میکند.(مثلا در “تولیدِ مثلِ حیوان” میگوید وقتی که برای آزمایش، چشمِ جوجۀ پرندگان را درآورند، دوباره چشم در آنها رشد میکند; و این نظریه را که بیضۀ راست: نطفۀ نرینه، و بیضۀ چپ: نطفۀ مادینه را به وجود میآورد رد میکند، به استنادِ اینکه مردی که بیضۀ راستِ او از بین رفته ،هم دختر و هم پسر پیدا کرده است. ) با وجودِ تمامِ اشتباهاتش، ارسطو پدرِ روشِ علمی، و اولین کسی است که تحقیقاتِ علمیِ دسته جمعی را شروع کرده است.
ارسطو علم را از آنجا شروع میکند که ذیمقراطیس رها کرده بود، و جسارت را به جایی میرساند که به هر رشته از علوم وارد میشود. در ریاضیات و فیزیک بیش از سایرِ رشته ها ضعیف است، و در این زمینه ها خود را محدود به مطالعۀ اصولِ اولیه میسازد. در فیزیک به دنبالِ کشفیاتِ جدید نمیگردد، بلکه به دنبالِ تعریفهای روشنی برای واژه های موردِ استفاده است، مانند: “ماده، حرکت، مکان، زمان، دور و تسلسل، بینهایت، تداوم، تغییر، و نهایت. حرکت و فضا مداومند و، آنچنانکه زنون فرض میکند، از لحظات یا قطعاتِ کوچکِ جدا و غیرِ قابلِ تجزیه؛ به وجود نیامده اند; “بینهایت” :بالقوه وجود دارد نه بالفعل. مسائلی از قبیلِ جبر، جاذبه، حرکت، و سرعت را، که نیوتون بعدها حل کرد، احساس میکرد; هر چند که کاری در جهتِ تدقیقِ آنها ننمود. خاصیتِ برآیندیِ نیروها را تا حدی درک میکرد و حتی قانونِ اهرم را نیز بیان کرد: “هر چه فاصلۀ وزنِ جا به جا کننده از نقطۀ اتکای اهرم بیشتر باشد "شی" را آسانتر جا به جا خواهد کرد.” ارسطو میگوید که اجرامِ سماوی، بخصوص زمین، کروی شکل هستند، زیرا فقط کرویتِ زمین میتواند این پرسش را پاسخ دهد که چرا در هنگامِ خسوف، وقتی که زمین بینِ ماه و خورشید قرار میگیرد، شکلِ ماه منحنی است. درکِ حسیِ قابلِ تمجیدی در اعصارِ زمینشناسی دارد; گاهی به طورِ غیرمحسوس میگوید که دریا جای به خشکی و خشکی جای به دریا میدهد، تمدنها و ملتهای بیشماری به وجود آمده و سپس در اثر یک فاجعۀ ناگهانی یا بتدریج، نابوده شده اند; “شاید هر هنر و فلسفه ای بار ها به اوجِ ترقی رسیده و سپس از بین رفته باشد.” حرارت: علتِ کلیِ تغییراتِ زمینشناسی و نجومی است. او تصادفا ابر، مِه، شبنم، باران، برف، تگرگ، باد، طوفان، تندر، برق، رنگین کمان، و شهاب شهاب را توصیف میکند.
فرضیه های او اغلب؛ غریب و توخالی هستند، ولی اهمیتِ زمانیِ رساله ای که در علمِ آثارِ جوی نوشته در این است که پایِ قُوایِ ماوراالطبیعه را به میان نمیکشد، بلکه به دنبالِ عللِ طبیعی میگردد که از رویِ قواعد و نظمِ معینی باعثِ تغییراتِ جوی میشوند. علومِ طبیعی، تا زمانی که اکتشافاتِ بعدی حوزه اش را گسترش داده و اسبابِ تجربه و اندازه گیریِ دقیق در اختیارش قرار دادند، نمیتوانست از حدِ دورانِ ارسطو بیشتر پیشرفت کند.
در زیستشناسی است که ارسطو بیشتر احساسِ تسلط میکند، مشاهداتش وسیعتر و فراوانتر و اشتباهاتش نیز زیادتر است. تمرکز و جمع آوریِ کشفیاتِ پیشین، در مسیرِ برقراریِ این علمِ حیاتی، بزرگترین موفقیتِ اوست. با کمکِ شاگردانش؛ اطلاعاتی دربارۀ حیوانات و گیاهانِ کشورهای سواحلِ اژه گردآوری نمود و اولین مجموعۀ علمیِ گیاهان و حیوانات را به وجود آورد. اگر بتوان به پلینی اعتماد کرد، اسکندر به شکارچیان و شکاربانان و ماهیگیران و دیگران فرمان داده بود که هر نوع اِطِلاع یا نمونه ای را که ارسطو برای کارِ خود لازم دارد برای او فراهم کنند. فیلسوفِ ما از تمایلِ خود به چیزهای پست؛ چنین اِعتذار میجوید: “تمامِ اشیای طبیعی شگفت انگیزند; هر کس که تفحص دربارۀ حیواناتِ پست را حقیر دارد، در واقع خودش را حقیر میدارد.”
ارسطو جانوران را به خونداران و بیخونان، که تقریبا برابر با مهره داران و بی مهره های ما باشد، تقسیم میکند. سپس بیخونان را به دسته های صدفداران و سخت پوستان و نرم تنان و حشرات، و خونداران را به ماهیها، دوزیستان، پرندگان، و پستانداران تقسیم میکند. در رشته های متنوع و وسیعِ قابل ملاحظه ای بحث میکند: جهازِ هاضمه، دفع، احساس، نیروی حرکت، تولیدِ مثل، و دفاع; انواع و رفتارِ ماهیها، پرندگان، خزندگان، میمونها، و صدها رستۀ دیگر; فصلِ جفتگیری و طرزِ بچه داریِ آنها; پدیدۀ بلوغ، قاعدگی، نطفه گیری، آبستن شدن، سقطِ جنین، توارث، دوقلو زاییدن; اِسکان و کوچ کردنِ حیوانات، بیماری ها و ناخوشیهای آنها، و روشِ خواب و زمستان خوابیِ آنها. ... وی دربارۀ زندگیِ زنبور شرحِ بسیار درخشانی میدهد. آثارِ ارسطو مالامال از مشاهداتِ اتفاقیِ عجیب است، مثلا اینکه خونِ گاومیش سریعتر از خونِ اغلبِ حیوانات منعقد میشود; یا اینکه پاره ای از حیواناتِ نر، مخصوصا بز، مشهور است که شیر میدهند: و اینکه “اسب، چه نر و چه ماده، بعد از انسان از سایرِ حیوانات شهوتران تر است.”(اشاراتی که در “تاریخِ حیوان” هست نشان میدهد که ارسطو کتابی از طرحهای مربوط به تشریحِ بدن تهیه کرده بود، و دیگر اینکه بعضی از آنها به دیوار های لیکیوم نقش شده بود و به سبکِ جدید، برای نشان دادنِ اعضا، حروفِ الفبا به کار میبرد. )
ارسطو بخصوص نسبت به اعضا و عاداتِ تولید نسلِ حیوانات کنجکاو است و از گوناگونیِ راه هایی که طبیعت، اِبقایِ نسل را استوار میسازد به شگفتی میآید: “چون طبیعت نمیتواند فرد را از زوال حفظ کند، نوع را نگاه میدارد.” در این رشته، کارِ ارسطو تا قرنِ پیش بی رقیب مانده بود. حیاتِ جانوران در حولِ دو محور میگردد; خوردن و تولید مثل. “جنسِ ماده عضوی دارد که باید آن را تخمدان انگاشت، زیرا شاملِ آن چیزی است که در ابتدا تخمِ اِشتقاق نیافته است و بعد، در اثرِ اِشتقاق، چندین تخم میشود.”(ارسطو نتوانسته بود فرقِ بینِ تخمدان و رحم را تشخیص دهد; مع هذا، توصیفِ او تا شروعِ کارهای ستِنسِن در 1669 بهترین بود. ) عنصرِ ماده به جنین غذا میدهد، و عنصرِ نر نیرو و حرکت. ماده: عنصرِ انفعالی و نر عنصرِ محرکه است. ارسطو نظریۀ اِمپِدوکلِس و ذیمقراطیس را، که میگویند جنسیتِ جنین را دمای زِهدان یا غلبۀ یک عنصرِ تولیدی بر عنصرِ تولیدیِ دیگر تعیین میکند، رد میکند و فرضیۀ خود را جانشینِ آن میسازد که “اگر عنصر سازهای اصلی، یعنی نر، نتواند دستِ بالا را گرفته، به علتِ کمبودِ حرارت از پختنِ ماده و برگرداندنِ آن به شکلی که میخواهد عاجز شود، آن وقت این ماده ... به جنسِ ماده تبدیل میشود.” و اضافه میکند: “گاهی زنها سه یا چهار بچه میزایند; مخصوصا در پاره ای از نقاطِ عالم.
بیشترین تعداد بچه ای که انسان به دنیا آورده پنج است، و این اتفاق چندین بار مشاهده شده است. در یکی از روزگارانِ قدیم، زنی در چهار دفعه وضعِ حمل بیست بچه آورد که اغلب ماندند و بزرگ شدند.” ارسطو بعضی از فرضیه های زیستشناسی قرن 19 را پیش بینی میکند. او میگوید که اعضا و مشخصاتِ روحیِ جنین را ذراتِ ریزی شکل میدهند (توارث” در نظریه “خلقت” انواع” داروین) که از هر یک از اعضایِ انسانِ بالغِ داخل در عناصر، تولید میشوند. او، مانندِ "فون بائِر،(زیستشناسی اِستونیاییِ آلمانیُ الاصل (1792 - 1876). در 1827، تخمِ پستانداران را مشاهده و وصف کرد; نظریۀ طبقاتِ سه گانۀ یاخته های رویان از نظریاتِ او سرچشمه میگیرد) عقیده داشت که در جنین: ابتدا خواصِ مربوط به “ژن” ظاهر میشود، بعد خواصِ مربوط به نوع، و سرانجام خواصِ مربوط به شخص. ارسطو؛ اصلی را بیان میکند که هِربِرت سپِنسِر مایۀ فخرِ خود میدانست، و آن این بود که باروریِ موجوداتِ زنده روی هم رفته با پیچیدگیِ تکاملِ آنها نسبتِ معکوس دارد.
ارسطو در بیان توصیف جنین جوجه بیشتر از هر موضوعی استادی نشان میدهد: اگر بخواهید، میتوانید این تجربه را انجام دهید. بیست عدد تخم مرغ یا بیشتر را گرفته، دو مرغ یا بیشتر روی آنها بخوابانید. سپس هر روز، از روز دوم تا روزی که جوجه ها بیرون میآیند، یک تخم مرغ بردارید و بشکنید و آزمایش کنید. ... در مرغ معمولی، جنین پس از سه روز مرئی میشود. ...
قلب مانند لکه خونی به نظر میآید که ضربان دارد و حرکت میکند، انگار که موجودی زنده است; از آن دو رگ حامل خون در مدار حلقه مانندی حرکت میکند. غشایی که تارهای خونی را حمل میکند از رگها درآمده، زرده را در خود میگیرد. ... وقتی تخم ده روزه است، جوجه و تمام اعضای آن کاملا مشخص و پیداست.
ارسطو عقیده دارد که جنین انسان مانند جنین مرغ نمو میکند: “کودک در رحم مادر خوابیده است ...
زیرا طبیعت پرنده را میتوان به طبیعت انسان تشبیه کرد.” فرضیه تشابه اعضا ارسطو را قادر میسازد که دنیای حیوانات را یکی ببیند: “ناخن را مشابه پنجه خرچنگ، و پر را مانند فلس ماهی.” گاهی به فرضیه تکامل بسیار نزدیک میشود:
طبیعت آهسته آهسته از دنیای بیجان به زندگی حیوانی وارد میشود، به طوری که ممکن نیست حد فاصلی برای آن قایل شد. ... بنابراین، در جریان تکامل، پس از اشیای بیجان، یاخته گیاهان که نسبت به حیوانات هنوز بیجان ولی در مقام قیاس با اشیای بیجان جاندار هستند ظاهر میشوند.
در گیاه همیشه یک سیر صعودی به سوی حیوان وجود دارد. در دریا اشیایی موجود است که شخص در تشخیص اینکه آیا گیاهند یا جانور دچار تردید میشود. ... اسفنج از هر لحاظ شبیه گیاه است. ... بعضی جانوران در زمین ریشه میدوانند و اگر کنده شوند، میمیرند. ... پارهای از جانوران نشانی از حساسیت ندارند و پارهای دیگر کم دارند ... و خلاصه در تمام جانوران یک سیر صعودی در تمام مراحل دیده میشود.
ارسطو میمون را حد واسط بین انسان و حیوان زایا میداند. نظریه امپدوکلس را در مورد انتخاب طبیعی در تحول اتفاقی رد میکند و میگوید در تکامل اتفاق رخ نمیدهد، بلکه سیر تکامل مبتنی است بر انگیزه ذاتی هر شکل، نوع، یا ژن که خودش را برای رسیدن به صورت عالی طبیعیش متحول میکند. در طبیعت هر موجود البته طرحی هست، ولی این بیشتر از یک محرک داخلی سرچشمه میگیرد تا یک انگیزه خارجی، و غایت تحول هر موجود آن است که به منتها درجه تکامل خود برسد.
توام با این اظهارات و عقاید درخشان، ارسطو مرتکب اشتباهات بزرگی شده است (چنانکه بعد از بیست و سه قرن باید انتظار داشت). این اشتباهات گاهی آن قدر بزرگ است که انسان را به این فکر میاندازد که مبادا نوشته های ارسطو درباره حیوانشناسی با نوشته های شاگردانش در همین رشته مخلوط شده باشد. کتاب تاریخ حیوان او پر از اشتباه است. مثلا میگوید که اگر موشها در تابستان آب بخورند، میمیرند; فیلها دچار دو ناخوشی بیشتر نمیشوند: زکام و نفخ شکم; جز انسان، هر جانوری را اگر سگ هار بگزد، دچار مرض هاری میشود; مارماهی خود به خود تولیدمثل میکند; فقط انسان ضربان قلب دارد; اگر زرده چند تخم مرغ را به هم بزنید، در وسط جمع میشود; و اینکه تخم مرغ در آب نمک شناور میماند. ارسطو اعضای جانوران را بهتر از اعضای انسان میشناسد، زیرا نه او و نه بقراط نتوانستند مقررات مذهبی را بشکنند و به تشریح بدن انسان بپردازند. دیگر اینکه ارسطو میگوید انسان هشت دنده بیشتر ندارد، دندانهای زنها از مردان کمتر است، قلب بالاتر از ریه قرار گرفته، قلب مرکز احساسات است نه مغز،(حساس نبودن بافت مغزی نسبت به تحریک مستقیم او را گمراه کرده بود. ) و وظیفه مغز فقط خنک کردن خون است. بالاخره او (یا یکی از اعوان گرانمایهاش) تا به آن حد در فرضیه طراحی خلقت فرو میروند که باعث پوزخند عقلا میشوند. “کاملا آشکار است که گیاهان را برای حیوانات و حیوانات را برای انسان خلق کردهاند.” “طبیعت نشیمن انسان را برای نشستن خلق کرده است، زیرا چهارپایان میتوانند بدون خستگی بایستند، ولی انسان به نشستن احتیاج دارد.” مع هذا، همین عبارت آخر برداشت علمی او را نشان میدهد: مولف بی چون و چرا میپذیرد که انسان یک حیوان است و به دنبال دلایلی میگردد که اختلاف ساختمانی انسان و حیوان را پیدا کند. رویهمرفته کتاب تاریخ حیوان بزرگترین اثر او و عالیترین محصول علمی قرن چهارم ق م یونان است.
زیستشناسی ارسطو بیست قرن بدون رقیب ماند.
3 - فیلسوف
ارسطو در مطالعه انسان، یا به علت تقوای بیریا یا به دلیل احترامی که نسبت به عقاید مردم قایل بود، کمتر جنبه علمی را مراعات میکند و بیشتر به ماوراالطبیعه متوجه میشود. روان یا عنصر حیاتی را “وجود اولیه هر سازواره (ارگانیسم”)، یعنی شکل ذاتی و ازلی، و انگیزه و راهنمای رشد و نمو آن میداند. روح در بدن مقیم نیست یا چیزی نیست که به بدن داده باشند، بلکه با بدن
نمو میکند; روح همان بدن انسان است “همراه با این قدرتها که میتواند خود تغذیه کند، خود رشد نماید، و خود فاسد شود.” روح حاصل جمع کارکردهای سازواره است; نسبت روح به جسم چون نسبت بینایی است به چشم. در عین حال، این جنبه های کارکردی اساسی هستند; همین کارکردها ساختمان بدن را میسازند; امیال هستند که اعضا را قالب میدهند، روح است که بدن را شکل میدهد، “تمام اعضای طبیعی آلتهای روح هستند.”(ارسطو اضافه میکند: “روح از جهتی همه اشیای زنده است، زیرا همه اشیا یا ادراکاتند یا اندیشه ها.” ارسطو به برکلی کرنش میکند و به هیوم نیز سر تعظیم فرود میآورد، و میگوید: “ذهن متداوم است، و این تداوم مانند تداومی است که روند تفکر دارد; و تفکر با نفس اندیشه ها، که خود جزئی از آن است، یکی است.”) روح سه مرتبه دارد، تغذیه کننده، حساس، و منطقی. گیاهان در داشتن روح تغذیه کننده با حیوانات و انسان شریکند، یعنی قابلیت تغذیه و نمو دارند. حیوانات و انسان، علاوه بر آن، حساسیت یعنی قابلیت درک و احساس دارند. حیوانات عالیتر، و همچنین انسان، دارای “منطق انفعالی” یعنی هوش ساده و ابتدایی هستند، اما فقط انسان است که “منطق فعال” دارد، یعنی میتواند هر موضوعی را تعمیم دهد و از خود ابتکار کند. این قسمت آخر، جز یا تجلی آن نیروی خلاقه عقلایی جهان است که همان خداست، لذا جاودانی است. اما این ابدیت در وجود نیست، بلکه آنچه میماند نیروست نه شخص. فرد ترکیب فانی و یکتایی است از قوای تغذیه کننده و حساس و منطقی. انسان ابدیت را به طور نسبی و آن هم از طریق تولیدمثل و پس از مرگ به دست میآورد.(تفسیرهای دیگری بر اظهارات ضد و نقیض ارسطو در این باره ممکن است) همان طور که روح “صورت” جسم است، خدا نیز “صورت” یا “ذات” دنیا طبیعت جبلی، و وظایف و هدفهای آن است.( در فلسفه ارسطو نیز مانند افلاطون جنبه اصلی هر چیز صورت (eidas) است نه مادهای که به وجود آمده. ماده “وجود حقیقی” نیست، بلکه قوایی انفعالی و منفی است که فقط هنگامی که صورت به آن حقیقت دهد موجودیت خاصی مییابد.) تمام علتها بالاخره به علت العلل و تمام حرکات به محرک اول بر میگردند(ارسطو میگوید، هر معلول بر اثر چهار علت پدید میآید: علت مادی (عناصر سازا)، علت واقعی (عامل یا عمل آن)، علت صوری (ماهیت شی)، و علت غایی (غایت); و بعد مثال غریبی میزند: “علت مادی یک مرد چیست حیض زنان” (یعنی تدارک تخم ماده). “علت واقعی چیست نطفه” (یعنی عمل تلقیح). “علت صوری چیست طبیعت” (عوامل مربوط). “علت غایی چیست هدف مورد نظر.” ).
Create your
podcast in
minutes
It is Free