تاریخ تمدن قسمت۲۱۲-فصل بیست و پنجم :مصر و مغرب زمین
اضمحلال یونان
فصل بیست و پنجم :مصر و مغرب زمین
نام پادشاهان
سوسیالیسم در حکومت بطالسه
فصل بیست و پنجم :مصر و مغرب زمین
I - نام پادشاهان
کوچکترین، ولی غنیترین، سهمُ الارثِ اسکندر به تواناترین و با فراست ترین سردارِ او واگذار گردید.
بطلمیوس، پسرِ لاگوس، از روی وفاداریِ خاصِ خودش و شاید برای اینکه به آنوسیله، قدرت و حکومتِ خود را اثبات کند، جسدِ پادشاهِ متوفی را با خود به مِمفیس آورد و در آنجا با تابوتی طلایی دفن کرد.(بطلمیوسِ دوم، ملقب به فیلادلفوس [=محبوب پدر] این تابوت را به اسکندریه انتقال داد. بطلمیوس کاکسیس طلاهای آن را برای مصرفِ خود آب کرد و بقایای جسدِ اسکندر را در تابوتی شیشه ای نهاد. ) نیز طائیس، معشوقۀ اسکندر را همراه آورد و با وی عروسی نمود و از او صاحبِ دو پسر شد. بطلمیوس سربازی بود: ساده و گستاخ که احساساتی شدید و در عینِ حال مغزی متفکر داشت. در حالی که سایرِ وارثینِ اسکندر؛ نیمی از عمرشان را در اندیشۀ سلطنت، بیمدعا صرفِ جنگ کردند، بطلمیوس خویشتن را وقفِ تقویتِ موقعیتِ خود در کشوری بیگانه و توسعۀ کشاورزی، تجارت، و صنعتِ مصر نمود. نیروی دریاییِ نیرومندی برای مصر ساخت و این کشور را همان قدر در مقابلِ حملاتِ دریایی مصون ساخت که طبیعت در خشکی آن را تقریبا غیرِ قابلِ تسخیر نموده بود. ضمنا از رودِس و اتحادیه ها، پشتیبانیِ کامل نمود تا استقلالِ خود را از مقدونیه حفظ کنند، و بدین ترتیب لقبِ سوتِر [= نجات دهنده] یافت. او، فقط هنگامی که پس از هجده سال کار و مشقت، اوضاعِ سیاسی و اقتصادیِ کشور را ثبات بخشید، خویشتن را شاه نامید (305 ق م). به دستِ او و جانشینش، یونانیانِ مصر، تسلطِ خود را بر سای رینی، کریت، سیکلاد، قبرس، سوریه، فلسطین، فنیقیه، ساموس، لِسبوس، ساموتراس، و هِلِسپونت برقرار کردند. در پیری و فراغت، تفسیرهایی از لشکرکشیهای خود نوشت که به نحوِ شگفت آوری حقیقی بودند، و در سال 290 کتابخانه و موزه ای ساخت که موجبِ شهرتِ اسکندریه شد. در 285، که 82 سال داشت و احساس میکرد توانایی سلطنت ندارد، پسرِ دومش بطلمیوس فیلادِلفوس را به شاهی برگزید، حکومت را به وی داد، و در دربارِ او چون یکی از اتباعش جایی برای خود برگزید. دو سال بعد درگذشت.
تا آن وقت، دلتا و درۀ حاصلخیزِ نیل، ثروتِ بیکرانی به خزانۀ شاهی ریخته بود. بطلمیوسِ اول، در اوایلِ کارِ خود، برای اینکه ناهاری به دوستانِ خود بدهد، مجبور شده بود ظروفِ نقره و فرشهای آنها را عاریه کند; بطلمیوسِ دوم، در ضیافتی که به مناسبتِ تاجگذاریِ خود داد، دو میلیون و پانصد هزار دلار خرج کرد.
فرعونِ جوان، از پیروانِ فلسفۀ لذتطلبی، مصمم بود که از زندگی، حداکثرِ لذت را ببرد. وی مردی بود شکمخواره که هر لحظه با زنی میگذراند و زنِ خود را طرد کرد و بالاخره با خواهرش آرسینوئه ازدواج نمود. ملکۀ جدید بر امپراطوریِ شوهر حکومت میکرد و جنگهایش را اداره مینمود، در حالی که بطلمیوسِ دوم بر آشپزان و دانشمندانِ درباری سلطنت میکرد. به تبعیت از پدرش، مهمانانِ نامداری از جمله شاعران، بزرگان، دانشمندان، منقدان، عالمان، فیلسوفان، و هنرمندانِ زیادی به مصر دعوت کرد و پایتختش را با معماری به سبکِ یونان زینت داد. در مدتِ سلطنتِ طولانیِ او، اسکندریه پایتختِ ادبی و علمیِ مدیترانه شد و ادبیاتِ اسکندریه، چنان نُضجی یافت که دیگر تکرار نگردید. با این وجود، فیلادُلفوس در پیری خوشبخت نبود; نِقرِس و نگرانی هایش با افزایشِ ثروت و قدرتش افزون گردید. روزی کنارِ پنجرۀ کاخش ایستاده بود و به بیرون مینگریست، فقیری را دید که براحتی روی ماسه های بندر زیرِ آفتاب دراز کشیده است; متاثر شد و به حالِ او غبطه خورد و گفت: “افسوس که من از جمله اینان متولد نشدم!” بیقرار از ترسِ مرگ، به دنبالِ اکسیرِ جادوییِ حیاتِ ابدی، دست به دامنِ دانشِ کاهنانِ مصری بود.
بطلمیوس، موزه و کتابخانۀ اسکندریه را به درجه ای توسعه داد و پول صَرفشان کرد که بعدها او را موسسِ آنها نامیدند. در 307، دِمِتریوسِ فالرومی، که از آتن تبعید شده بود، در مصر سکونت گزید. ده سال بعد؛ او را در دربارِ بطلمیوسِ اول مییابیم. شاید همو بود که به بطلمیوس سوتِر پیشنهاد کرد که با تاسیسِ یک موزه، یا خانۀ علم و هنر که با دانشگاه های آتن رقابت کند، پایتخت را مشهور و خاندانِ سلطنتی را سرافراز سازد.
دِمِتریوس، که گویا از کوششِ ارسطو در گِرد آوردن و طبقه بندیِ کتابها و معلوماتِ بشری و حیوانات و گیاهان و نوعِ حکومتها الهام گرفته بود، توصیه کرد تعدادی بنا بسازند که نه تنها جایِ مقدارِ زیادی کتاب داشته باشد، بلکه دانشمندانی را که حاضر باشند عمرِ خود را وقفِ تحقیق کنند در خود جای دهند. این نقشه: جلبِ نظرِ بطلمیوسِ اول و دوم را کرد; پولِ لازم تهیه شد، و بتدریج دانشگاهِ جدیدی نزدیکِ کاخ های سلطنتی به وجود آمد. در این دانشگاه: اطاق بزرگی که دانشپژوهان در آنجا غذا میخوردند، اطاقِ درس، حیاط، ایوان، باغ، رصد خانه، و کتابخانۀ بزرگی قرار داشت. مدیرِ موسسه در حقیقت یک روحانی بود، زیرا آن را رسما به الاهۀ شعر و ادب؛ هدیه کرده بودند. در این موزه : چهار گروه محقق زندگی میکردند: منجمان، نویسندگان، ریاضیدانان، و پزشکان. جملگیِ این مردان؛ یونانی بودند و همه از خزانۀ سلطنتی حقوق میگرفتند. وظیفۀ آنان تدریس نبود بلکه این بود که تحقیق، مطالعه، و تجربه کنند. بعدها چون تعدادِ شاگردان زیاد شد، اعضای موزه موظف شدند که تدریس نیز بنمایند، ولی موسسه تا به آخر، یک مرکزِ مطالعاتِ عالی، و نه یک دانشگاه، باقی ماند. تا آنجا که ما میدانیم، این اولین موسسه ای بود که دولتها برای پیشرفتِ علم و ادبیات تاسیس کرده بودند. تاسیسِ آن خدمتِ ممتازی است که خاندانِ بطالسه و شهرِ اسکندریه به تاریخِ تمدن نموده اند.
بطلمیوس فیلادِلفوس، پس از یک سلطنتِ دراز و توام با برکت، درسالِ 246 زندگی را بدرود گفت.
بطلمیوسِ سوم، ملقب به یورگِتِس [ = نیکوکار]، تحوطمِسِ سومِ دیگری بود که قصدِ فتحِ خاورِ نزدیک را داشت. ساردیس و بابِل را گرفت، تا هند پیش رفت، و چنان صدمه ای به تشکیلاتِ امپراطوریِ سِلوکیها زد که با یک ضربۀ روم از پا در آمدند. در اینجا به دنبالِ گزارشِ جنگهای او نخواهیم رفت، زیرا اگرچه در جزئیاتِ هر سعی و کوششی، جذبه و هیجانِ خاصی نهفته است، در علل و نتایجِ آنها، ابدیتِ ملال آوری هست. بحث دربارۀ چنین تاریخی، پرداختن به تغییرات و انقلاباتی است که در صحنۀ قدرت پیش میآید و مَآلا کارِ بی ارزشی است، زیرا در این میدان: پیروزیها و شکستها یکدیگر را باطل کرده، حاصلِ آنها جز صفرِ پر طنینی بیش نیست. همسرِ جوانِ او به نامِ بِرِنیکه، در سپاسگزاری از موفقیتهای شوهر، حلقه ای از گیسوی خود را به خدایان اهدا کرد; شاعران این حکایت را مشهور ساختند، و منجمان با نامگذاریِ یکی از افلاک به نامِ ذَوائِبِ بِرِنیکه، تحسین و تمجید از او را به آسمانها بردند.
بطلمیوسِ چهارم، ملقب به فیلوپاتور [ = پدر دوست]، چنان عشقی به پدر داشت که جنگها و فتوحاتِ او را تقلید کرد. لیکن پیروزیِ او بر آنتیوکوسِ سوم در رافیا (217) با سربازانِ بومی انجام شد، که اولین استفادۀ بطالسه از سربازانِ مصری بود. از آن به بعد، سربازانِ مصری که مسلح شده، و به نیروی خود واقف شده بودند، به در هم شکستنِ تسلطِ یونانیها بر درۀ نیل آغاز کردند. فیلوپاتور، خویشتن را به عیش و عشرت تسلیم کرد، بیشترِ اوقاتِ خود را در کَشتیِ بزرگِ تفریحیِ خود میگذراند، مستی و شُرب را به مصر برد، و تقریبا به خودش مشتبه ساخت که از اخلافِ دیونوسوس است. در سالِ 205، همسرش به دستِ رفیقۀ او کشته شد و چندی بعد خودش نیز درگذشت. در آشوبی که متعاقبا روی داد، کم مانده بود که فیلیپِ پنجمِ مقدونی و آنتیوکوسِ سومِ سِلوکی، مصر را شقه کرده ببلعند; ولی روم که با بطلمیوسِ دوم قراردادِ دوستی بسته بود، واردِ میدان شد، فیلیپ را شکست داد، آنتیوکوس را فراری داد، و مصر را تحتُ الحمایۀ روم ساخت. (205).
II - سوسیالیسم در حکومت بطالسه
رویهمرفته جالبترین جنبۀ حکومتِ بطالسه در مصر؛ تجربه ای است که این خاندان در زمینۀ سوسیالیسمِ دولتی کردند. مالکیتِ پادشاهان بر اراضی، مدتها رسمِ مقدسی در مصر بود; فرعون ،که هم خدا و هم پادشاه بود حقوقِ کامل نسبت به زمین و محصولِ آن داشت. فلاح برده نبود، ولی حق نداشت بدونِ اجازۀ دولت زمین را ترک کند و ملزم بود که قسمتِ بیشترِ محصول را به دولت بپردازد. بطالسه این نظام را پذیرفتند، و با ضبطِ زمینهای وسیعی که تحتِ سلطنتِ خاندانهای قبلی، مُتعلق به نجبا و کاهنانِ مصری بود، آن را توسعه دادند. دستگاهِ دیوانسالاریِ وسیعی از مباشرانِ دولتی، به پشتیبانیِ مُستحفظانِ مسلح، تمامِ مصر را مانندِ مُلکِ وسیعی اداره میکردند. این مامورین تقریبا به کلیۀ کشاورزان دستور میدادند که بر چه زمینی چه محصولی کشت کنند. دولت هر لحظه میتوانست زارع و حیواناتش را برای استخراجِ معادن، ساختمان، شکار، و بنای جاده و کانال به بیگاری ببرد. خرمن را با مقیاسهای دولتی اندازه میگرفتند، کاتبان ثبت میکردند، در محلی که دولت تعیین میکرد میکوبیدند، و به وسیلۀ کاروانی از فلاحینِ بارکش به انبارهای غَلۀ سلطان حمل میکردند. در این وضع؛ استثناهایی نیز بود: بطالسه به کشاورز اجازه میدادند که مالکِ خانه و باغِ خودش باشد، شهرها به دستِ مالکیتِ خصوصی بود، و سربازانی که، به پاداشِ خدمت، صاحبِ زمین میشدند حق داشتند آن را اجاره دهند. لیکن این نوع اجاره دادن حدودی داشت، مثلا تنها به کسی میشد زمین را اجاره داد که آن را فقط به کشتِ مو، زیتون، و میوه اختصاص دهد. از آن گذشته، حقِ توارث در کار نبود و پادشاه هر وقت میخواست میتوانست مالکیت را لغو کند. چون نیروی انسانی و مهارتِ یونانی بود که وضعِ این زمینهای “اشتراکی” را بهبود میبخشید، تقاضای انتقالِ زمین از پدر به پسر از راهِ توارث دامنه گرفت. در قرنِ دوم عملا این حق داده شد، ولی البته عمل هنوز قانونی نبود، فقط در قرنِ آخرِ قبل از میلاد بود که قانون هم آن را رسما شناخت، و تحولِ عادیِ مالکیتِ عمومی به مالکیتِ خصوصی؛ انجام یافت.
بدونِ شک شرایطِ کشت در مصر طوری بود که این نظامِ سوسیالیستی را به وجود آورد. در واقع برای کشاورزی در این سرزمین، همکاری و وحدتِ عملِ بیشتری در فضا و مکان لازم بود، و مالکیتِ خصوصی قادر نبود چنین شرایطی را به وجود بیاورد. مقدار و کیفیتِ محصول بستگی به مقدارِ آبی داشت که سیل میآورد و سرعت و دقتی که در آبیاری و زِهکشیِ زمین مبذول میشد; طبعا در این امور نظارتِ دولت لازم میبود. مهندسانِ یونانی که در خدمتِ دولت بودند فرایندهای سنتی را بهبود بخشیده، زراعتِ علمی و عمقیِ بیشتری معمول ساختند. چرخِ چاهِ قدیمی متروک شد، و به جای آن چرخِ جدیدی به کار افتاد که گاهی دوازده متر قطر داشت و به داخلِ آن سطلهایی آویزان بود. در هر گردشِ سلطها، یکی بعد از دیگری، به آب میرسیدند، پر میشدند، بالا میآمدند، و آبِ خود را در استخری خالی میکردند. از این هم بهتر پیچِ ارشمیدس و تلمبۀ کتِسی بیوس بود که آب را با چنان سرعتی بالا میکشید که تا قبل از حکومتِ بطالسه سابقه نداشت. تمرکزِ ادارۀ امورِ اقتصادیِ کشور در دستِ دولت، و نهادِ کارِ اجباری، اقداماتِ عامُ المنفعۀ بزرگی را، از قبیلِ ایجادِ سیل گیرها، راه ها، تاسیساتِ آبیاری، و ساختنِ بناهای مختلف ممکن ساخت; و هم بدین ترتیب بود که راه برای شاهکارهای مهندسی در روم باز شد. بطلمیوسِ دوم دریاچۀ موریس را خشک کرده، بستر آن را تبدیل به زمینِ حاصلخیزِ وسیعی به منظورِ توزیعِ بینِ سربازان نمود. در سالِ 285، کانالِ سوئز را، که نیل را از نزدیکِ هِلیوپولیس به دریای سرخ وصل میکند، تجدیدِ بنا کرد.
فرعونِ مصر، نِخو، و داریوشِ اول آن را دوباره ساخته بودند، ولی هر دوبار شنهای متحرک مسدودش ساخته بود; چنانکه یک قرن بعد دوباره مسدود شد.
صنعت نیز تحتِ شرایطِ مشابهی اداره میشد. دولت نه تنها مالکِ معادن بود، بلکه یا خودش آنها را استخراج میکرد یا کانه را ضبط مینمود. بطالسه ذخایرِ طلای گرانبهایی در نوبیا کشف کردند، و سکۀ طلای ثابتی داشتند. معادنِ مسِ قبرس و سینا متعلق به ایشان بود، و انحصارِ روغنِ گیاهی و حیوانی را داشتند. دولت مقدار زمینی را که هر سال به کشتِ دانه های روغنی اختصاص مییافت تعیین میکرد، محصول را به نرخِ خودش میخرید، در کارخانه هایی که با نیروی بردگان میچرخیدند، روغن کِشی مینمود، آن را به نرخی که خود تعیین میکرد به فروشندگانِ جُزء میفروخت، و با تعیینِ مالیاتهای گمرکیِ گزاف، رقابتِ خارجی را بی اثر میساخت. عایدیِ دولت بینِ هفتاد تا سیصد درصد بود. ظاهرا دولت در معادنِ نمک، کربنات دوسود (که به جای صابون مصرف میشد)، ادویۀ خوشبو (که میسوزاندند)، پاپیروس (کاغذ)، و کارخانه های نساجی نیز ترتیباتِ مشابهی داشت. چند کارخانۀ نساجیِ خصوصی هم دایر بود، ولی مالکان مجبور بودند محصولِ خود را به دولت بفروشند. صنایعِ کوچک در دستِ مالکانِ خصوصی باقی ماند، دولت فقط به آنها پروانه داده، بر کارِ آنها نظارت میکرد، قسمتِ اعظمِ محصول را به قیمتِ ثابتی میخرید، و بر آنها به نفعِ خزانۀ سلطنتی مالیات میبست. صنایعِ دستی به دستِ اصنافی قدیمی بود که حرفه شان موروثی بود، و اعضای آنها مجبور به سکونت در محل و حتی خانۀ خود بودند. صنایع پیشرفتِ خوبی کرده بود و کالسکه، اثاثِ خانه، وسایلِ سفالی، و وسایلِ آرایش به وفور تولید میشد.
اسکندریه در شیشه سازی و بافتنِ کتان تخصص و شهرت داشت. اختراعات در هیچ زمانی، مگر بعدها در امپراطوریِ روم، به حدِ مصرِ بطالسه نرسیده بود. پیچ، چرخ، ماسوره، چرخِ ضامنِ دار، و قرقره؛ همگی به کار میرفتند; و شیمیِ رنگرزی به مرحله ای از پیشرفت رسیده بود که پارچه را در معرضِ عواملِ مختلف قرار میدادند که پس از بیرون آوردن از یک رنگ، رنگهای ثابتِ مختلفی پیدا میکرد. به طورِ کلی صنایعِ اسکندریه را؛ برده ها میگرداندند، زیرا دستمزدِ ناچیزشان به بطالسه اجازه میداد که محصولاتِ آنان را در بازارهای خارجی؛ ارزانتر از سایرین بفروشد.
نظارت و تنظیمِ تجارتِ کلا در دستِ دولت بود. تُجارِ خرده فروش، همه نمایندۀ دولت بودند و امتعۀ دولتی را توزیع میکردند. تمامِ راه های کاروانرو و راه های آبی متعلق به دولت بود. بطلمیوسِ دوم شتر را به مصر برد و کاروانسراهایی برای قافله های شتر از شمال به جنوب بساخت; کارِ قافله ها فقط انجامِ ارتباطاتِ دولتی بود که تقریبا شاملِ کلیۀ ارتباطاتِ بازرگانیِ کشور میشد. رودخانۀ نیل پر از وسایلِ حمل و نقلِ باری و مسافری بود که تحتِ نظارتِ دولت ظاهرا به دستِ بازرگانیِ بخشِ خصوصی اداره میشد.
بطالسه، برای کشتیرانی در دریای مدیترانه، بزرگترین ناوگانِ بازرگانیِ زمان را که تا حدودِ سیصد تُن بار میبرد تشکیل دادند. انبارهای اسکندریه، تجارتِ جهانیِ آن روز را به خود جلب میکرد و باراندازهای دو طرفۀ آن موجب رشکِ سایرِ شهرها بود. فانوسِ دریاییِ آن یکی از عجایبِ سبعه به شمار میرفت. سوستراتوسِ کنیدوسی این فانوس را با هزینه ای برابر با هشتصد تالنت (حدود 2،400،000 دلار) برای بطلمیوسِ دوم طراحی کرد. هر طبقه از طبقاتِ آن عقبتر از طبقۀ پایین ساخته شده بود و بر روی هم صد و بیست و دو متر ارتفاع داشت; روکارِ آن مرمرِ سفید بود و مجسمه هایی از مرمر و برنز به آن زینت میداد; قُبۀ آن بر ستونهایی قرار داشت و چراغ بر آن قُبه قرار میگرفت و بالای قُبه مجسمه ای از پوسیدون بود به ارتفاع 6.5 متر. نورِ آن با سوزاندنِ چوبهای صمغدار تامین میشد، و شاید با آینه های محدب این نور منعکس میگردید. از فاصلۀ شصت و یک کیلومتری دیده میشد. ساختمانِ این بنا به سالِ 279 ق م پایان یافت، و در قرنِ سیزدهمِ میلادی منهدم گردید. جزیرۀ فاروس که جایگاهِ این فانوس بود، اکنون راسِلتین خوانده میشود و بخشی است از اسکندریه; جایگاهِ فانوس، زیرِ آبِ دریا فرو رفته است.
مزارع، کارخانه ها، و کارگاه های مصری، مازادِ قابل ملاحظه ای داشتند که تا بازارهای چینی در شرق، بازارهای افریقای مرکزی در جنوب، و بازارهای روسیه و جزایرِ بریتانیایی در شمال؛ مشتری داشت. کاشفانِ مصری تا زنگبار و سومالی لند کشتیرانی میکردند و داستانهایی از زندگیِ انسانهای غارنشینِ باستانی، که در سواحلِ شرقیِ افریقا میزیستند و از غذاهای دریایی و شترمرغ و هویج و ریشۀ گیاهان تغذیه میکردند، به جهانیان نقل میکردند. برای در هم شکستنِ تسلطِ اعراب بر تجارتِ هند و خاورمیانه، کشتیهای مصری از نیل مستقیما به هند میرفتند. در اثرِ تشویقِ عاقلانۀ بطالسه، اسکندریه بندرِ مهمِ بارگیریِ امتعۀ خاورمیانه برای بازارهای مدیترانه گردید.
نُضجِ بازرگانی و صنعت را تسهیلاتِ عالیِ بانکداری تسریع میکرد. معاملۀ جنسی، که یادگارِ دورۀ کهنِ مصر بود، تا حدودی برقرار بود، و غلۀ موجود در خزانه های شاهی به عنوانِ پشتوانۀ بانکی به کار میرفت، ولی دیگر به حساب گذاشتن و بیرون کشیدن و نقل و انتقالِ غله به جای اینکه عملا انجام شود روی کاغذ صورت میگرفت. علاوه بر مُبادلۀ کالا، که تا حدی تعدیل شده بود، اقتصادِ پولیِ پیچیده ای نیز در جریان بود. بانکداری در انحصارِ دولت بود، ولی عملیاتِ آن ممکن بود به موسساتِ خصوصی واگذار شود. صورتحسابها را با برات به بانکها میپرداختند و بانکها پول را به تنزیل میدادند و حسابهای خزانۀ شاهی را میپرداختند. بانکِ مرکزیِ اسکندریه در تمامِ شهرهای مهم شعبه داشت. هرگز در تاریخِ مدون سابقه ندارد که کشاورزی، صنعت، تجارت، و مالیه چنین بسرعت توسعه یافته، یک شکل و غنی شده باشد.
اربابان و آنهایی که از این نظام استفاده میبردند: یونانیانِ آزادِ پایتخت بودند. در راس همه: فرعون-خدا-شاه بود. از نظرِ یونانیهای ساکنِ مصر، بطلمیوس واقعا یک “سوتِر” [ = نجات دهنده] و “یورگِتِس” [= نیکوکار] بود; در دستگاهِ اداری به آنها هزاران سِمَت داده بود; به علاوه، امکاناتِ اقتصادیِ بینهایت و تسهیلاتِ بی نظیرِ معنوی برای آنها فراهم ساخته بود و در دربارِ ثروتمندِ خود منبع و مرکزی برای زندگیِ اجتماعیِ پر تجملی برای آنها گردآورده بود. از آن گذشته، پادشاهِ مستبدِ مُطلقی نبود. میراثِ فرهنگِ مصری با قانونِ یونانی ممزوج شده، نظامِ قانونگذاریِ خاصی به وجود آورده بود که قوانینِ آتنی را اقتباس کرده، جز در موردِ آزادی، هر جنبۀ آن را اصلاح میکرد و به کار میبرد. فرمانهای شاه قدرتِ قانونیِ کامل داشت، ولی شهرها نیز تا حدِ قابلِ ملاحظه ای خودمختار بودند; مصری و یونانی و یهود هر کدام تحتِ نظامِ قانونیِ خود میزیستند، قاضیانِ خود را انتخاب میکردند، و به دادگاه های خود شکایت میبردند. نوشته ای که در تورین به دست آمده، یکی از دادخواستهایی است که در دادگاه های اسکندریه مطرح شده بود. در این دادخواست، موردِ دعوا بدقت تشریح شده، شواهدِ امر بدقت عرضه گردیده، سوابقِ موضوع، خلاصه شده، و حکمِ نهایی در کمالِ بیطرفیِ قضایی صادر شده است. نوشته های دیگری نیز از وصیتنامه های اهالیِ اسکندریه به دست آمده که قِدمتِ اَشکالِ قانونی را نشان میدهد: “این است وصیتنامۀ پیسیاسِ لوکیایی فرزندِ فلانی که از روی سلامتی و نیتِ کامل ... “ حکومتِ بطالسه در دنیای هلنیستی بهترین و مجهزترین تشکیلات را داشت. این حکومت وضعِ ملیِ خود را از مصر و ایران و وضعِ شهریِ خود را از یونان گرفته، سپس به امپراطوریِ روم انتقال داد. کشور به استانهایی تقسیم شده بود که هر یک را مامورِ انتصابیِ شاه اداره میکرد. تقریبا تمامِ این ماموران یونانی بودند. نظرِ اسکندر، که یونانی و شرقی و مصری در شرایط مساوی با هم زندگی میکنند، چون سودی نداشت به دستِ فراموشی سپرده شد و درۀ نیل عملا سرزمینی بود مغلوب شده. مباشرانِ یونانی، اسلوب و مدیریتِ جدیدی در حیاتِ اقتصادیِ مصر وارد کرده، ثروتِ ملی ر ابسیار افزایش داده بودند; منتهی آنچه میافزودند خودشان برمیداشتند. دولت قیمتهای گزافی به محصولاتی که خود زیرِ نظارت داشت گذاشته بود، و با دیواری از تعرفه های گمرکی جلوی رقابت را میگرفت. در نتیجه، روغنِ زیتون که در دِلوس به بیست و یک دراخما به فروش میرفت، در اسکندریه پنجاه و دو دراخما قیمت داشت. دولت، در همه جا، اجاره، مالیات، حقِ گمرک، باج، و حتی کار و جانِ مردم را میگرفت. کشاورز برای حقِ نگاهداریِ علوفه، و چراندنِ چهارپایان خود در مراتعِ عمومی، به دولت باج میداد. باغداران یک ششم و در زمانِ بطلمیوس دومِ نصفِ محصولِ خود را به دولت میدادند. همه کس، جز سربازان و کشیشان و ماموران دولتی، مالیاتِ سرانه میدادند. به نمک، اسنادِ قانونی، و ارث ،مالیات تعلق میگرفت. از مالُ الاجاره ده درصد، از فروش ده درصد، و از ماهیگیری در آبهای مصر بیست و پنج درصد مالیات گرفته میشد. از مالُ التجاره ای که از دِهی به شهر میرفت، یا در سواحلِ نیل حرکت میکرد عوارض اخذ میشد. در تمامِ بنادرِ مصر به صادرات و واردات؛ عوارضِ گمرکیِ سنگینی تعلق میگرفت. برای حفظِ نیروی دریایی، فانوسِ دریایی، خوش خلق نگهداشتنِ پزشکان و پلیس، و خریدنِ تاجِ زرین برای هر یک از سلاطینِ جدید نیز مالیاتِ مخصوصی گرفته میشد; از هیچ چیز که خزانۀ دولت را پر کند دریغ نمیشد. به منظورِ نگهداشتنِ حسابِ کلیۀ محصولات، درآمدها، و مبادلاتِ بازرگانیِ قابلِ اخذِ مالیات، دولت دسته دسته منشی و حسابدار نگاه میداشت، و نظامِ گستردهای برای ثبتِ نامِ افراد و املاک به وجود آورده بود. برای جمع آوریِ مالیات، از متخصصین استفاده میشد، بر عملیاتِ اجرایی نظارت میشد، و داراییِ افراد به عنوانِ ضمانت در اختیار گرفته میشد تا مالیاتشان را بپردازند. کلِ درآمدِ بطالسه، چه جنسی و چه نقدی، شاید بزرگترین درآمدی بود که دولتی : از هنگامِ سقوطِ امپراطوریِ ایران تا تشکیلِ امپراطوریِ روم گردآورده بود.
Create your
podcast in
minutes
It is Free