اضمحلال یونان
فصل بیست و هشتم :اوج ترقی علم در یونان
اقلیدس و آپولونیوس
ارشمیدس
فصل بیست و هشتم :اوج ترقی علم در یونان
I - اقلیدس و آپولونیوس
قرنِ پنجم شاهدِ اوجِ قدرتِ ادبیِ یونان، قرنِ چهارم شاهدِ شکوفاییِ فلسفه، و قرنِ سوم شاهدِ تکاملِ علوم بود. سلاطین بیش از دموکراسیها نسبت به تحقیقاتِ علمی گذشت و مساعدت روا میداشتند. اسکندر کاروانهایی مرکب از جدولهای نجومیِ بابِلی به شهرهای یونانیِ سواحلِ آسیا فرستاد که بزودی به زبانِ یونانی ترجمه شدند; بطالسه: موزۀ مطالعاتِ عالی را برپا داشتند، و علوم و ادبیاتِ فرهنگهای مدیترانه ای را در کتابخانۀ بزرگِ خود متمرکز کردند; آپولونیوس مقاطعِ مخروطیِ خود را به آتالوسِ اول هدیه کرد، و ارشمیدس تحتِ حمایتِ هیرونِ دوم به تعیینِ نسبتِ محیطِ دایره به قطرِ آن، و محاسبۀ تعدادِ ماسه هایی که برای پر کردنِ جهان لازم است پرداخت. زَوالِ مرزها و ایجادِ زبانِ مشترک، تبادلِ سیالِ عقاید و کتابها، تحلیل رفتنِ فلسفۀ مابعدالطبیعه و ضعیف شدنِ علومِ الاهی، برآمدنِ طبقۀ سوداگرِ غیرِ روحانی در اسکندریه و رودِس و اَنطاکیه و پِرگامون و سیراکوز، و ازدیادِ مدارس و دانشگاه ها و رصدخانه ها و کتابخانه ها توام با ثروت و صناعت و پشتیبانیِ پادشاهان، موجدِ آن شدند که علم از فلسفه جدا شود و در کارِ تَنویرِ افکار، غنی کردن، و در معرضِ خطر قرار دادنِ دنیا پیشرفت کند.
در شروعِ قرنِ سوم و شاید خیلی قبل از آن، ابزارِ ریاضیدانانِ یونانی توسطِ تکاملِ عددنویسیِ ساده تری نشانه گذاری شد. 9 حرفِ اولِ الفبا برای یکان به کار برده شد، حرفِ بعدی برای عددِ 10، 9 رقمِ بعدی برای 20 و 30 و غیره. حرفِ بعدی برای عددِ صد، و حروفِ بعدی برای دویست و سیصد و غیره .کسور و اعدادِ وصفی با علامتی بر سرِ آنها مشخص میشدند. بنابراین، حَسَبِ مطلب، علامتِ مذکور مشخصِ “یک دهم” یا “عشر” و همین علامتِ کوچک زیرِ عدد، معرفِ هزار بود. این تندنویسیِ ریاضی روشِ سهلی برای محاسبه ایجاد نمود.
در بعضی از پاپیروسهای یونانی که در دست است محاسباتِ فراوانی از کسرِ اعشار تا میلیونها انجام شده که، اگر به سبکِ امروز محاسبه کنیم، جای بیشتری را روی کاغذ اشغال خواهد کرد.(این پاپیروسها قدیمتر از پاپیروسهای اسکندریه نیست; اما، چون دیگاما (حرفِ ششمِ الفبایِ یونانی) برای نمایشِ عددِ 6 در آنها به کار رفته، محتمل است که عدد نویسیِ الفبایی، مربوط به قبل از عصرِ هلنیستی بوده باشد. )
با این وجود: بزرگترین موفقیتِ علومِ هلنیستی در هندسه بود. اقلیدس متعلق به این دوره است. دو هزار سال است که نامِ اقلیدس با کلمۀ هندسه برده میشود. آنچه از زندگیِ او میدانیم به این ترتیب است که مدرسه ای در اسکندریه باز کرد، و شاگردانِ او نسبت به سایرین در رشته های خود ممتاز بودند. به پول توجهی نداشت، و چون شاگردی از او پرسید: “از خواندن هندسه چه نفعی میبرم” به غلامی گفت که یک اوبولوس به وی بدهد. “زیرا میخواهد از آنچه میخواند نفع ببرد.” و اینکه وی مردی متواضع و بسیار مهربان بود، و دیگر اینکه هنگامی که در 300 ق م کتابِ معروفِ “اصولِ هندسه”، یا به اختصار اصولِ خود را مینوشت هرگز به عقلش نرسید که فرضیه های مختلف را به کاشفانِ آنها نسبت دهد، زیرا جز این ادعا نداشت که فقط به جمعِ معلوماتِ هندسیِ یونانیان در یک نظمِ منطقی اقدام کرده است.( کتابهای اول و دوم خلاصه ای از کارهای فیثاغورس در هندسه به دست میدهند; کتابِ سوم :کارهای بقراطِ کیوسی; کتابِ پنجم کارهای یودوکسوس; کتابهای چهارم، ششم، یازدهم، و دوازدهم کارهای فیثاغورسیانِ متاخر و دانشمندانِ هندسۀ یونانی; کتابهای هفتم تا دهم از ریاضیاتِ عالی بحث میکنند. ) در این کتابها، بدونِ هیچ گونه مقدمه یا تعذیز، به تعریفِ سادۀ قضیه، سپس به فرضهای لازم، و بالاخره به بدیهیات یا علومِ متعارف میپردازد. به پیروی از دستوراتِ افلاطون، خود را مُقَیَد به ارقام و شواهدی مینمود که جز خط کش و پرگار ابزاری نخواهد. روشِ بیانِ تصاعدی را که پیشینیانِ او ابداع کرده بودند و عبارت بود از فرضیه، نمودارِ هندسی، تصویرِ اثبات، و نتیجه، اقتباس و تکمیل کرد. علی رغمِ نقایص و اشتباهاتش، نتیجۀ کلیِ کارِ او یک نوع معماریِ ریاضی بود که در نشان دادنِ قدرتِ اندیشۀ یونانی، همپایه و رقیبِ پارتِنون به شمار میرود. در حقیقتِ امر، موفقیتِ علمیِ او به صورتِ کامل بیش از پارتِنون دوام کرد، زیرا کتابِ “اصول” حتی تا قرنِ ما، به منزلۀ کتابِ درسیِ هندسی، تقریبا در همۀ دانشگاه های اروپا موردِ قبول بود. تنها کتابی که از لحاظِ دوامِ تاریخی با آن برابر است “انجیل” است.
اثرِ مفقودِ اقلیدس، “مقاطعِ مخروطی”، خلاصۀ مطالعاتِ مِنایکموس، آریستایوس، و دیگران در رشتۀ مخروطات است. آپولونیوسِ پِرگایی، پس از سالها مطالعه و ممارست در مکتبِ اقلیدس، رسالاتِ او را به منزلۀ شروعِ کارِ خود گرفته و مقاطعِ مخروطیِ خود را به رشتۀ تحریر در آورد و، در “هشت کتاب” و 387 قضیه، خواصِ منحنیهای حاصل از تقاطعِ مخروط با سطح را تشریح کرد. سه تا از منحنیها را (چهارمی آنها دایره است) به نامهای جاویدانی سهمی، بیضی، و هذلولی موسوم کرد. کشفیاتِ او نظریۀ پرتابه ها را پیش راندند( جسمی که برای خوردن به هدفی، به وسیله نیرویی، پرتاب یا انداخته شود.)و مکانیک، دریانوردی، و نجوم را بسیار ترقی دادند. بیانش: مشکل و مُطَوَل، ولی رَوِشَش کاملاً عملی بود. آثارش، چون کتابِ اقلیدس، تشریحی بودند و هفت کتابِ موجودِ او، تا به امروز، اصیلترین متونِ کلاسیکِ هندسه به شمار میروند.
II - ارشمیدس
بزرگترین دانشمندِ زمانِ باستان، حدود 287 ق م در سیراکوز به دنیا آمد. وی پسرِ فیدیاسِ منجم و ظاهرا پسر عمِ هیرونِ دوم بود که روشنفکرترین حکمرانِ زمانِ خود به شمار میرفت.
مانندِ بسیاری از یونانیانِ این عصر که به علوم علاقه مند بودند و استطاعتِ مالی داشتند، به اسکندریه رفت; در آنجا زیرِ نظرِ شاگردانِ اقلیدس به تحصیل پرداخت و به ریاضیات اشتیاقی یافت که موجبِ دو موهبت برایش شد: یکی زندگیِ غرق در مطالعه، و دیگری مرگِ ناگهانی. پس از مراجعت به سیراکوز، خویشتن را، چون راهبی، وقفِ تمامِ رشته های علومِ ریاضی کرد. اغلب، مانند نیوتن، خوردن و آشامیدن و سایرِ احتیاجاتِ جسمیِ خود را فراموش میکرد تا نتایج و عواقبِ فرضیه هایش را دنبال کند. با مالیدنِ روغن بر بدن خود، یا با خاکسترِ اجاق، و یا با شن که کفِ اطاقِ تمامِ منجمینِ یونانی را میپوشانید شکلهای مختلف رسم میکرد. از طنز نیز عاری نبود: میگویند در کتابی که به نظرِ خودش بهترین اثرِ اوست، یعنی کُره و استوانه، عمداً قضایای غلطی مطرح میساخت که هم با دوستانِ خود که نسخۀ آن را میخوانند شوخی کرده باشد، و هم دزدیِ آثارِ دیگران را استهزا نموده باشد. گاهی خود را با ساختنِ معماهایی که او را به اختراعِ جبر نزدیک مینمودند سرگرم میکرد: از این قبیل است “قضیۀ حِمار” که تا آن حد مایۀ اِغفال لِسینگ شده بود. گاهی ماشینهای عجیبی میساخت تا اصولی را که برپایۀ آنها: این ماشینها کار میکردند مطالعه کند. لیکن علاقهمندیِ همیشگی و مایۀ سرورِ او علومِ مثبته بودند و به آنها به نظرِ کلیدِ فهمِ دنیا مینگریست، نه ابزارِ ساختمانِ واقعی یا وسیلۀ گِردآوردنِ ثروت. او نه تنها برای شاگردانش، که برای دانشمندانِ حرفه ای چیز مینوشت، و بدین وسیله آخرین نتایجِ غامِضِ تحقیقاتِ خود را به صورتِ گزارشهای مفید و مختصر به ایشان انتقال میداد. نسلهای بعدیِ او: همه مجذوبِ اصالت، عمق، و روشنیِ این رسالات بودند. پلوتارک سه قرن بعد نوشت: “ممکن نیست در تمامِ هندسه مسائلی مشکلتر و غامضتر، و بیانی ساده تر و روشنتر از نوشته های ارشمیدس بیابیم. بعضی آن را به نبوغِ طبیعیِ او نسبت میدهند; دیگران میاندیشند که این صفحاتِ سهل و مُمتَنِع: نتیجۀ کوشش و رنجِ باور نکردنیِ اوست.”
10 اثر از آثارِ ارشمیدس، پس از ماجراهای طولانی که در اروپا و عربستان بر آنها گذشته، باقی مانده است:
(1) کتابِ “روش” که در آن برای اِراتُستِنِس، که با وی در اسکندریه طرحِ دوستی ریخته بود، شرح میدهد که چگونه تجارتِ مکانیکی میتواند از حیطۀ علمِ هندسه خارج شود; این رساله به سیادتِ خط کش و پرگارِ افلاطون خاتمه داد و راه را برای شیوه های تجربی باز کرد. با این حال، وجهِ تمایزِ روحِ حاکم بر علومِ جدید و قدیم را روشن میکند، یکی به خاطرِ درکِ نظری، عمل را موردِ مُسامحه قرار میدهد; و دیگری به خاطرِ نتایجِ احتمالیِ عملی، نظریه را به تَسامح میگیرد.
(2) “مجموعۀ قضایا” در بارۀ پانزده “انتخاب” یا شقوقِ فرضیه ها در هندسۀ مسطحه بحث میکند.
(3) “مساحتِ دایره” که در آن برای R (نسبت دایره به قطر آن) مقدار 1/7 ,3 و 10/71 ,3 را به دست میدهد; تربیعِ دایره را به وسیلۀ روشِ اِفنا انجام میدهد; و ثابت میکند که مساحتِ هر دایره برابر است با مساحتِ مثلثی قائم الزاویه که ارتفاعِ آن برابرِ شعاعِ دایره و ضلعِ دیگرِ آن برابر محیطِ دایره باشد.
(4) “تربیعِ سهمی”، که در آن، به وسیلۀ نوعی حسابِ دیفرانسیل و انتگرال، مساحتِ قطعه ای از سهمی، و نیز مساحتِ بیضی را اندازه گیری میکند.
(5) “در بابِ مارپیچها”، که در آن مارپیچ را به شکلی توصیف میکند که از حرکتِ متشابهِ نقطه ای نسبت به نقطه ای ثابت، در امتدادِ خطی که با سرعتِ یکنواخت حولِ همان نقطۀ ثابت دوران میکند، به دست میآید، و سطحِ محاطِ میانِ یک مارپیچ و دو شعاعِ حاصل را به کمکِ روشی مشابهِ حسابِ دیفرانسیل و انتگرال به دست میآورد.
(6) “کره و استوانه”، که در آن فرمولهای حجم و سطحِ جانبیِ هرم، مخروط، استوانه، و کره را بیان میکند.
(7) “در مخروط وارها و کره وارها”. که از حجمهای حاصل از دَوَرانِ قطوعِ مخروطی حولِ محورشان بحث میکند.
(8) “ماسه شماری”، که در آن از هندسه واردِ حساب، و مخصوصا مبحثِ لُگاریتم، میشود و متذکر میگردد که اعدادِ بزرگ را میتوان با ضرایب یا واحدِ 10,000 نمایش داد; ارشمیدس با این روش تعدادِ دانه های ماسه ای را که برای پر کردنِ جهان لازم است البته با تذکرِ این شرط که جهان ابعادی قابلِ تَصَوُر داشته باشد محاسبه میکند. نتیجه ای که به دست میآورد رقمِ 1063 است. اشاراتی که به آثارِ مفقود شدۀ ارشمیدس شده نشان میدهد که وی طریقی برای تعیینِ جذرِ اعدادی که مجذورِ کامل نیستند به دست آورده بود.
(9) “در تعادلِ سطوح”، که در آن هندسه را در مکانیک مورد استفاده قرار میدهد; مرکزِ ثقلِ اشیای دارای اشکالِ مختلف را پیدا میکند; و قدیمیترین دستورِ موجودِ آمارگیریِ عِلمی را ارائه میدهد.
(10) “در اجسامِ شناور”، که در آن علمِ تعادلِ مایعات را، با پیدا کردنِ فرمولهایی برای تعادلِ اجسامِ شناور، بنیانگذاری کرده است. این مبحث با این فرض، که در آن زمان شگفت انگیز بود، آغاز میشود که سطحِ هر جسمِ مایع، در حالِ تعادلِ کروی است، و مرکزِ آن کره، همان مرکزِ زمین است.
شاید ارشمیدس در اثرِ واقعه ای، که مانندِ واقعۀ سیبِ نیوتن مشهور است، به علمِ تعادلِ مایعات برخورد کرده باشد. هیرونِ پادشاه به یک نفر زرگرِ سیراکوزی مقداری طلا داده بود که از آن تاجی بسازد. چون تاج را برای سلطان فرستاد، وزنی برابرِ وزنِ طلا داشت، ولی این سوظن حاصل شد که مبادا آن مرد نقره را با طلا مخلوط کرده، طلایِ مصرف نشده را خود برداشته باشد. هیرون سوظنِ خود را با ارشمیدس در میان نهاد و تاج را هم به او سپرد که، بدونِ اینکه به آن صدمه ای بزند، معلوم کند که در آن نقره به کار رفته است یا نه. ارشمیدس هفته ها گرفتارِ این معما بود. روزی هنگامی که به خزانۀ حمامی وارد میشد، مشاهده کرد که به همان نسبت که بدنش در آب فرو میرود، آب از سرِ خزانه بیرون میریزد و هر چه بدنش بیشتر در آب فرو میرود، از وزنش کاسته میشود. مغزِ کنجکاوِ او، که از هر تجربه کشفیاتی میکرد و به کار میانداخت، ناگهان “قانونِ ارشمیدس” را به وی الهام کرد، و آن اینکه هر جسمِ شناور به نسبتِ مقدار آبی که جا به جا میکند، وزنِ خود را از دست میدهد. در نتیجۀ این فرض که هر جسمی که داخل در آب شود به نسبتِ حجمِ خود، آب جا به جا میکند، راه حلی برایِ مسئلۀ تاج پیدا کرد. (اگر به قولِ ویترو ویوسِ متین بتوان اعتماد کرد)، ارشمیدس برهنه از حمام به کوچه دوید و فریاد زد: “یافتم ... یافتم. ... “ پس از رسیدن به خانه، در اندک مدتی کشف کرد که نقره، به اذای وزنِ مساوی ،حجمِ بیشتری از طلا دارد، آبِ بیشتری را جا به جا میکند، و نیز مشاهده کرد که تاجِ طلایی که به او داده شده بود ،بیشتر از طلای ناب آب را جا به جا میکند. بدین ترتیب نتیجه گرفت که طلایِ تاج با فلزی که وزنِ مخصوصش از طلا کمتر است مخلوط شده است. سپس، با قرار دادنِ نقره به جایِ طلا در آن مقدار طلا که برای مقایسه به کار برده بود تا مقدارِ جا به جا شدنِ آبِ هر دو برابر شود، توانست مقدار نقره ای را که در تاج به مصرف رسیده و مقدار طلایی را که دزدیده شده بود تعیین کند.
ارضای کنجکاویِ پادشاه آن قدر برای ارشمیدس قابلِ اهمیت نبود که کشفِ قانونِ اجسامِ شناور و کشفِ روشِ اندازه گیریِ وزنِ مخصوص. وی آسمان نمایی ساخت که خورشید، زمین، ماه، و پنج ستاره ای را که در آن روزگار میشناختند (زحل، مشتری، مریخ، زهره، و عطارد) را نمایش میداد، و آنها را چنین ترتیب داده بود که با گرداندنِ محورِ خاصی میتوانست آن اجسامِ سماوی را در جهت و سرعتهای مختلف به حرکت درآورد. ارشمیدس، مانندِ افلاطون، احتمالا عقیده مند بود که قوانینی که بر گردشِ افلاک حکومت میکنند از خودِ ستارگان زیباترند.( سیسِرون، که این دستگاه را دو قرن بعد دیده و از کارِ آن شگفت زده شده بود، مینویسد: “هنگامی که گالوس کره را حرکت میداد، ماه در واقع به همان اندازه که در عالَمِ واقع و از جهتِ حرکتِ انتقالی عقبتر از خورشید است، روی این دستگاهِ برنزی هم عقبتر مینماید. لذا کسوف هم به همان صورتِ واقعی در این دستگاه اتفاق میافتد.” ) ارشمیدس در رساله ای که مفقود شده، ولی مختصری از آن باقی مانده چنان قوانینِ اهرم و تعادل را با دقت تعیین میکند که از زمانِ او تا 1586 میلادی، کوچکترین تغییری در آنها داده نشد. قضیۀ ششم میگوید: “کمیتهای مُتوافق در فواصلی که نسبتِ معکوس با سنگینیشان دارند به تعادل در میآیند.” این حقیقتِ مفید، که روابطی بسیار پیچیده را به وضعِ شگرفی آسان میکند، روحِ دانشمندان را همان قدر تحتِ تاثیر قرار میدهد که مجسمۀ هِرمِس پراکسیتِلِس روحِ هنرمند را برمیانگیزد.
ارشمیدس، مست از نیرویی که در اهرم و قرقره میدید، اعلام کرد که اگر نقطه اتکای ثابتی داشته باشد که بتواند با آن کار کند، همه چیز را میتواند به حرکت درآورد. میگویند که گفته بود: “مکانی به من بدهید روی آن بایستم، تا دنیا را تکان دهد.” هیرون او را تشجیع کرد که حرفش را به مرحلۀ عمل در آورد و ناوی را به او نشان داد که ناوبرانِ نیروی دریایی او از رسانیدنِ آن به بندر عاجز مانده بودند. ارشمیدس، با کمکِ چند چرخِ دندانه دار و قرقره، یک تنه کشتیِ پربار را از آب به خشکی کشید.
پادشاه که از این نمایش مشعوف شده بود، از ارشمیدس خواست که چند ماشینِ جنگی برای او طرحریزی کند. از صفاتِ ممیزۀ هر دو این بود که ارشمیدس بعد از اتمامِ طرحها بکلی آنها را از یاد برد، و هیرون نیز که مردی صلحدوست بود هرگز به فکرِ استفاده از آنها نیفتاد. پلوتارک میگوید: ارشمیدس روحی چنان بلند پرواز، نظری چندان وسیع، و ذخایری چنان عمیق از معلوماتِ علمی داشت که با وجودی که این اختراعاتش او را در بصیرت، مافوقِ انسانها کرده بود، مع هذا، راضی نمیشد که نوشته ای از خود دربارۀ آنها برجای گذارد، و عقیده داشت که ... هر نوع هنر و فنی که تنها به خاطرِ نفع و استفادۀ مادی به کار رود، پست و بیمقدار است. تمامِ علاقه و همتِ بلندِ خود را مصروفِ مساعیِ بی شایبه و مطالعاتی میکرد که کوچکترین ارتباطی با احتیاجاتِ پستِ زندگی نداشت .مطالعاتی که برتریِ آنها غیرِ قابلِ انکار بود. تنها تردیدی که میتوان داشت این است که آیا زیبایی و نَفاسَت و عظمتِ اشیائی که موردِ آزمایش است بیشتر شایستۀ تَوَجُه و تحسین است، یا دقتِ روشها و وسایلِ اثباتِ آن.
ولی چون هیرون مرد، سیراکوز گرفتارِ روم و مارسِلوسِ دلیر شد که از راهِ زمین و دریا به آن حمله ور گردید. گرچه ارشمیدس در آن هنگام (212) مردی هفتاد و پنجساله بود، دفاعِ هر دو جناحِ جنگ را به عهده گرفت. پشتِ دیواری که بندر را حفظ میکرد منجنیق هایی نصب کرد که سنگهای سنگین را به مسافتهای دور پرتاب میکردند. اجسامی که به جانِ دشمن میانداخت چنان نابود کننده بودند که مارسِلوس مجبور شد عقبنشینی، و شب هنگام پیشروی کند. هنگامی که کشتیها نزدیک میشدند، ملوانان از تیراندازیِ کماندارانی به جان آمدند که از سوراخهای دیواری که به دستِ ارشمیدس و یارانش احداث شده بود تیر میانداختند. علاوه بر آن، جرثقیلهایی پشتِ دیوار گذاشته بود که با پرتابِ سنگهای سنگین ،کشتیهایی را که نزدیک میشدند غرق میکردند. جرثقیلهای دیگری بودند که به چنگک هایی عظیم مجهز بودند و کشتیها را بلند میکردند و به صخره ها میکوبیدند، یا آنها را واژگونه ساخته غرق مینمودند.(لوسیان قدیمیترین ماخذِ ما دربارۀ این داستان است که البته نمیتوان یکسره به او اعتماد کرد. نامبرده میگوید که ارشمیدس اشعۀ خورشید را در آینه های عظیمِ مقعر متمرکز کرد و بر کشتیهای رومی انداخت و آنها را سوزاند. ) مارسِلوس ناچار شد که نیروی دریاییِ خود را عقب کشیده، فقط به امیدِ حمله از جانبِ زمین بماند. لیکن ارشمیدس، به کمکِ منجنیقهای خود، چنان بارانی از سنگ به سر و رویِ سربازانِ رومی بارید که لشکریان میگریختند و با فکرِ اینکه خدایان به آنها غضب کرده اند از پیشرویِ مجدد خودداری میکردند. "پولی بیوس" در این باره میگوید: “چون نبوغِ یک فردِ انسانی به نحوِ شایسته ای به کار رود چنین نتایجِ شگرف و درخشانی به وجود می آورد; رومیها، که هم در خشکی و هم در دریا نیرومند بودند، تنها موقعی امیدشان به فتحِ سیراکوز عملی میشد که آن پیرمرد برجای نمانَد، و تا هنگامی که زنده بود جرئتِ حمله نداشتند.”
مارسِلوس، که فکرِ فتحِ سریعِ سیراکوز را از سر به در کرده بود، تن به محاصرۀ تدریجیِ شهر داد. بعد از هشت ماه محاصره، شهرِ قحطی زده تسلیم شد. در غارت و کُشت و کُشتاری که در پی آمد، مارسِلوس امر کرد که کوچکترین صدمه و آزاری به ارشمیدس نرسد. هنگامِ غارت، سربازی رومی به سرِ پیرمردی سیراکوزی رسید که مجذوبِ مطالعه بود و بر ماسه اعدادی مینوشت. سربازِ رومی امر کرد که آن مرد فورا خود را به مارسِلوس معرفی کند. ارشمیدس از اطاعتِ امر خودداری کرد تا معمای خود را حل کند. پلوتارک میگوید: “از روی خلوص از سرباز خواهش کرد کمی صبر کند تا قضیه ای را که شروع کرده ناقص و بدونِ جواب باقی نگذارد، ولی سرباز که از این تمنا چیزی درک نمیکرد، و تمنای او کوچکترین تاثیری در وی نکرده بود، در جا به قتلش رساند.” وقتی مارسِلوس ماجرا را شنید عزادار شد و هر چه در قوه داشت کرد تا خویشانِ او را تسلی دهد. سردارِ رومی به یادبودِ وی، مقبره ای زیبا ساخت و، بنا به وصیتِ دانشمند، کُره ای در داخلِ استوانه بر آن حجاری کرد. زیرا ارشمیدس عقیده مند بود که بزرگترین موفقیتِ او در زندگی ، کشفِ راهِ اندازه گیریِ سطح و حجمِ این شکلها بوده است. اشتباه هم نمیکرد، زیرا افزودنِ یک قضیه به هندسه بمراتب برای بشریت با ارزشتر از دفاع یا محاصرۀ یک شهر است. ارشمیدس را باید با نیوتن همطراز دانست، و این افتخار را به او داد که “به موفقیتهایی در ریاضیات نایل شد که در تاریخِ دنیا نظیر ندارد.” اگر به خاطرِ فراوانی و ارزانیِ نیرویِ کارِ بردگان نبود، ارشمیدس ممکن بود که پیشروی یک انقلابِ صنعتیِ واقعی باشد. رسالۀ مسائلِ مکانیکی که بغلط به ارسطو منسوب بود، و نیز رسالۀ دربارۀ اوزان، که آن هم بغلط به اقلیدس نسبت داده میشد، یک قرن قبل از ارشمیدس پاره ای از اصولِ ستاتیک (تعادل شناسی) و داینامیک را پایه گذاری کرده بود. ستراتوی لامپ ساکوسی، که بعد از تِئوفراستوس ریاستِ لیکیوم را داشت، ماتریالیسمِ جَزمی خود را معطوف به فیزیک کرد، و این نظریه را عرضه داشت (حدود 280) که “طبیعت با خلا متنافر است”. وقتی که اضافه کرد که “خلا را میتوان به وسایلِ مصنوعی ایجاد کرد” راه برای هزاران اختراع باز شد. کتِسی بیوسِ اسکندرانی (حدود 200) فیزیکِ سیفونها را (که مصریها حتی در 1500 سال قبل از میلاد به کار میبردند) موردِ مطالعه قرار داد، و پمپِ بادی، اُرگ آبی، و ساعتِ آبی را پیشرفت داد.
ارشمیدس احتمالا چرخِ چاهِ قدیمیِ مصری را اصلاح کرد، به نحوی که عملا آب را بر تپه ها جاری میکرد، و تصادفا اسمِ او بر آن باقی ماند. فیلونِ بیزانسی، در حدودِ 150 ق م، ماشینهای جنگی و ماشینهایی اختراع کرد که چرخهایشان بادی بود. ماشینِ بخارِ هِرونِ اسکندرانی، که بعد از غلبۀ رومیها به یونان آمد، این دورۀ توسعۀ صنعتی را به اوج و در عینِ حال به انتها رساند. فلسفه ریشه ای عمیقتر داشت، و عمل را تحتُ الشعاع قرار داد. افکارِ یونانیها دوباره معطوفِ مباحثِ نظری شد، و صناعتِ یونان به کارِ بردگان قناعت کرد. یونانیها با مغناطیس آشنایی داشتند، و خاصیتِ الکتریکیِ کهربا را میدانستند، ولی در این نمودهای عجیب، امکانِ بهره برداریِ صنعتی نمیدیدند. دنیای باستان، غیرِ آگاهانه، به این نتیجه رسید که “مدرن شدن” به زحمتش نمیارزد.
Create your
podcast in
minutes
It is Free