اضمحلال یونان
فصل بیست و ششم :کتابها
کتابخانه ها و دانشمندان
کتابهای یهودیان
مِناندِر
فصل بیست و ششم :کتابها
I - کتابخانه ها و دانشمندان
در تمامِ شئونِ زندگیِ هلنیستی، جز درامنویسی، به یک نمود برمیخوریم و آن این است که تمدنِ یونانی مضمحل نشده، بلکه پراکنده شده بود. آتن در حالِ مرگ بود و ماندگاه های یونانیِ غرب، رو به انحطاط میرفتند، لیکن شهرهای یونانیِ مصر و مشرق زمینی، از لحاظِ مادی و فرهنگی، اعلاترین درجات را سیر میکردند. پولی بیوس، که مردی با تجربه و در اطلاعاتِ تاریخی و قضاوت دقیق بود، در سالِ 148 ق م در جمله ای که به گوشِ ما خیلی آشناست میگفت: “ترقیِ هنر و علم امروزه خیلی سریع بوده.” با انتشارِ زبانِ یونانی به منزلۀ یک زبانِ مشترک، اتحادی فرهنگی به وجود آمد که در مشرقِ مدیترانه یک هزار سال دوام کرد. تمامِ مردانِ تحصیلکردۀ امپراطوریهای جدید، زبانِ یونانی را برای تبادلِ اندیشه های سیاسی، ادبی، و علمی میآموختند. هر کتابی که به زبانِ یونانی نوشته میشد، تقریبا برای تمامِ مردمِ تحصیلکردۀ مصر و خاورِ نزدیک قابلِ فهم بود. مردم از دنیای مسکون، چون تمدنی واحد صحبت میکردند; نوعی جهان وطنی نُضج میگرفت که هر چند به اندازۀ ملیت گرایی (ناسیونالیسمِ)، مغرورانه و محدودِ کشور-شهرها ،برانگیزنده نبود، عمقِ بیشتری داشت.
هزاران تن نویسنده برای خوانندگانی که تعدادشان روزافزون بود صدها هزار کتاب نوشتند. اکنون ما نامِ هزار و صد نویسندۀ یونانی را میدانیم; تعدادِ آنهایی که نمیشناسیم از حساب خارج است. یک نوع خطِ شکسته به وجود آمده بود که نوشتن را آسان میکرد; حتی میگویند که در قرنِ چهارمِ ق م سبکی در تندنویسی اختراع شده بود که “بعضی از حروفِ بیصدا و با صدا را با قرار دادنِ خطهایی در جهتهای مختلف نشان میداد.” کتابها را روی پاپیروسِ مصری مینوشتند تا اینکه بطلمیوسِ ششم، به امیدِ اینکه از توسعۀ کتابخانۀ پِرگامون جلوگیری کند، صدورِ آن را به خارج از مصر منع کرد. یومِنِسِ دوم، فرآوریِ پوستِ گوسفند و گوساله را برایِ مصرفِ نوشتن که مدتها در مشرق زمین سابقه داشت تشویق کرد، و طولی نکشید که پوست و نامِ شهرِ پِرگامون که تولید کنندۀ آن بود زبانزدِ مردم گشت و این دو نام در اشاعۀ ارتباطات و ادبیات، رقیبِ کاغذ شدند.
تعدادِ کتابها به اندازه ای زیاد شد که برای نگاهداریِ آنها کتابخانه لازم بود. کتابخانه قبلا یکی از تجملاتِ دربارهای مصر وبین النهرین بود; اولین کتابخانه، به معنای "مجموعۀ تعدادِ زیادی کتاب"، متعلق به ارسطو بود. بزرگیِ این کتابخانه را از آنجا میتوان حدس زد که ارسطو قسمتی از آن را به قیمتِ 18 هزار دلار از جانشینِ افلاطون، سپِئوسیپوس، خریده بود.(فیلسوف و ریاضیدانِ یونانی، از بستگانِ افلاطون، که جانشینِ او در ریاستِ آکادمی شد) ارسطو این کتابخانه را برای تِئوفراستوس، و وی آن را برای نِلِئوس به ارث گذاشت (287). نِلِئوس آن را به :سکِپ سیس: در آسیای صغیر بُرد، و میگویند که در آنجا برای اینکه دستِ آزِ پادشاهانِ پِرگامون به آن نرسد در زیرِ خاک مدفون ساخت. کتابها پس از یک قرن زیرِ خاک ماندن در سالِ یکصدِ قبلِ از میلاد به آپِلیکون، فیلسوفِ آتنی فروخته شد. آپِلیکون، پس از مشاهدۀ اینکه قسمتهایی از کتابها را رطوبت پوسانده، با دقت و فَراستِ بسیار به رفعِ نقایص و تهیۀ نسخه های جدید از آنها مشغول شد; شاید دلیلِ اینکه ارسطو فریبنده ترین فیلسوفِ تاریخ نیست همین باشد. هنگامی که سیلّا آتن را تصرف کرد (86)، کتابهای کتابخانۀ آپِلیکون را ضبط کرد و به روم فرستاد. در آنجا دانشمندی رودِسی به نامِ آندرونیکوس آنها را دوباره منظم کرد و آثارِ ارسطو را منتشر ساخت; اهمیتِ این کار در پرورشِ افکار و فلسفۀ روم، مشابهِ اهمیتی است که کشفِ مجددِ ارسطو در بیداریِ فلسفۀ قرونِ وسطی داشته است.
ماجراهایی که بر سرِ این کتابها آمد، مویدِ دِینی است که ادبیات به سلاطینِ بطالسه دارد که کتابخانۀ مشهورِ اسکندریه را، که جزئی از موزۀ آنجا بود، تاسیس و نگاهداری نمودند بطلمیوسِ اول: کار را آغاز کرد، بطلمیوسِ دوم: آن را به اتمام رسانید، و کتابخانۀ کوچکی در محرابِ سِراپیس به آن افزود. در انتهای سلطنتِ فیلادِلفوس تعدادِ طومارها به 532 هزار رسیده بود، که به معنای امروزی حدودِ یکصد هزار جلد کتاب است. تا مدتی افزودن به این مجموعه در چشمِ پادشاهان، برابر با افزایشِ قدرتِ سیاسی بود. بطلمیوسِ سوم فرمان داد هر کتابی که به اسکندریه وارد میشود بایستی در کتابخانه گذاشته شود، از هر یک؛ نسخه هایی تهیه شود، و سپس اصل را در کتابخانه نگهداشته، یک نسخه به صاحبش برگردانند. همین دیکتاتور درخواست کرد که آتن نوشته های آکیلوس، سوفُکلِس، و اوریپید را به او امانت دهد، و وجهُ الضِمانِ آن را به مبلغِ نود هزار دلار پرداخت. نسخه های اصلی را نگاهداشت، نُسَخِ رونوشت را باز فرستاد، و به آتنیها گفت پولی را که به آنها داده بود به عنوانِ کرایه برای خود نگاه دارند. شهوتِ جمع آوریِ کتابهای کهنه چنان همگانی شد که عده ای در رنگ کردن و کهنه نمایاندنِ نسخه های جدید، استادانِ ماهری شدند تا آنها را به عنوانِ کتابهای کهنه، به علاقه مندانِ جمع آوریِ آنها بفروشند.
کتابخانه بسرعت، سایرِ قسمتهای موزه را از حیثِ اهمیت و جالب بودن، تحتُ الشعاع قرار داد. سِمَتِ کتابداری یکی از الطافِ خاصِ ملوکانه بود که شاملِ تدریس به ولیعهد نیز میشد. نام این کتابداران در نسخه های مختلف با اختلافهایی آمده است. آخرین نسخه نامِ شش کتابدار را میدهد. این شش نفر عبارتند از: زِنودوتوسِ اِفِسوسی، آپولونیوسِ رودسی، اِراتُس تِنِسِ سای رینیای، آپولونیوسِ اسکندرانی، آریستوفانِسِ بیزانسی، و آریستارکوسِ ساموتراسی. گوناگونیِ ملیتِ اینها باز مبینِ وحدتِ فرهنگیِ هلنیستی است. شخصِ دیگری که از حیثِ اهمیت به پای اینان میرسد، کالیماکوسِ شاعر و دانشمند است که مجموعه را در کاتالوگهایی تقسیم بندی کرد که تعدادشان به یکصد و بیست فهرست میرسید. اکنون میتوان تصور کرد که تعدادِ زیادی کاتب، احتمالا از بردگان، از نسخه های اصلی رونوشت برمیداشته اند، و عدۀ زیادی از دانشمندان، آنها را خوانده، به حسبِ مطلب به گروه هایی تقسیم میکرده اند. بعضی از این مردان، تاریخِ رشته های مختلفِ ادبی یا علمی را مینگاشتند; عده ای دیگر، نسخه های نهاییِ متون را تصحیح میکردند; و عده ای دیگر بر آنها تفسیر مینوشتند که عوام و نسل های آینده، آنها را بهتر درک کنند.
آریستوفانِسِ بیزانسی، با جدا کردنِ عبارات و جملاتِ نوشته های قدیمی به وسیلۀ علامتهای مخصوصِ نقطه گذاری: انقلابی در ادبیات به وجود آورد، و او کسی است که تاکید بر آواها را، که اینهمه در زبانِ یونانی مزاحمِ دانشجویان است، اختراع کرد. زِنودوتوس به تصحیح و تکثیرِ طبعِ ایلیاد و اودیسه شروع کرد، آریستوفانِس دنبالِ کارِ او را گرفت، و بالاخره آریستارکوس آن را به اتمام رساند; در حقیقت متنی که امروز در دستِ ماست همان متنی است که نکاتِ مبهم و تاریکِ آنها با مطالعات و تفسیرهای عالمانۀ آنان روشن شده است. در اواخرِ قرنِ سوم، موزه و کتابخانه و دانشمندانِ اسکندریه، این شهر را در تمامِ رشته ها، جز فلسفه، به صورتِ پایتختِ فرهنگیِ دنیایِ یونانی در آورده بودند.
بدونِ شک شهرهای دیگرِ یونانی نیز کتابخانه داشتند. باستانشناسانِ اتریشی: بقایای کتابخانۀ آراسته ای را که متعلق به شهرِ اِفِسوس بود از خاک بیرون آورده اند; ضمنا در تاریخ شنیده ایم که "سکی پیو" ،کتابخانۀ بزرگِ کارتاژ را آتش زده است، ولی تنها کتابخانه ای که با کتابخانۀ اسکندریه رقابت میکرد از آنِ پِرگامون بود.
پادشاهانِ این کشورِ کوتاه عمر، با رشکی روشنفکرانه به مساعیِ فرهنگیِ بطالسه مینگریستند. در سالِ 196، یومِنِسِ دوم کتابخانۀ پِرگامون را تاسیس کرد و چند تن از بزرگترین دانشمندانِ یونان را به آنجا آورد.
مجموعۀ آن بسرعت افزایش یافت و آنتونیوس آن را به جای قسمتی از کتابخانۀ اسکندریه، که در شورشِ مردمِ مصر، علیهِ قیصر در 48 ق م سوخته بود، به کلئوپاترا داد. این مجموعه در حدودّ دویست هزار طومار داشت. به کمکِ این کتابخانه، و ذوقِ آتیکیِ آتالیدها (پادشاهانِ پِرگامون)، پِرگامون در اواخرِ عصرِ هلنیستی ،مرکزِ مکتبی از زبانِ خالصِ یونانی گردید که هیچ واژه ای را که جنبۀ قدیم و کلاسیک نداشت، سَره نمیشناخت. برجای ماندنِ شاهکارهای نثرِ آتیک را ما امروز مدیونِ طرفدارانِ “نثرِ سَرۀ یونانی” هستیم.
آن عصر، مافوقِ هر چیز، عصرِ روشنفکران و دانشمندان بود. نویسندگی، به جای اینکه فقط از روی علاقۀ شخصی باشد، حرفه شده بود; در نتیجه، گروه هایی به وجود آمده بودند که به همان نسبتی که از یکدیگر فاصله داشتند، قضاوتشان راجع به استعدادها و ذوقِ اعضای گروه های دیگر، اختلاف داشت.
شاعران برای شاعران شعر میگفتند، در نتیجه تصنع بر آثارشان تسلط یافت; دانشمندان برای دانشمندان مینوشتند، در نتیجه نوشته هایشان بیروح و بی اثر گشت. مردانِ متفکر احساس میکردند که الهاماتِ خلاقۀ مردمِ یونان رو به افسردگی است، و پایدارترین خدمتی که آنها میتوانند در راهِ دانش انجام دهند این است که محصولِ ادبیِ دورانِ غنیتری را جمع آوری کرده، حفظ کنند، و تصحیح و تفسیر نمایند. اینان تقریبا تمامِ روشهای نقدِ ادبی را به وجود آوردند; و دست به کار شدند تا نوشته های بد را از نوشته های خوب جدا کنند و مردم را در خواندنِ آثارِ خوب هدایت نمایند. صورتی از “بهترین کتابها”، “چهار شاعرِ قهرمان”، “9 مورخ”، “10 شاعرِ غزلسرا”، و “10 سخنرانِ نامی” تنظیم کردند. شرحِ حالِ بزرگترین نویسندگان و عالمان را نوشتند، و اطلاعاتِ شکسته و ناقصی که امروز ما دربارۀ این اشخاص داریم، گردآورده، نگاهداری نمودند.
مبانی و چارچوبِ: تاریخ، ادبیات، نمایشنامه نویسی، علوم، و فلسفه را تدوین کردند. پاره ای از این چارچوبها، که با هدفِ کوتاه کردنِ راهِ انتقالِ مفاهیم و دانشها، متون را خلاصه میکرد، باعثِ محفوظ ماندنِ خلاصۀ آثارِ اصلی شد; و پاره ای دیگر ندانسته آن آثار را مخدوش ساخت. دانشمندان و نویسندگان که از مخلوط شدنِ زبانِ یونانی با زبانهای شرقی، و منحط شدنِ آن مغموم و متاثر شده بودند، به نوشتنِ کتابهای لغت و دستور زبان پرداختند و کتابخانۀ اسکندریه، مانندِ آکادمیِ فرانسۀ امروز، دربارۀ طرزِ به کار بردنِ درستِ زبان، فرمانهایی صادر میکرد. اگر این کوششهای پیگیرِ دانشمندان نبود، جنگها، انقلابها، و ویرانیهای دو هزار سال: حتی این اندک ارثیه ای را که از کَشتیِ مغروقِ یونان به دست ما رسیده است، نابود ساخته بود.
II - کتابهای یهودیان
در تمامِ آشوبها و طوفانهای این دوران، یهودیان عشقِ موروثیِ خود را به دانش حفظ کردند و در ادبیاتِ پایدارِ این عصر، بیش از سهمِ خود خدمت کردند. بعضی از عالیترین قطعاتِ کتابِ مقدس، متعلق به این دوران است. در انتهای قرنِ سوم، شاعر یا شاعره ای یهودی، غزلِ غزلها را سرود. در این قطعه تمامِ هنرمندیِ شعرِ یونان، از ساپفو گرفته تا تِئوکریتوس، تجلی میکند.
وسعتِ خیال، عمقِ احساسات، و خیالپردازیِ نیرومندِ شاعر، که در هیچ یک از نویسندگانِ یونانیِ آن عصر یافت نمیشود، چنان با نفوذ و متاثر کننده است که روح و جسمِ خواننده را تسخیر کرده، انسان را در عالَمِ عشق و معنا مستغرق میسازد. یهودیانِ یونانی که اغلب در اسکندریه و بعضا در اورشلیم و شهرهای دیگرِ مشرقِ مدیترانه بودند، به زبانهای عِبری، آرامیک، و یونانی، شاهکارهایی تدوین کردند چون: کتابِ جامعه و کتابِ دانیالِ نبی، قسمتهایی از امثالِ سلیمان و مزامیر، و بخشِ اعظمِ آپوکریف. آنها تاریخهایی چون کتابهایِ اول و دومِ تواریخ، داستانهای کوتاهی چون اِستِر و یهودیت، و چَکامه هایی در زندگیِ خانوادگی، چون کتابِ طوبیت نوشتند. منشیها خطِ عبری را از سَبکِ قدیمیِ آسوری به سبکِ چهارگوشِ سوریه ای، که تا به امروز مانده است، درآوردند. از آنجایی که اغلبِ یهودیانِ خاورمیانه بیشتر به زبانِ آرامیک سخن میگفتند تا عبری، دانشمندان: آیاتِ تورات را به زبانِ آرامیک تفسیر میکردند. مدارسی برای تدریسِ کتابِ قانون، یا تورات، و تشریحِ موازینِ اخلاقیِ آن برای نسلِ جوان باز شدند. همین بیانات و تفسیرها و شرحها که طیِ نسلها از معلم به شاگرد نقل میشدند، در اعصارِ بعد: قسمتِ اعظمِ مطالبِ تَلمود را تشکیل دادند. (تَلمود:مجموعۀ مدونِ شریعتِ شفاهیِ یهود، به ضمیمۀ تفاسیرِ خاخامها; در مقابلِ شریعتِ مکتوب)
در آخرِ قرنِ سوم، فضلای “شورایِ بزرگ” تصحیحِ ادبیاتِ قدیم را تمام کرده، مُهرِ ابدیت به تورات زده بودند، زیرا عقیده داشتند که زمانِ پیامبران به سر رسیده، و الهامِ آسمانی تمام شده است. نتیجه این شد که بسیاری از آثارِ ادبیِ آن عصر، با وجودی که مملو از زیبایی و افکارِ بلند بود، از پیوندِ خدایی محروم مانده، در طبقه بندیِ نامیمونِ آپوکریف قرار گرفتند.(آپوکریف از نظرِ لغوی به معنایِ پوشیده یا پنهان، نامِ مُلحقاتِ “عهدِ قدیم” که یهودیان آنها را غیرِ آسمانی میدانند، اما کلیسای کاتولیکِ رومی آنها را قانونی میداند. قِدیس هیرونیموس آنها را از متونِ عبریِ یونانی به لاتینی ترجمه کرد. آپوکریفهای اصلی عبارتند از: “حکمتِ یَسوع: پسرِ سیراخ”، “اِسدراسِ اول و دوم”، و “مَکابیان اول و دوم”. "آپوکالیپ تیک" (تلفظِ یونانی به معنای مکاشفه)کتابهایی هستند که شاملِ مکاشفاتِ آسمانیند. اینها از حدود 250 ق م ظاهر شدند و تا عصرِ مسیحیت ادامه یافتند. بعضی از آنها، چون “کتابِ اِنوخ”، در زُمرۀ آپوکریف و غیر شرعی محسوبند; و بعضی، چون “کتابِ مکاشفات”، معتبر و شرعی به شمار میروند. ) کیفیتِ عالیِ ادبیِ دو کتابِ اِسدراس ممکن است مدیونِ مترجمینِ دربارِ شاه جیمز باشد، هر چند که بسختی میتوان توصیفِ موثرِ منظره ای را که در آن اِسدراس از "اوریِلِ فرشته" میپرسد چرا مردمِ شریر در دنیا موفق، خوبان گرفتارِ زجر و بدبختی، و اسرائیل در اسارت است، و پاسخِ فرشته را که با تشبیهاتِ عالی و ساده جواب میدهد که جزء هرگز قادر نیست نسبت به کل قضاوت کند یا آن را دریابد، به آنها نسبت داد.
در مقدمۀ حکمتِ یَسوعِ پسرِ سیراخ آمده است که ترجمۀ یونانیِ این کتاب در سالِ 132 از روی رساله هایی که در دو نسل قبل، توسطِ جَدِ مترجم، به نامِ یَسوع: پسرِ سیراخ نگاشته شده بود، به زبانِ یونانی انجام گرفته است( یسوع پسرِ سیراخ مولفِ کتابِ “حکمتِ یسوعِ پسرِ سیراخ” است که از جمله آپوکریف به شمار میرود. موضوعِ آن بلندیِ مقامِ حکمت است). این یسوع: پسرِ سیراخ، مردی فاضل و دنیا دیده بود که پس از سفرِ بسیار، سکونت گزیده، منزلش را به روی شاگردان باز کرده بود، و هم برای ایشان بود که آن مقالات را دربارۀ حکمتِ زندگی مینوشت. او یهودیهای ثروتمندی را که مذهبِ خود را رها کرده، به مادیات پرداخته بودند محکوم میکند، جوانان را از حیلۀ روسپیها آگاه میکرد، و تورات را در دنیای پُر از زشتی و دام و فریب، بهترین راهنمابرای مردم میداند. با اینهمه، او “پیرایشگر” نیست. برخلافِ مومنین، با لذتجوییِ بدونِ آزار مخالف نیست; و با رازوران نیز که اعتقاد داشتند تمامِ امراض از جانبِ خدا میآید و تنها اوست که میتواند آنها را معالجه کند، پس دارو نباید مصرف کرد، موافق نیست. این کتاب پر از استعاره هایی است که مشهورترینِ آنها باعثِ پیدایشِ این ضربُ المثل شده است که میگوید: “اگر در تربیتِ کودک شلاق فراموش شود اخلاقِ او فاسد میشود.” زنان میگوید: “شلاقهایی که به حسابِ او؛ مردم به کودکانِ خود زده اند از حساب بیرون است.” رویهمرفته این کتابی است اصیل، خردمندانه تر، و مطبوع تر از کتابِ جامعه.
در فصلِ بیست و چهارمِ حکمتِ یسوع پسرِ سیراخ آمده است که: “حکمت:اولین مخلوقِ خداست که از ابتدای دنیا خلق شد.” در اینجا و نیز در بابِ اولِ امثالِ سلیمان، اولین صورتِ تعبیرِ لوگوس-حکمت به عنوانِ خالقِ واسط ،به چشم میخورد، و آن را از طرفِ خدا مامورِ طراحیِ دنیا میشناسد. حکمت به منزلۀ موجودی است که دارای هوشِ مستقلی است، و در افکارِ مذهبیِ یهودیان در قرنهای آخرِ قبل از میلادِ مسیح، نقشِ اساسی بازی میکند. موضوعِ ابدی بودنِ روح نیز، پا به پای آن، رواجِ بیشتری می یابد. در کتابِ اِنوخ، که ظاهرا در فلسطین بینِ سالهای 170 و 166 قبل از میلاد، توسطِ چندین نویسنده نوشته شده، مشاهده میشود که امید به بهشت، لزومِ حیاتی یافته است; بدون این امید چگونه میشد موفقیتِ مردمانِ بدسیرت و بدبختی و شکستِ مردمانِ خوب را تحمل کرد; اگر امید به بهشت نبود زندگی و تاریخ: خلق شدۀ دستِ شیطان مینمود نه خدا. روزی مسیحایی ظاهر خواهد شد، ملکوتِ خدا را در زمین برقرار خواهد ساخت، و نیکوکاران را با سعادتِ ابدی، پاداش خواهد داد.
در صحیفۀ دانیالِ نبی، تمامِ وحشتی که دورانِ آنتیوکوسِ چهارم را فرا گرفته بود منعکس است. در حدودِ سالِ 166، یعنی هنگامی که مومنانِ یهود را به خاطرِ عقایدشان میکشتند و قشونهای عظیمتری به دسته های مَکابیان حمله میکردند، احتمالا یکی از افرادِ فرقۀ مومنین، به عهده گرفت که با شرحِ مصایب و پیشگوییهای دانیالِ نبی در بابِلِ زمانِ بختنصر، مردم را تشجیع کند. نسخه های این کتاب ، پنهانی در میانِ یهودیان دست به دست میگشت. آن را به عنوانِ کتابِ پیغمبری که سیصد و هفتاد سال قبل میزیسته، مصایبِ بیشتری، از آنهایی که در زمانِ آنتیوکوس میزیستند؛ متحمل شده، سرانجام پیروز بیرون آمده، و مژده داده که فتحِ نهایی از آنِ قومِ یهود است، تلقی میکردند. حتی اگر مومنان و ثوابکاران در این دنیا شاهدِ مقصود را در آغوش نگیرند در آن دنیا، در روزِ قیامت، خداوند پاداشِ اَعمالِ خیرِ آنها را خواهد داد و جملگی را به بهشتِ برین، که شاهدِ سعادتِ ابدی است، خواهد برد، و دشمنان و جلادانِ ایشان را به دوزخ و آتشِ جاوید خواهد افکند.
رویهمرفته نوشته های موجودِ یهودیانِ این دوران را میتوان ادبیاتی رازورانه، عرفانی، یا تخیلی توصیف کرد که به هدایت، تهذیب، و اتحاد معطوف بود. برای یهودیانِ دورانهای قبلی، زندگی فی نفسه کافی بود و مذهب فرار از دنیا نبود، بلکه اخلاقیاتی بود که از طریقِ اشعارِ مذهبی بیان میشد; خدای توانایی که همه چیز را میدید و بر همه چیز حکم میکرد، بد و خوب را در همین دنیا سزا میداد. اسارتِ یهودیان به دستِ یونانیان، این عقیده را متزلزل ساخته بود، تجدیدِ بنایِ “معبد” دوباره احیایَش کرده بود; و سرانجام در زیرِ ضرباتِ آنتیوکوس ،کاملا از بین رفت. بدبینی حکمفرما شد; و در نوشته های یونانی: یهودیان بهترین توصیف کنندۀ بی عدالت یها و حِرمانهای زندگی شدند. در همین حال، تماسِ یهودیان با عقایدِ ایرانیها دربارۀ بهشت و دوزخ، جنگِ بین خوبی و بدی، و پیروزیِ نهاییِ خوبی، راهِ فراری از فلسفۀ بدبینی به آنها عرضه داشت، و شاید عقیده به ابدیت، که از فرهنگِ مصری به اسکندریه رسوخ کرده بود، با آن عقایدی که رازوریِ یونانی را در بر میگرفتند ترکیب شدند تا به یهودیانِ یونان و روم آن امیدی را الهام کنند که علی رغمِ دگرگونیهای “معبد” و مملکتشان با آنها همراه بود. اعتقاد به پاداش و جزای ابدی از این یهودیان، مصریان، ایرانیان، و یونانیان سرچشمه گرفته، به دریایِ مذهبِ تازه و نیرومندتری ریخت و به آن توانایی بخشید تا بر دنیایی که رو به متلاشی شدن بود تسلط یابد.
III - مِناندِر
هنرِ نمایش، مانندِ سایرِ رشته های هنری، در این عصر از بزرگترین رونقِ کُمّی برخوردار گردید. هر شهر، حتی تقریبا هر شهرستانِ درجه سوم، دارای تماشاخانه ای بود. بازیگران، که بهتر از همیشه متشکل بودند، بسیار موردِ تقاضا و توجهِ مردم بودند، حق الزحمه های هِنگُفت دریافت میداشتند، و مثلِ همیشه با برتر دانستنِ خود از موازینِ اخلاقیِ زمان زندگی میکردند. نمایشنامه نویسان همچنان به خَلقِ تراژدیهای خود مشغول بودند، اما از بدِ حادثه یا طبعِ خوشِ مردم، گذشتِ زمان، همه را به دستِ فراموشی سپرده است.
روحیۀ مردم در آن زمان، مانندِ امروز، داستانهای "خوش عاقبت" و سبک و کم عمق و احساساتیِ “کمدیِ نو” را میپسندید، از اینها هم آنچه مانده بسیار ناچیز است. ولی نمونه های کم ارزشی از آثارِ پلوتوس و تِرِنس در دست است که نمایشنامه های خود را با ترجمه و اقتباس از کمدیهای هلنیستی مینوشتند. توجهِ عمیق به وضعِ کشور و دنیای روح، که برانگیزندۀ آریستوفان بود، در کمدیهای جدید به این بهانه که برای ادبیات خطرناک است، به کنار افکنده شدند. نمایش بیشتر جنبۀ خانوادگی و خصوصی پیدا کرده بود، و نویسندگان میکوشیدند که از طُرُقِ مختلف، زنان را به سخاوتمندی در عشق، و مردان را علی رغمِ آن، حاضر به ازدواج نمایند. عشق در این نمایشنامه ها مسیرِ پیروزمندانۀ خود را طی کرده، در تمامِ صحنه ها سیادت میکند. هزاران دوشیزۀ رنج دیده در میدانِ داستان میآیند، و در انتها شرافتِ خود را بازیافته و حلقۀ ازدواج در دست میکنند. لباسهای بیشرمانه و حرکاتِ وقیحانه قدیمی متروک شده، ولی داستانها اغلب کم و بیش در اطرافِ بکارتِ قهرمانِ زنِ داستان چرخ میزند. فضیلت در آنها، چون در مطبوعاتِ عصر ما، نقشِ بسیار کوچکی ایفا میکرد. از آنجایی که بازیکنان ماسک میگذاشتند و تعدادِ ماسکها محدود بود، داستانهای پرحادثه و شخصیتهای عوضی را نمایشنامه نویس به چند نفر قهرمانِ برجستۀ معین محدود میکرد که تماشاچیان همیشه از دیدن و شناختنِ آنها مسرور میشدند: از قبیلِ پدرِ ظالم، پیرمردِ نیکوکار، فرزندِ ولخرج، دخترِ پولداری که اشتباها به جای دخترِ فقیری گرفته میشد، سربازِ لافزن، غلامِ زیرک، مردِ چاپلوس، شخصِ طفیلی، پزشک، کشیش، فیلسوف، آشپز، روسپی، دلاله، و دلالِ محبت.
استادانِ این کمدی در آتنِ قرنِ سوم ، فیلِمون و مِناندِر بودند. از فیلِمون جز شهرتش چیزی بر جای نمانده است. آتنیها او را بیشتر میپسندیدند و به او جایزه های بیشتری میدادند، ولی حقیقتِ امر آن است که فیلِمون در هنرِ متشکل کردنِ تماشاچیانی که در موقعِ لزوم از نمایش استقبال کنند استاد شده بود. نسلهای بعدی که از این رِشوه محروم شد�
Create your
podcast in
minutes
It is Free