تاریخ تمدن قسمت۲۱۹-فصل بیست و نهم :تسلیمِ فلسفه
اضمحلال یونان
فصل بیست و هشتم :اوج ترقی علم در یونان
آریستارکوس، هیپارکوس، اِراتُستِنِس
تئوفراستوس، هروفیلوس، اراسیستراتوس
فصل بیست و نهم :تسلیمِ فلسفه
حملۀ شکاکان
آریستارکوس، هیپارکوس، اِراتُستِنِسس
انگیزش و شکوفاییِ هلنیستیِ ریاضیات و نجومِ یونانی، به ترتیب مدیونِ مصر و بابِل بود. اسکندر بابِ مشرق را به سوی یونان گشود، و تبادلِ آرا و اندیشه ها، از نو به جریان افتاد. سه قرن پیش، همین تبادل و داد و ستد به تَوَلُدِ علمِ یونانی در یونیا یاری کرده بود. رشدِ بیش از انتظارِ علومِ یونان در عصرِ هلنیستی، یعنی هنگامی که هنر و ادبیاتِ یونان رو به زَوال بود، مدیونِ مناسباتِ مجددِ یونان با مصر و خاورِ نزدیک بود.
آریستارکوسِ ساموسی عاملِ درخشانِ فِترتی است که در سُلطۀ نظریۀ زمین مرکزی در علمِ نجومِ یونان پدید آمد(نظریه ای مُقَدَم بر نظریۀ خورشیدِ مرکزی (گردشِ زمین به دور خورشید) که مطابقِ آن خورشید به دورِ زمین میگردد). وی در چنان آتشِ اشتیاقی میسوخت که تقریبا در کلیۀ شعباتِ نجوم تحصیل کرد، و در بسیاری از آنها تَشَخُص یافت. در تنها رساله ای که از وی بر جای مانده، در بابِ ابعاد و فواصلِ خورشید و ماه، کوچکترین اشاره ای به نظریۀ خورشید مرکزی نمیکند، بلکه برعکس، چنان فرض میکند که ماه و خورشید در مداری به دورِ زمین میگردند.( آریستارکوس، حجمِ خورشید را سیصد برابرِ حجمِ زمین تخمین زده بود (البته حجمِ آن بیش از یک میلیون برابرِ زمین است) این تخمین در نظرِ ما خیلی کم مینماید، ولی آناکساگوراس یا اِپیکور را به شگفتی می انداخته است. همچنین آریستارکوس قطرِ ماه را یک سومِ قطرِ زمین حساب کرده است (که هشت درصد اشتباه حساب دارد)، و فاصلۀ زمین تا خورشید را هشت برابرِ فاصلۀ زمین تا ماه میدانست (که تقریبا چهارصد برابر است). در عباراتی: از او میخوانیم: “هنگامی که خورشید در کسوفِ کامل قرار میگیرد، خورشید و ماه؛ داخل در مخروطی هستند که چشمِ ما بر زاویۀ راسِ آن مخروط قرار دارد.” ) اما ارشمیدس، در کتابِ ماسه شماری، بِصِراحَت “فرضیه ای را که ثوابت و خورشید بیحرکتند، و زمین در محیطِ دایره ای که خورشید در وسطِ آن قرار گرفته به دورِ خورشید میگردد، به آریستارکوس نسبت میدهد; و پلوتارک گزارش میدهد که "کلین تِسِ رَواقی" معتقد بود که آریستارکوس را باید به دلیلِ اینکه “آتشدانِ دنیا، یعنی زمین، را به حرکت انداخته”، محکوم کرد.
سلوکوسِ سِلوکیهای نظر ِ"خورشید مرکزی" را تایید کرد، ولی محافلِ علمیِ یونان خلافِ آن رای دادند.
آریستارکوس هم گویا نظرِ خود را، بالاخره پس از اینکه نتوانست آن را با حرکاتِ دَوَرانیِ تَصَوُریِ اجرامِ سماوی وفق بدهد، رها کرد; زیرا تقریبا تمامِ عالمانِ یونانی بسهولت قبول کرده بودند که این مدارها مستدیر هستند. شاید هم آریستارکوس به علتِ عدمِ علاقه اش به شوکران نخواسته بود که هم گالیله و هم کوپرنیکِ دنیای باستان شده باشد.
بدبختیِ علومِ هلنیستی در آن زمان بود که بزرگترین دانشمندانِ نجومِ یونان، نظریۀ خورشید مرکزی را با دلایلی رد میکردند که تا قبل از کوپرنیک غیرِ قابلِ انکار بود. هیپارکوس اهلِ نیکایا (در بیتینیا) علی رغمِ آنچه بعضیها گمان دارند که او به اشتباه دانشمندی دورانساز معرفی شده، دانشمندی بود بینظیر که همیشه به دنبالِ دانش میرفته، در تحقیق: صبور، و در گزارشِ مشاهداتِ خود بسیار دقیق بوده، به حدی که دنیای باستان؛ او را “عاشقِ حقیقت” میخوانده است. وی تقریبا در تمامِ رشته های نجوم وارد شد، و نتایجی گرفت که هفده قرن معتبر بودند. فقط یکی از آثارِ بیشمارِ او بر جای مانده، که تفسیری است بر نمودها، اثرِ یودوکسوس و آراتوس نوشته; لیکن امروز ما او را از کتابی که "کلاودیوس بطلمیوس" به نامِ اَلمَجِست نوشته (140 میلادی) میشناسیم. این کتاب براساسِ تحقیقات و محاسباتِ او نوشته شده است. جا دارد که نجومِ بطلمیوسی را نجومِ هیپارکوسی بخوانیم. محتملا، اُسطُرلاب و ذاتُ الرُبع را، که ابزارهای اساسیِ نجومِ آن روز بودند، بر مبنای نمونه های موجود در بابِل، تکمیل و اصلاح کرد. روشِ تعیینِ موقعیتهای مختلفِ جغرافیایی بر کرۀ زمین را بر مبنای محاسبۀ طول و عرضِ جغرافیایی ابداع نمود، و کوشید تا منجمینِ دنیای مدیترانه را به مطالعات و اندازه گیریهایی نجومی وادارد تا بتوانند موقعیتِ تمامِ شهرهای مهم را تثبیت کنند; هر چند که این برنامۀ او، به علتِ اغتشاشاتِ سیاسی، تا زمانِ برقراریِ آرامشِ نسبی در ایامِ بَعدیِ حکومتِ بطالسه، به تعویق افتاد. مطالعاتِ ریاضیِ هیپارکوس در روابطِ نجومی، او را به تدوینِ جدولِ سینوسها رهنمون شد که منجر به اختراعِ علمِ مثلثات گردید. با دقتِ تقریبی: طولِ سالهای شمسی و قمری و نجومی را، بدونِ شک با استفاده از منابعِ میخیِ بابِلی، تعیین کرد. سالِ شمسی را 365 و 1/4 روز منهای 4 دقیقه و 48 ثانیه محاسبه کرد، که با محاسباتِ امروز فقط 6 دقیقه اشتباه دارد. حدِ متوسطِ طولِ ماهِ قمری نزدِ او 29 روز و 12 ساعت و 44 دقیقه و212 ثانیه بود، که تنها یک ثانیه با ارقامِ قبول شدۀ امروز تفاوت دارد. با تقریبِ شگفت انگیزی نسبت به محاسباتِ کنونی، دورۀ هلالیِ گردشِ سیارات، مِیلِ کَلیِ دایرهُ البروج و مدارِ ماه، اوجِ خورشید، و اختلافِ منظرِ افقیِ ماه را محاسبه کرد. فاصلۀ ماه تا زمین را به 400,000 کیلومتر تخمین زد، که فقط 5 درصد اشتباهِ محاسبه دارد.
هیپارکوس، با استفاده از تمامِ دانشها، به این نتیجه رسید که نظریۀ زمین مرکزی بهتر از فرضیۀ آریستارکوس میتواند اطلاعاتِ موجود را توصیف کند; نظریۀ خورشید مرکزی تنها در صورتی میتوانست موردِ تحلیلِ ریاضی قرار گیرد که برای زمین، مداری بیضوی فرض شود، و این فرضیه چنان از ذهنِ یونانیان به دور بود که حتی آریستارکوس نیز ظاهرا به آن توجهی نداشت. هیپارکوس، برای توجیهِ بهتر و دقیقتر، نظریۀ دوایرِ خارج از مرکز را در کار آورد، تا بینظمی های سرعتِ مداریِ ماه و خورشید را بیان کند، و به فرضیۀ بیضویتِ مدارِ زمین نزدیک شد. به این معنا که اظهار کرد که مراکزِ مدارهای خورشید و ماه کمی به یک طرفِ زمین متمایل هستند. بدین ترتیب بود که هیپارکوس به مقامِ بزرگترین عالِمِ نظری و راصدِ نجومِ دنیایِ باستان، کاملا نزدیک شد.
هیپارکوس که شبها مرتبا به آسمان نگاه میکرد، شبی با تعجب متوجه شد که در گوشه ای از آسمان ،ستارۀ تازه ای به چشم میخورد که مطمئنا شبهای دیگر در آنجا وجود نداشت. پس، برای تعیینِ تغییراتِ بعدی، یک فهرست، یک نقشه، و یک کُره از آسمانها تنظیم کرد (حدود 129 ق م) که موقعیتِ 1080 ستارۀ ثابت را؛ با عرض و طولِ آسمانیِ آنها نشان میداد; کاری بزرگ که خدمتیِ عظیم به دانشجویانِ بعدیِ علمِ نجوم بود.
با مقایسۀ نمودارِ خود با نموداری که تیموکارس در 166 سال پیش تهیه کرده بود، هیپارکوس حساب کرد که ستارگان؛ محلِ معینِ خود را در این مدت دو درجه تغییر داده اند; و بر مبنای آن به مهمترین کشفِ خود رسید(اگر البته از سَلَفِ بابِلیِ خود، کیدینو، اقتباس نکرده باشد. ); حق تقدمِ اِعتدالَین; حرکتِ آهسته و روزانۀ نقاطِ اعتدالَین در کرۀ آسمان تا زمانی که به مدارِ استوا برسند. این حرکت را او روزانه به سی و شش ثانیه تخمین زد; برآوردِ امروزی: پنجاه ثانیه است.
حقا میبایست نام اِراتُستِنِس را، که از نظرِ زمانی بین آریستارکوس و هیپارکوس میزیسته، قبلا بیاوریم. او دانشمندی بود که تَبَحُرِ همه جانبه اش باعث شد که به پِنتاتلوس(. قهرمانِ ورزشهای پنجگانه.) و بِتا( نام دومین حرفِ الفبای یونانی; ستارۀ دومِ صورتِ فلکی) ملقب شود زیرا که در بسیاری از رشته های علمی ممتاز شد، و در هر رشته تنها نسبت به نفرِ برتر: در مقامِ دوم بود. گفته میشود که او اهلِ سای رِنی بوده است. بهترین معلمان را یافت: زنونِ رَواقی، آرسَسیلائوسِ شکاک، کالیماکوسِ شاعر، و لیسانیاسِ ادیب. در سنِ چهل سالگی شهرتِ او در دانستنِ رشته های مختلفِ علمی چنان دنیاگیر شد که بطلمیوسِ سوم او را رئیسِ کتابخانۀ اسکندریه کرد. وی کتابی به شعر، و تاریخی در کمدی نوشت. در کرونوگرافیا کوشید که زمانِ حوادثِ مهمِ تاریخی را در حوزۀ مدیترانه تعیین کند. رساله هایی در ریاضیات نوشت، و روشِ فنیِ پیدا کردنِ واسطۀ هندسیِ بینِ دو خطِ مستقیم را ابداع کرد. میلِ کلیِ دایرهُ البروج را به 23,51 تخمین زد که نصفِ یک صدم ؛اشتباه است. بزرگترین دستاوردِ او محاسبۀ محیطِ زمین بود که به 680'39 کیلومتر برآورد میکرد; امروزه آن را 40،000 کیلومتر حساب میکنند. او، با مشاهدۀ آنکه خورشید در ظهرِ انقلابِ صیفی در شهر سایین مستقیما بر سطحِ عمیقِ آبِ چاهِ تَنگی میتابد، و با اطلاع از اینکه در همان لحظات، سایۀ یک ستون در اسکندریه، حدودِ هشتصد کیلومتر در شمالِ سایین ، نشان میداد که خورشید تقریبا712 درجه از سمتُ الراسِ محاسبه شده ای که، مطابقِ طولِ استوایی، دو شهر را به یگدیگر وصل میکند فاصله دارد، نتیجه گرفت که قوسی: 712 درجه بر محیطِ کرۀ زمین؛ مساویِ هشتصد کیلومتر است، و به این ترتیب کُلِ محیطِ زمین برابر است با (360/7.5) *500; یا 38/600 کیلومتر.
اِراتُستِنِس چون زمین را انداره گرفت، به توصیفِ آن پرداخت. کتابِ جئوگرافیکایِ او گزارشهای مَساحانِ اسکندر، سَیاحانی چون مِگاستِنِس، مسافرانی چون نیرکوس، و پویندگانی چون پیتیاسِ ماسالیایی، که در حدودِ 320 ق م به اطرافِ اسکاتلند و نروژ و شاید تا مدارِ شمالِگان سفر کرده بودند، را به هم آمیخت.
اِراتُستِنِس تنها به شرحِ مشخصاتِ فیزیکیِ زمین اکتفا نکرد، بلکه کوشید تا آن را از طریقِ اَعمالِ آب و آتش و زمین لرزه و آتشفشان تبیین کند. یونانیان را از اینکه ساکنانِ دنیا را به هِلِنها و بربرها تقسیم کرده بودند، سرزنش نموده، به آنها گوشزد کرد که مردم را نباید فقط از روی ملیت بلکه باید براساس خصوصیات انفرادی قضاوت کرد. میگفت که بسیاری از یونانیها مردمی شرور و بسیاری از ایرانیها و هندیها پاک سیرتند، و رومیها در امورِ اداری و حکومت، قابلیتِ بیشتری از یونانیها از خود نشان داده اند. او اطلاعاتِ چندانی از شمالِ اروپا و شمالِ آسیا نداشت، و از سرزمینی که در جنوبِ رودِ گَنگ در هندوستان قرار داشت کمتر با خبر بود، ولی تا آنجا که ما میدانیم وی اولین کسی است که در جغرافی نام سرزمینِ چین را آورده است. دریکی دیگر از بخشهای کتابش میگوید: “اگر بزرگیِ اقیانوسِ اطلس مانعی نبود، میتوانستیم در امتدادِ یک مدار از اسپانیا به هند برویم.”
IV - تِئوفراستوس، هِروفیلوس، اِراسیستراتوس
جانورشناسی هرگز در دنیای باستان دگربار به سطحی نرسید که در تاریخِ حیوانِ ارسطو رسیده بود.
شاید با توافقی در زمینۀ تقسیمِ کار، تِئوفراستوس، جانشینِ او در ریاستِ لیکیون، رسالۀ نمونه ای نوشت :به عنوانِ “تاریخِ گیاهان”، و کارش را با رسالۀ جامع تری به نامِ “عللِ گیاهان” ادامه داد. تِئوفراستوس از باغبانی لذت میبرد، و از کارِ خود اطلاعِ کامل داشت. او از بسیاری جهات بر استادِ خود، ارسطو، تفوق داشت; از جمله در جمع آوریِ اطلاعات: دقیقر و در بیان موضوعهای خود: منظمتر بود و میگفت که کتابِ بدونِ نظم و طبقه بندی، مانندِ اسبِ بدونِ افسارِ غیرِ قابلِ اعتماد است. تمامِ گیاهان را به درختان و بوته ها و گُلبُن ها و سبزیجات تقسیم بندی کرد; قسمتهای هر گیاه را به: ریشه، تنه، شاخه، ساقه، برگ، گل، و میوه مشخص نمود. این طبقه بندی تا سالِ 1516 هیچ تغییری نکرد. وی مینویسد: “هر گیاهی در هر یک از اعضای خود نیرویِ روییدن دارد، زیرا در تمامِ قسمتهای خود زنده است ... تولیدِ مثلِ گیاهان به قرارِ زیر است: به طورِ خودرو، به وسیلۀ دانه یا هاگ، قلمه زدن، خواباندن، و پیوند زدن.” از نحوۀ تکثیرِ گیاهان جز درختِ انجیر و خرما اطلاعاتی نداشت. و در اینجا نیز در تشریحِ لقاحِ گیاهان از بابِلیها تبعیت میکرد. توزیعِ جغرافیاییِ گیاهان، مواردِ استعمالِ صنعتی، و شرایطِ جَویِ مناسب برایِ رشدِ آنها را تشریح کرد. تِئوفراستوس جزئیاتِ مربوط به پانصد نوع گیاه را با دقتِ فراوان، در عصری که میکروسکوپ نبود، به نحوِ شگفت انگیزی مطالعه نموده است. این دانشمند، بیست قرن قبل از گوته، تشخیص داد که گل، برگی است که دگرگون شده است. از چند لحاظ میتوان تِئوفراستوس را طبیعت گرا شناخت. وی با صراحت تفسیرهای مابعدالطبیعه را، که در زمانِ او راجع به عجایبِ گیاهشناسی رایج بود، مطرود میشمرد. طبعِ کنجکاوی داشت که لازمۀ هر دانشمند است، و معتقد نبود که نوشتنِ رساله درباره سنگها، موادِ کانی، هوا، باد، خستگی، هندسه، نجوم، و نظریه های فیزیکیِ یونانِ قبل از سقراط ،باعثِ کسرِ شانِ یک فیلسوف باشد. سارتُن میگوید: “اگر ارسطویی نبود، این دوره را به نام تِئوفراستوس میشناختند.
” تِئوفراستوس در “کتابِ” نهمِ خود کلیۀ اطلاعاتی را که یونانیها دربارۀ خواصِ طبیِ گیاهان داشتند جمع آوری و خلاصه کرد. در یکی از فصولِ آن به داروی بیحسی اشاره میکند: “نعنای آبی: گیاهی است که مخصوصا برای زنها هنگامِ وضعِ حمل مفید است، زیرا مردم میگویند که یا وضعِ حمل را آسان کرده یا درد را میزُداید.” علمِ پزشکی در این عصر، روز به روز در حالِ پیشرفت بود; شاید به دلیلِ آنکه بتواند با امراضِ روزافزونِ ناشی از تمدنِ پیچیدۀ شهرنشینی مقابله کند. آموختنِ طبِ مصری توسطِ یونانیها ،باعثِ پیشرفتِ بزرگی در این پهنه شد. بطالسه در این راه فوقالعاده مفید بودند; آنها نه تنها تشریحِ حیوانات و نعش را مجاز میدانستند، بلکه اجازه میدادند که محکومانِ به مرگ را نیز تشریح کنند. تحتِ تاثیرِ این گونه انگیزه ها، کالبدشناسی به مرحلۀ علمی رسید، و انتزاعی که ارسطو دچارش بود تا حدی مرتفع گردید.
هِروفیلوسِ کالسِدونی، که در سَنۀ 285 در اسکندریه کار میکرد، چشم را تشریح کرده، شرحِ نسبتا جامعی از اعصابِ شبکیه و بینایی داد. مغز را نیز تشریح کرد و مخ و مخچه و پوستۀ مغز را توصیف کرد، نامِ خود را در نوعی مرضِ مغزی(جمع شدنِ سینوسهای خون در غشای بیرونیِ مغز) بر جای گذارد، و افتخارِ جایگاهِ فکر را دوباره به مغز برگرداند. اهمیت و کارِ اعصاب را تشخیص داد، تقسیمِ آنها را به اعصابِ حساسه و مُحَرِکه پایه گذاری کرد، و آنها را به اعصابِ دِماغی و شوکی دسته بندی نمود. سرخ رگها را از سیاه رگها متمایز ساخت، عملِ سرخرگها را، که حملِ خون از قلب به اعضای بدن است، درک، و در واقع نوزده قرن قبل از هاروی(پزشک انگلیسی (1578 - 1657)، کاشفِ گردشِ خون)، گردشِ خود را کشف کرد. به تبعیت از پراکساگوراس پزشکِ کوسی، برای تشخیصِ ناخوشی: نبض را مِلاک قرار داد، و برای اندازه گیریِ آن از ساعتِ آبی استفاده نمود. تخمدان، زهدان، کیسه های منی، و غدۀ پروستات را تشریح و توصیف نمود، کبد و لوزالمعده را مورد مطالعه قرار داد، و نام دوازدهه (اثنی عشر) را به آن قسمت از روده داد که امروز نیز به همین اسم خوانده میشود. هِروفیلوس مینویسد: “آنجا که سلامتی نیست، علم و هنر نمیتوانند خودنمایی کنند، نیرو قادر نیست موثر واقع شود، ثروت بیفایده است و فصاحت بی قدرت.” تا آنجا که ما میدانیم هِروفیلوس بزرگترین عالِمِ کالبدشناسی، و اِراسیستراتوس بزرگترین عالِمِ فیزیولوژی (علمِ وظایفِ الاعضا) بوده اند. اِراسیستراتوس در سیوس متولد شد، در آتن درس خواند، و در اسکندریه در حدودِ سالِ 258 ق م طبابت میکرد. وی با دقتِ بیشتری مخ و مخچه را از هم متمایز ساخت، و برای مطالعۀ عمل مغز، تجربه هایی روی حیواناتِ زنده به عمل آورد. عملِ زبانِ کوچک، دو مجرایِ کیلوس حاویه، و دریچه های آئورتی و ریویِ قلب را شرح داد. تا حدی از سوخت و سازِ پایه ایِ بدن اطلاع داشت، زیرا نوعِ ابتداییِ گرماسنجِ استنشاقی را ابداع کرد. میگوید هر عضوی از سه راه با اعضای دیگر مرتبط است: شریان، وَرید، و عصب. کوشید که تمامِ پدیده های روانشناختی را با تَوَسُل به عللِ طبیعیِ آنها تبیین کند، و هر نوع ارجاع به موجودیتهای رمزی را مردود میشمرد. نظریۀ اَخلاطِ بقراط را، که هِروفیلوس حفظ کرده بود، رد کرد. به نظرِ او، هنرِ معالجه در پیشگیریِ بهداشتی بود نه در درمان. با استعمالِ مکررِ دارو و خون گرفتن مخالف بود; برعکس از پرهیز، استحکام، و ورزش طرفداری میکرد.
چنین مردانی اسکندریه را وینِ دنیایِ پزشکیِ قدیم کرده بودند. البته مدارسِ پزشکیِ بزرگی نیز در ترالِس، میلِتوس، اِفِسوس، پرگامون، تاراس، و سیراکوز دایر بود. بسیاری از شهرها سرویسِ پزشکیِ دولتی داشتند. پزشکانی که در خدمتِ دولت بودند، حقوقِ معتدلی میگرفتند، ولی افتخارشان به این بود که بینِ فقیر و غنی و آزاد و غلام فرقی نمیگذارند، و همیشه و در مقابلِ هر خطری خود را وقفِ کارِ خود میکنند.
آپولونیوس از اهالیِ میلِتوس، بدونِ پاداش، علیهِ وبا، که در جزایرِ نزدیک شایع شده بود، قد علم کرد، و چون تمامِ پزشکانِ کوس، از بیماریِ همه گیری که برای مقابله با آن اقدام کرده بودند، بستری شدند، پزشکانِ دیگر از شهرهای نزدیک برای نجاتِ آنها آمدند. افتخارات و نشان های زیادی به پزشکانِ هلنیستی اهدا شد، و گرچه عدمِ صلاحیتِ عدۀ زیادی از آنها موردِ مُطایبۀ زمان قرار گرفت، این حرفۀ بزرگ: آن موازینِ اخلاقیِ والایی را، که چون ارثیۀ گرانبهایی از بقراط به ارث برده بود، نیکو نگاه داشت.
فصل بیست و نهم :تسلیمِ فلسفه
مقدمه
سه مشربِ مختلف در فلسفۀ یونان به هم آمیخت: فلسفۀ طبیعی، فلسفۀ مابعدالطبیعه، و فلسفۀ اخلاقی. فلسفۀ طبیعی در ارسطو، مابعدالطبیعه در افلاطون، و اخلاقی در زنونِ رَواقی به مرحلۀ تعالیِ خود رسیدند. تَحَوُلِ فلسفۀ طبیعی، در زمانِ ارشمیدس و هیپارکوس، مُنتَج به جدا شدنِ علم از فلسفه گردید; فلسفۀ مابعدالطبیعه به شکاکیتِ پیرهو(فیلسوفِ یونانی (حدود 360 - 270 ق م)، پدرِ مذهبِ شک) انجامید; و فلسفۀ اخلاقی برجای ماند، تا سرانجام مسیحیت، مکتبهای اِپیکوری و رَواقی را مغلوب کرده: در خود مستحیل ساخت.
I - حملۀ شکاکان
در بحبوحۀ انتشارِ فرهنگِ هلنیستی، آتن، یعنی مامِ قسمتِ اعظمِ فرهنگِ یونانی و فرمانفرمای قسمتِ بیشترِ آن، رهبریِ خود را در دو قلمرو حفظ کرده بود: یکی نمایشنامه نویسی و دیگری فلسفه. دنیا آن قدر گرفتارِ جنگها و انقلابها، علوم و مذاهبِ جدید، عشق به زیبایی و جستجو برای طلا نبود که نتواند گاهی به مسائلِ بدونِ جواب ولی گریزناپذیرِ: درست و نادرست، ماده و ذهن، آزادی و احتیاج، شرافت و خباثت، و زندگی و مرگ بپردازد. جوانان از تمامِ شهرهای مدیترانه، اغلب از میانِ هزاران دشواری، به آتن میآمدند، تا در تالارها و باغهایی که افلاطون و ارسطو خاطرۀ تقریبا زندۀ خود را در آنها به یادگار گذارده بودند درس بخوانند.
در لیسیوم، تِئوفراستوسِ لِسبوسیِ پُرکار، سنتِ مشاهده و تجربه را ادامه داد. مَشائیون (پیروانِ ارسطو) بیشتر عالِم بودند تا فیلسوف، و خود را وقفِ تحقیقاتِ تخصصی در حیوان شناسی، گیاهشناسی، زندگینامه نویسی، و تاریخِ علم، فلسفه، ادبیات، و حقوق میکردند. تِئوفراستوس: در 34 سال که رهبریِ لیسیوم را داشت (322 - 288)، در بسیاری از رشته های علمی گام برداشت، و چهار صد جلد کتاب منتشر کرد که تقریبا هر مبحثی را از عشق تا جنگ موردِ بحث قرار میدادند. او، در رسالۀ در بابِ ازدواج: جنسِ لطیف را سخت موردِ حمله قرار داد. در پاسخِ آن، معشوقۀ اپیکور، به نامِ لِئونتیوم، رسالۀ دانشمندانه ای نوشت که پاسخِ دندان شکنی به جزوۀ او بود. با این حال، آتِنایوس، این جملۀ پراحساس و لطیف را به تِئوفراستوس نسبت میدهد که: “زیبایی به واسطۀ تواضع زیبا میشود.” "دایا جِنیس لَرتیوس" او را “خَیِرترینِ مردان و بسیار مهربان” معرفی میکند. وی در فَصاحت چنان بود که نامِ اصلیش در مقابل لقبی که ارسطو به او داده بود، و معنایش این بود که مانندِ خدا سخن میگوید، از یادها رفت.
چنان محبوبُ القلوب بود که دو هزار دانشجو در محضرِ درسش حاضر میشدند، و مِناندروس از جمله باوفاترین پیروانش بود. نسلهای بعدی با دقتِ خاصی کتابِ شمایلِ او را حفظ کردند، و این نه تنها به خاطرِ شکلِ ادبیِ آن بود، بلکه بیشتر به دلیلِ آن بود که عیوبی را که مردم به دیگران نسبت میدهند سخت موردِ طنز قرار میداد. در جایی، گارولوس “با ستایشِ زنِ خود شروع ،و رویایی را که شبِ قبل دیده نقل میکند، و تمامِ غذاهایی را که سرِشام خورده به تفصیل شرح میدهد،” و نتیجه میگیرد: “ما به هیچ وجه دیگر آن انسانهایی که بودیم نیستیم.” و جایی، مردِ ابلهی را شرح میدهد که: “وقتی به تئاتر میرود، در پایانِ نمایش، در حینِ خواب بر جای میماند ... بعد از شامِ مفصلی که خورده مجبور است بیدار شود و نیمه خواب و بیدار مراجعت کند، درِ خانۀ همسایه را عوضی میگیرد و سگِ همسایه او را میگزد.” یکی از چند حادثۀ معدودِ زندگانیِ تِئوفراتسوس: صدورِ فرمانی دولتی بود (307) در لزومِ تصویبِ انتخابِ رهبرانِ مکاتبِ فلسفی از طرفِ مجلس شورا. در همان زمان، آگنونیدس او را به اتهامِ کهنۀ ناپرهیزگاری متهم کرد. تِئوفراستوس بی سر و صدا آتن را ترک گفت، ولی آن قدر دانشجو به دنبالِ او از شهر بیرون رفت که دکانداران شکایت کردند که کاسبیِ آنها از رونق افتاده است. سالی نگذشت که فرمان: نَسخ، حکمِ محکومیت: مُلغی، و از اتهام مبرا شد; و تِئوفراستوس پیروزمندانه به آتن مراجعت کرد تا ریاستِ لیسیوم را بر عهده گیرد ،مقامی که تا روزِ مرگش در هشتاد و پنج سالگی داشت. میگویند که “تمامِ آتن” در تشییع جنازۀ او شرکت داشتند. مکتبِ مَشائیون بعد از او چندان نپائید. علم، آتنِ فقیر را ترک گفت و به اسکندریۀ ثروتمند رفت، و لیسیوم که خود را وقفِ تحقیقاتِ علمی کرده بود به گمنامیِ فقیرانه ای فرو رفت.
در این فاصله، در آکادمی، سپِئوسیپوس جانشینِ افلاطون، و زِنوکراتِس جانشینِ سپِئوسیپوس شده بود.
زِنوکراتِس ربعِ قرن (339 - 314) بر مدرسه ریاست کرد و به فلسفه به خاطرِ سادگیِ شرافتمندانۀ زندگیش افتخارات تازه ای داد. غرق در مطالعات و تدریس، سالی یک بار آکادمی را برای دیدنِ تراژدی های دیونوسوسی ترک میگفت، و گویند همینکه در شهر راه میرفت “جمعیتِ انبوه و پر سر و صدای شهر، راه را بر او باز میکردند تا بگذرد.” از دریافتِ حقُ التدریس سر باز میزد و در نتیجه آن قدر فقیر شد که نزدیک بود به خاطرِ نپرداختنِ مالیات به زندان بیفتد، که دِمِتریوسِ فالِرومی مالیاتِ عقب افتادۀ او را پرداخته، ا
Create your
podcast in
minutes
It is Free