تاریخ تمدن قسمت۲۲۷-فصل دوم :مبارزه برای دموکراسی
فصل دوم :مبارزه برای دموکراسی- 508 – 264 ق م
نجیب زادگان و توده مردم
قانون اساسی جمهوری
قانونگذاران
تلگرام:
https://t.me/carat24
اینستاگرام:
https://www.instagram.com/shahnamlive/
پادکست:
https://castbox.fm/channel/id3041303
یوتیوب:
https://www.youtube.com/c/shahnamgolshany
تقدیم به کسانی که خواهان دانستنند
کلیه رسانه ها میتوانند بدون ذکرنام و منبع استفاده فرمایند
جمهوری
فصل دوم :مبارزه برای دموکراسی- 508 – 264 ق م
I - نجیب زادگان و توده مردم
نجیب زادگان که بودند؟ لیوی بر آن بود که رومولوس یکصد تن از سرانِ خانواده های قبیلة خود را برگزیده بود تا او را در پی افکندنِ رم یاری کنند و شورا یا سِنای وی را تشکیل دهند. اینان را بعدها پاترِس (پدران)، و نوادگانشان را پاتریجی (از تبارِ پدران) نامیدند. نظریة جدید، که مایة عیشِ خود را از نفیِ روایاتِ کهن می گیرد، نجیب زادگان را کشور گشایانی بیگانه، شاید سابینی، برمی شِمُرَد که بر لاتیوم هجوم آوردند و از آن پس بر تودة مردم ـ به عنوانِ طبقه ای پست تر ـ حکومت راندند. می توان پنداشت که نجیب زادگان از خانواده هایی فراهم می آمدند که، در پرتوی فَرادستیِ اقتصادی یا نظامی، بهترین زمینها را به چنگ آورده و برتریِ کشاورزیِ خویش را به سَروریِ سیاسی مبدل کرده بودند. از این طایفه های پیروز ـ یعنی مانلی، والِری، آیمیلی، کورنِلی، فابی، هوراتی، کلاودی، جولی و غیره ـ تا پنج قرن، سرداران و کنسولانِ رومی برمی خاستند و برای روم قانون می نهادند. هنگامی که سه طایفة اصلی از میانِ اینان متحد شدند، سرانِ طایفه ها ،سِنایی مرکب از سیصد عضو فراهم آوردند. اینان چونانِ خداوندانِ آسودگی و فراخیِ نعمت نبودند که نوادگانشان. بیشتر: خود، تبر، یا خیش به دست می گرفتند؛ با قوتی ساده در سختی می زیستند؛ و جامه هایی خانه بافت بر تن می کردند. توده مردم ، حتی به هنگامی که با نجیب زادگان در ستیز بودند، آنان را می ستودند و کم و بیش به هر چه به ایشان تعلق داشت نامِ کلاسیکوس (کلاسیک) می دادند، یعنی از برترین رده یا طبقه.
نزدیکترین کسان به نجیب زادگان در ثروت، اما بسی فرودست تر از ایشان در نیروی سیاسی، اِکو ایتِسها بودند. برخی چندان ثروت داشتند که توانستند به سِنا راه یابند، و در آنجا دومین گروهِ اصلی، یعنی «نجیب زادگان و مردانِ زیرِ سلاح» را تشکیل دادند. این دو طبقه: «برجستگان» نام داشتند و «نیکان» شمرده می شدند؛ زیرا تمدنهای دیرین فضیلت را از مقولة مَرتِبَت، توانایی، و قدرت می شمردند. ویرتوس (فضلیت) برای رومی به معنای مردانگی یا خصوصیاتی بود که مرد را پدید می آورد. لفظِ پوپولوس (مردم) فقط طبقاتِ برتر را شامل می شد، و آن حروفِ آغازینِ مشهور، یعنی SPQR (Senatus Populusque Romanus) ، که چنان غرورآمیز بر صدها هزار بنای یادگار؛ نقش بسته بود، در اصل به همین معنی به کار می رفت. بتدریج که دموکراسی در نبردِ خویش پیش رفت، واژة پوپولوس، توده مردم را نیز در بر گرفت.
اینان تودة اصلیِ شهروندانِ رومی را تشکیل می دادند. برخی صنعتگر یا بازرگان، گروهی آزادمرد، و بسیاری روستایی بودند. شاید در آغاز؛ همة ایشان همان ساکنانِ مغلوبِ تپه های شهر بودند. جمعی به نامِ کلایِنتس (وابستگان) به یک پاترونوس (حامی) از طبقة فرادست تعلق داشتند و ، به پاداش آنکه از او زمین می گرفتند و در پناهش می زیستند، او را در صلح یاری و در جنگ خدمت و در انجمنها فرمانبرداری می کردند.کلایِنتس : در تاریخِ روم، هر یک از وابستگانِ یک نجیب زاده یا اربابِ ثروتمند یا مقتدری که، در ازای خدمت، از آنان حمایت می کرد.
زیردست تر از همه، بندگان بودند. در زمانِ پادشاهان: بهای ایشان گزاف، و شمارشان کم بود؛ از این رو، همچون اعضای پر ارزشِ خانواده، رفتاری مهرآمیز با ایشان می شد. در قرنِ ششم ق م، یعنی هنگامی که روم؛ روزگارِ جهانگشاییِ خود را آغاز کرد، شماری فزاینده از اسیرانِ جنگی : به اشراف، بازرگانان، و حتی توده مردم فروخته شدند، و از این رو مقامِ بنده : پستی گرفت. از آن پس، به حکمِ قانون، بنده در ردیفِ سایرِ اموال به شمار رفت؛ در عالمِ نظر، و هم طبقِ سُنَتِ پیشینیان، "شکست در جنگ" حقِ زندگی را از او گرفته بود و بندگی بخششی بود که او را از مرگ می رهانید. گاه بنده: مال و تجارت و پولِ خدایگان را سرو سامان می داد؛ گاه به مقامِ آموزگاری، نویسندگی، بازیگری، صنعتگری، کارگری، پیشه وری یا هنرمندی می رسید و بخشی از درآمدِ خویش را به خدایگان می پرداخت. گاه، از همین راه یا از راههای دیگر، چنان توانگر می شد که آزادیِ خویش را باز می خرید و عضوِ توده مردم می گشت.
خرسندی در میانِ آدمیان به همان پایه نادرست است که در میانِ جانورانِ طبیعی است، و هیچ حکومتی تاکنون فرمان گُزاران خویش را خرسند نساخته است. در این نظام، بازرگانان از اینکه به سِنا راه نمی یافتند، و توده مردم از اینکه در شمارِ اِکو ایتِس یا طبقة سرمایه دار نمی آمدند، آزرده بودند. تودۀ مردمِ تهیدست نیز از فقر و حَجرِ سیاسی، و احتمالِ دچار آمدن به بندگی در صورتِ نپرداختنِ دِینِ خود، ناخشنود بودند. قانونِ جمهوریِ نخستین به بستانکار اجازه می داد تا بدهکاری را که به هیچ روی به پرداخت دِینِ خود تن در نمی داد، در سیاهچالی خصوصی زندانی کند یا به بردگی بفروشد یا حتی بکشد. باز: برابرِ همان قانون، چند بستانکار می توانستند بدنِ بدهکارِ متخلف را پاره پاره و میانِ خود بخش کنند؛ اما این حکم، گویا هیچ گاه به مرحلة اجرا در نیامد. توده مردم خواستند تا این قوانین برافتد؛ سنگینیِ بار دُیون کاهش یابد؛ زمینهایی که بر اثرِ جنگ ؛فتح شده و به چنگِ حکومت افتاده بود، به جای آنکه به توانگران داده شود، میانِ تهیدستان بخش گردد، و همچنین توده مردم حقِ دستیابی به مقاماتِ قضا و کاهنی، و اجازة زناشویی با «برجستگان» را دارا شوند و از میانِ فرمانروایانِ بالادست، همواره یک تن نمایندة ایشان باشد. سِنا کوشید تا، با جنگ افروزی، آشوب را سرکوب کند، اما با شِگِفتی دید که مردم صَلای جنگ را نشنیده گرفتند. به سالِ 494 ق م، جماعاتِ بزرگی از توده مردم به «تپة مقدس» بر کرانة رودِ آنیو، در 5 کیلومتریِ شهر، کوچیدند و اعلام کردند تا زمانی که خواست هاشان روا نشود، برای روم نه می جنگند و نه خدمت می کنند. سِنا از هر وسیلة سیاسی یا دینی بهره جست تا بلکه سرکشان را به فریب بازگرداند؛ آنگاه، از بیمِ آنکه هجومِ خارجی با جنگِ خانگی درآمیزد، رضا داد تا دیون فسخ شود یا کاهش یابد و دو عضوِ هیئتِ مدافعِ حقوق و آزادیِ مردم، و دو شهردارِ مدافع، برگزیدة توده مردم باشند. توده مردم بازگشتند، اما میانِ خود نخست سوگند خوردند تا هر کس را که به جانِ نمایندگانشان گَزَندی برساند، بکشند.
این سرآغازِ نبردی طبقاتی بود که فقط هنگامی فرو نشست که به زندگیِ جمهوری پایان داد. در سال 486، کنسول: سپوریوس کاسیوس پیشنهاد کرد تا زمینهای فتح شده، میانِ تهیدستان بخش شود؛ نجیب زادگان او را متهم کردند که قصد دارد خود را در دلِ عوام جا کند تا به شهریاری برسد، پس او را کشتند. شاید این نخستین حلقه از سلسلة درازِ پیشنهادهای مربوط به زمینداری و آدمکشیهای سِنا نبوده باشد. در سالِ 439 سپوریوس مایلیوس که، در زمانِ قحطی، گندم را به بهایی ناچیز یا بِرایگان میانِ تهیدستان بخش کرده بود، باز به جرمِ آنکه قصدِ شاهی دارد، در خانه اش به دستِ فرستادة سِنا کشته شد. در سالِ 384، مارکوس مانلیوس، که دلیرانه از روم در برابرِ گلها دفاع کرده بود، پس از آنکه ثروتِ خود را برای رهاییِ وامدارانِ تهیدست به کار انداخت، به همین جرم به قتل رسید.
گام بعدی در سیرِ صعودیِ توده مردم، درخواستِ تدوینِ قوانینِ معین و مکتوب و جدا از دین بود. تا آن زمان کارِ ثبت و تفسیرِ قوانین با کاهنانِ نجیب زاده بود، مدارکِ خود را نهان می داشتند و از حقِ انحصاریِ خویش، و آیینِ اجرای قانون، همچون سلاحی برای جلوگیری از تغییراتِ اجتماعی استفاده می کردند. سِنا، پس از آنکه دیری در برابرِ این تقاضا مقاومت کرد، در سالِ 454 هیئتی مرکب از سه نجیب زاده به یونان فرستاد تا دربارة قوانینِ سولون و دیگر قانونگذاران پژوهش کنند و گزارش دهند. پس از بازگشتِ این هیئت، سِنا در سال 454 ده تن را به نام «ده مرد» برگزید تا مجموعة قوانینِ جدید را فراهم آوردند، و در عینِ حال برای دو سال به ایشان قدرتِ عالیِ حکومت بر روم را بخشید. این هیئت به ریاستِ مُرتَجِعی مُصَمَم، به نامِ آپیوس کلاودیوس، قانونِ مرسومِ کهنِ روم را به گونة الواحِ دوازدهگانه درآورد( الواحی که در سالهای 451 و 450 ق م در رم منتشر شد، و موادی از قوانینِ رومی، که مربوط به اَهَمِ امورِ روزمرة زندگی بود، با عباراتی کوتاه بر آنها حک شده بود. ) و آنها را به مجلس عرضه کرد ( و مجلس نیز، پس از تغییراتی، آنها را به تصویب رساند) و در میانِ بازارِ شهر(محلِ تشکیلِ بازار، و میعادگاه در شهرهای رومِ قدیم و، بعدها، در ایالاتِ رومی. میدانی بود به شکلِ مربع یا مربع مستطیل که در اطرافش ساختمانهای عمومی قرار داشت.)، برای همة کسانی که میل یا تواناییِ خواندن داشتند، فراز آویختند. این حادثه، که به ظاهر کم اهمیت می نماید، در تاریخِ روم و تاریخِ بشریت نمایندة آغازِ دورانی نو بود، زیرا نخستین نوعِ مکتوب از آن بنای قانون بود که نمایانترین دستاورد و بزرگترین خدمتِ روم به تمدن به شمار می آید.
هنگامی که دومین سالِ خدمتِ هیئت پایان پذیرفت. از بازگرداندنِ حکومت به کنسولان و نمایندگانِ مردم سرباز زد و همچنان به اِعمالِ قدرتِ خود ـ که این زمان صورتی بی بند و بار به خود گرفته بود ـ ادامه داد. روایتی، که مانندِ داستانِ لوکرِتیا محلِ تردید است، می گوید که آپیوس کلاودیوس: سودازدة خوبرویی از توده مردم به نام ویرجینیا شد و، چون می خواست که کام از او برگیرد، وی را بنده اعلام کرد. پدرِ دختر، لوکیوس ویرجینیوس، اعتراض کرد؛ چون کلاودیوس وقعی به او ننهاد، دخترِ خود را بکشت و شتابان نزد لژیونِ خود رفت(در دولت روم، واحدی از ارتش، بین 3000 تا 6000 نفر، که در فتوحاتِ روم تأثیر بسیار داشتند) و از آنان برای برانداختنِ این خودکامة تازه ، یاری خواست. توده مردمِ خشگین یک بارِ دیگر به تپة مقدس پناه بردند و به گفتة لیوی «با پرهیز از زور ورزی، همچون پدرانِ خود بر نَهجِ اعتدال رفتند.» نجیب زادگان، چون دانستند که سپاهیان از توده مردم پشتیبانی می کنند، در سِنا گرد آمدند و «ده مرد» را عزل کردند، کلاودیوس را از شهر راندند، شورای کنسولی را به جای خود بازگرداندند، شورای مدافعِ حقوقِ خلق را وسعت دادند، وجوبِ حرمت و مصونیتِ «تریبون» های خلق را به رسمیت شناختند،(عنوانِ بعضی از صاحبمنصبان در رومِ قدیم، که دارای اختیاریتِ کشوری یا لشکری یا هر دو بودند) و حقِ توده مردم را در فرجام خواهی از «مجمع قرنها» دربارة رأیِ هر دادرسی مسجل کردند. چهار سال بعد (445)، یکی از تریبونها به نامِ کایوس کانولیوس پیشنهاد کرد تا توده مردم حقِ زناشویی با نجیب زادگان را داشته باشند و همچنین بتوانند به عضویتِ شورای کنسولی برگزیده شوند. سنا، که دوباره از همسایگانِ کینه جوی خود تهدیدِ جنگ می شنید، درخواستِ نخست را پذیرفت، اما، با تقریرِ اینکه از آن پس شش تن از تریبونهای برگزیدة «مجمع قرنها» باید قدرتِ کنسولان را داشته باشند، از قبولِ درخواستِ دوم طفره رفت. توده مردم نیز ، با انتخابِ همة این تریبونها از میانِ طبقة نجیب زاده، پاسخی شایسته از خود نشان دادند.
جنگِ دراز با وِیی، و هجومِ گلها به روم، ملت را یک چند متحد کرد و نزاعِ خانگی را فرو نشاند. اما توده مردم، چه در زمانِ پیروزی و چه در وقتِ شکست، محروم می ماندند. هنگامی که برای میهنِ خویش می جنگیدند، کشتزارهاشان فراموش یا پایمال می شد، و رِبحِ دیونشان چنان فزونی می یافت که سر به آسمان می زد. بستانکاران هیچ گونه پوزشی را نمی پذیرفتند، بلکه یا اصل و بهره را می خواستند یا حبس و بندگیِ وامداران را. در سالِ 376 دو تریبون، به نامهای لیکینیوس و سِکس تیوس، پیشنهاد کردند تا بهره هایی که تا آن زمان پرداخت شده بود از اصلِ وام کاسته شود؛ ماندة وام در ظرفِ سه سال پرداخته آید؛ هیچ کس بیش از پانصد «هکتار» (نزدیک به سیصد جریب) زمین نداشته باشد؛ به تناسب با شمارة برزگرانِ آزاد، بیش از عدة معینی بنده برای کشتِ آنها نگیرد، و یک یا دو تن از کنسولان همواره از میانِ توده مردم برگزیده شوند. نجیب زادگان تا ده سال از قبولِ این درخواستها رو برتافتند و، در عینِ حال، به روایتِ دیو کاسیوس، «جنگ پشت جنگ به پا کردند تا مردم فراغتی برای آشوب انگیزی بر سرزمین نیابند.» سرانجام، سِنا، که برای سومین بار با تهدیدِ تجزیة مملکت رو به رو شده بود، قوانینِ لیکینیایی را پذیرفت، و کامیلوس، رهبرِ محافظه کاران، با ساختنِ معبدِ باشکوهِ کنکورد در میدانِ بازار، آشتیِ طبقات را جشن گرفت.
این گامی بلند در مسیرِ دموکراسیِ محدودِ روم بود. از آن دم، تودۀ مردم بتندی در راهِ برابریِ سیاسی و حقوقی با برجستگان پیش رفتند. در سالِ 356 یکی از توده مردم برای مدتِ یک سال به مقامِ دیکتاتوری رسید؛ در سال 351 مقام «سِنسوری»، یا مُحتَسَبی (نظارت بر اخلاق و رفتارِ مردم)، در 337 مقامِ «پرایتوری»( در رومِ قدیم، اصلا یکی از عناوینِ کنسولها و بعداً (از 366 ق م)، عنوانِ اداره کنندگانِ امورِ قضایی و حقوقی)، و در سالِ 300 ،مقامِ کاهنی برای توده مردم مجاز شد. سرانجام، در سالِ 287، سنا موافقت کرد تا تصمیماتِ انجمنِ قبیله ای، قدرتِ قانون را داشته باشد، اگرچه با مصوباتِ سنا در خلاف افتد. چون در این انجمن آرای توده مردم بر نجیب زادگان فزونی داشت، این «قانونِ هورتِن سیا» ، آیتِ پیروزیِ دموکراسیِ روم بود.
با این وصف، بزودی قدرتِ سنا از زیرِ این شکستها قد راست کرد. با فرستادنِ رومیانِ کوچنشین بر زمینهای گشوده شده، طلبِ زمین ارضا شد. هزینة یافتن و نگاه داشتنِ مقام ـ که مزدی برای آن پرداخته نمی شد ـ به خودی خود تهیدستان را از مَناصِب محروم می کرد. توده مردمِ توانگرتر، که اکنون به برابری و فرصتِ دستیابی به قدرتِ سیاسی دست یافته بودند، با نجیب زادگان در جلوگیری از وضعِ قوانینِ تندرو یار شدند؛ توده مردمِ تهیدست تر که از مال محروم شده بودند، تا دو قرن، در ادارة امورِ روم سهمی نمایان نداشتند. بازرگانان پشتیبانِ سیاستِ نجیب زادگان شدند، زیرا به برکتِ آن، برای بنای ساختمانهای عمومی، پیمانِ مُقاطعه کاری با حکومت می بستند و راهِ بهره کشی در ایالات و مستعمرات به رویشان گشوده می شد، و در ازای گردآوریِ مالیات برای دولت، حقُ العمل می گرفتند. "مجمع قرن ها"، که روشِ رأی گیری در آن اشراف را یکسره بر کارها مسلط کرده بود، همچنان فرمانروایان، و در نتیجه اعضای سِنا، را برمی گُزید. تریبونها، که وابسته به پشتیبانیِ توده مردمِ توانگر بودند، منصبِ خود را همچون نیرویی برای حفظِ وضعِ موجود به کار می بردند. هر کنسول، اگرچه برگزیدة توده مردم می بود، در پایانِ سالِ خدمتش، چون برای مدتِ عمر به عضویتِ سِنا پذیرفته می شد، بر اثرِ مصاحبتِ همگنان، سخت پشتیبانِ نظامِ موجود می گشت. سِنا ابتکارِ قانونگذاری را در دست گرفت، و به حکمِ سُنَت، اختیارِ آن بر نَصِ قانون فایق آمد. چون روابط با کشورهای بیگانه اهمیتِ بیشتر یافت، روشِ استوارِ سِنا در ادارة آنها اعتبار و نیرویش را فزونی بخشید. هنگامی که در سالِ 264، روم، بر سرِ سیادت بر مدیترانه، جنگِ صد ساله ای را با کارتاژ آغاز کرد. این سنا بود که ملت را از خلالِ هر آزمونی به پیروزی راهبر شد، و مردمی گرفتارِ خطر و درمانده، به رهبری و سلطة آن گردن نهادند.
II – قانون اساسی جمهوری
1 – قانونگذاران
بکوشیم تا این مملکتِ پیچیده را، که پس از پنج قرن تکامل به این حالت درآمده بود، برای خود تصویر کنیم. همگان بر آنند که رومِ کهن تواناترین و کامیابترین دولتی بوده است که جهان تاکنون به خود دیده؛ پولیبیوس(تاریخنویسِ یونانیِ قرن دوم ق م) براستی آن را، کمابیش، تحققِ محضِ قانونِ اساسیِ مطلوبِ ارسطو می شمرد. این قانون چارچوب و گاه صحنة کشاکشهای تاریخِ روم را فراهم می آورد.
شهروندان در میانِ این مردم چه کسانی بودند؟ به تعبیرِ اهلِ فن، آنان که در میانِ یکی از سه طایفة مردم زاده، و یا به جمعِ آنان پذیرفته می شدند؛ و این در عمل یعنی همة مردانِ بیش از پانزده سال که نه بنده باشند و نه بیگانه، و همة بیگانگانی که مقامِ شهروندی یافته باشند. چه پیش از آن تاریخ و چه پس از آن، هیچ گاه شهروندی چنین به غیرت پاس داشته و این سان پُر ارج نبوده است. حاصلِ آن، عضویت در گروهِ کمابیش کوچکی بود که بزودی بر سراسرِ منطقة مدیترانه حکومت یافت و مردم را در برابرِ شکنجة قانونی و عنف؛ مصونیت بخشید و حقِ دادخواهی از عملِ هر صاحب منصب در امپراطوری را با شکایت بردن به «انجمن» ـ یا سپس به امپراطور ـ مقرر کرد.
همراه با این امتیازات، تکالیفی هم بود. شهروند می بایست از شانزده سالگی تا شصت سالگی سپاهیگری کند مگر آنکه سخت تهیدست باشد، و نمی توانست به منصبِ سیاسی برسد مگر آنکه ده سال در سپاه خدمت کرده باشد. حقوقِ سیاسیِ او با تکالیفِ نظامیش چنان در آمیخته بود که مهمترین رأیِ خود را به عنوانِ عضوِ هنگ یا دستة 100 تَنیِ خود می داد. در روزگارِ شاهان نیز در «کُمیتیا کُریاتا» چنین رأی داده بود، بدین معنی که وی و دیگر سرانِ خانواده ها در انجمنی مرکب از سی «کُریا»(قدیمیترین تقسیمِ اجتماعیِ سَکَنة رم. رومولوس جامعة رم را به 30 کُریا تقیسیم کرد، و هر کُریا خود شاملِ تعدادی خانواده بود. )، که سه طایفه یا قبیلة اصلی در میانِ آنها تقسیم می شدند، گِردِ هم می آمدند و، تا پایانِ جمهوری، همین انجمنِ کُریایی به فرمانروایانِ برگزیده، قدرتِ حکومت می بخشید. پس از برافتادنِ پادشاهی، انجمنِ کُریایی بسرعت قدرتِ خود را به کمیته های صد نفره سپرد، یعنی به سربازانی که در «دسته های 100 تَنی» که در اصل از یکصد مرد فراهم می آید، جمع شده بودند. همین "مجمع قرن ها" بود که فرمانروایان را برمی گزید، اقداماتی را که صاحبمنصبان یا سِنا به آن پیشنهاد می کرد تصویب یا رد می کرد، فرجام خواهی از داوریِ فرانروایان را می شنید، به همه گونه جنایاتِ کبیره ای که شهروندانِ رومی به ارتکابِ آنها متهم می شدند رسیدگی می کرد، و دربارة صلح یا جنگ تصمیم می گرفت. "مجمع قرن ها" بنیانِ سپاه و دولتِ روم، هر دو، بود. با این وصف، اختیاراتِ آن بسیار محدود بود. انجمن حق داشت که فقط به دعوتِ یک کنسول یا تریبون برپا شود، و فقط می توانست دربارة اقداماتی که از طرفِ فرمانروایان یا سنا به آن پیشنهاد می شد رأی بدهد؛ نمی توانست دربارة چنین پیشنهادهایی بحث کند یا در آنها دست ببرد، بلکه فقط می توانست رأیِ مثبت یا منفی به آنها بدهد.
خصوصیتِ محافظه کارانة تصمیماتِ انجمن از ترکیبِ طبقاتیِ اعضای آن برمی خاست. در رأسِ آنان هجده دستة 100تَنیِ نجیب زادگان و بازرگانان بودند. سپس «طبقة اول» قرار می گرفت، یعنی کسانی که داراییشان برابر با 100,000 الاغ بود، اینان 80 دستة 100تنی یا 8000 مرد در انجمن داشتند. طبقة دوم شهروندانی را که از 75,000 تا 100,000 الاغ، طبقة سوم کسانی را که از 50,000 تا 75,000 الاغ، و طبقة چهارم کسانی را که از 25000 تا 50000 الاغ دارایی داشتند، در برمی گرفت؛ هر یک از طبقات، هجده دستة 100تنی داشت. طبقة پنجم شاملِ شهروندانی می شد که میان 11000 تا 25000 الاغ دارایی و سی دستة 100 تنی داشتند. همة شهروندانی که داراییشان کمتر از 11000 الاغ بود در یک دستة 100 تنی جمع می آمدند. هر دستة 100 تنی یک رأی می داد، که چگونگیِ آن به وسیلة اکثریتِ اعضا معین می شد؛ گاه یک اکثریتِ کوچک در یک دسته، رأیِ اکثریتِ بزرگتری را در دستة دیگر خنثی می کرد و گروهی را که از لحاظِ عده در اقلیت بود پیروز می گرداند. چون هر دستة 100 تنی، بر حسبِ رتبة مالیِ خود رأی می داد، و رأیِ آن به محضِ اخذ اعلام می شد، توافقِ دو گروهِ اول: نود و هشت رأی، یعنی اکثریتِ کل را پدید می آورد، به طوری که طبقاتِ پست تر بندرت رأی می دادند. رأی دادن مستقیم بود: شهروندانی که نمی توانستند برای شرکت در جلسات به رم بیایند در انجمن، نمایند ه ای نداشتند. همة اینها جز نیرنگی برای محروم کردنِ دهقانان و توده مردم از حقِ رأی نبود. طبقه بندیِ دسته ها به وسیلة آمار، به قصدِ تعیینِ مشخصاتِ افراد برای دریافتِ مالیات و اعزامِ آنان به جنگ صورت می پذیرفت. رومیان روا می شمردند که حقِ رأی دادن با مالیاتِ پرداخت شده و وظایفِ مفروضِ سپاهی متناسب باشد. شهروندانی که کمتر از 11000 الاغ دارایی داشتند، رویهمرفته یک رأی داشتند؛ اما، در مقابل، مالیاتی اندک می پرداختند و در مواقعِ عادی از خدمتِ نظام معاف بودند. از پرولِتاریا، تا زمانِ ماریوس، جز فرزند آوری، بسیاری چیزی نمی خواستند. مجمع قرن ها، به رغمِ تغییراتِ بعدی، همچنان سازمانی بدرستی محافظه کار و آریستوکراتیک باقی ماند.
بی شک به تلافیِ این بود که توده مردم، از آغازِ تشکیلِ جمهوری، انجمنهای خاصِ خود یعنی «انجمنِ پلِبیس» را برپا کردند. شاید از این شوراها بود که «کمیته های تریبونِ خلق» پدید آمد، که از سالِ 357 ق م به اِعمالِ قدرتِ قانونگذاریِ خود پرداخت. در این انجمنِ قبیله ایِ خلق، رأی دهندگان بر حسبِ قبیله و جایِ سکونت ، بر اساسِ آمارِ سِرویَن، سامان می یافتند، هر قبیله یک رأی داشت، و توانگران را بر تهیدستان رُجحانی نبود. انجمنِ قبیله ای، پس از آنکه در سالِ 287 قدرتِ قانونگذاریش از جانبِ سنا به رسمیت شناخته شد، رو به توسعه گذاشت، تا آنکه در سال 200 مأخذِ اصلیِ حقوقِ فردی در روم گشت. این انجمن، تریبونهای خلق را انتخاب کرد(یعنی نمایندگانِ قبایل) که با نمایندگانِ نظامی، یعنی برگزیدگانِ دسته های 100 تنی، فرق داشتند. در اینجا نیز خلق دربارة امور نظر نمی داد، یک فرمانروا قانونی پیش می نهاد و از آن دفاع می کرد؛ گاه فرمانروای دیگری در ذَمِّ آن قانون سخن می گفت؛ انجمن، همة اینها را می شنید و آن پیشنهاد را رد یا تصویب می کرد. اگرچه، به حکمِ سازمان، خود از مجمع قرن ها پیشروتر بود، اما به هیچ رو دگرگونیِ کلیِ اوضاع را نمی خواست. از سی و پنج قبیله، سی و یک قبیله روستایی بودند و اعضای آنها، که بیشتر زمین داشتند، مردانی محتاط به شمار می آمدند. پرولِتاریای شهری، که به چهار قبیله محدود بود، از لحاظ سیاسی، پیش از ماریوس و بعد از قیصر؛ نیرویی نداشت.
سنا همچنان ب
Create your
podcast in
minutes
It is Free