تاریخ تمدن قسمت۲۳۳-دینِ روم-جشنواره ها-دین و منش-اخلاق
فصل چهارم :رومِ رَواقی - 508 – 202 ق م
دینِ روم
جشنواره ها
دین و منش
اخلاق
تلگرام:
https://t.me/carat24
اینستاگرام:
https://www.instagram.com/shahnamlive/
پادکست:
https://castbox.fm/channel/id3041303
یوتیوب:
https://www.youtube.com/c/shahnamgolshany
تقدیم به کسانی که خواهان دانستنند
کلیه رسانه ها میتوانند بدون ذکرنام و منبع استفاده فرمایند
جشنواره ها
اگر آیینِ نیایش: مَلال آور و سخت بود، در عوض جشنواره های آن این عیب را جبران می کرد و مردمان و خدایان را خوشخوتر نشان می داد. در هر سال، بیش از یکصد روز مقدس بود، از جمله روزِ اول و گاه روزِ نهم و پانزدهمِ هر ماه. برخی از این روزها وقفِ مردگان یا ارواحِ جهانِ زیرزمینی بود. این ارواح در مراسمِ خود «دور کنندة شر» بودند و غایتشان خرسند کردنِ رفتگان و دور کردنِ خشم بود. در روزهای یازدهم تا سیزدهمِ ماهِ مه، خانواده های رومی جشنِ لِمورها یا ارواحِ مرده را با اُبُهَت برگزار می کردند. پدر، دانه های لوبیای سیاه از دهان به بیرون تف می کرد و فریاد می زد: «با این لوبیاها روحِ خود و شما را رستگار می کنم ... ای سایه های نیاکانَم، دور شوید!» آیینهای پارِنتالیا، و فِرالیا در ماهِ فوریه، به همین گونه، کوششهایی بود برای فرو نشاندنِ خشمِ مردگانِ هراس انگیز. اما جشنواره ها، خاصه در میانِ توده های مردم، بیشتر فرصتی بود برای شادی و کامرانیِ آمیخته با گریز از قیودِ جنسی. قهرمانِ یکی از آثارِ پلاوتوس می گوید(پلاوتوس :نمایشنامه نویسِ رومی، قرنِ سوم ق م؛ آثارش به سادگی و مردم پسندی شهره بود) که در این روزها «هرچه بخواهی می توانی خورد، و هر جا بخواهی می توانی رفت ... و هر که را خوش داری دوست بدار، به شرطِ آن که از زنانِ شویدار، بیوگان، دوشیزگان، و پسرانِ آزاد بپرهیزی.» گویا گوینده می پنداشته است که به خارج کردنِ اینها، باز کسانِ بسیاری برای عشقبازی باقی خواهند ماند.
روزِ پانزدهمِ فوریه، نوبتِ لوپِرکالیا یا جشنی شگفت انگیز می رسید که وقفِ فاونوس، رَمانندة گرگان بود: بزها و گوسفندها قربانی می شدند و کاهنانی که فقط کمربندی از پوستِ بز به تن داشتند، بر گِردِ تپة پالاتینوس می دویدند و برای فاونوس دعا می خواندند تا ارواحِ تباهکار را برانند، و به هر زنی که می رسیدند، او را با تازیانه ای از پوستِ حیواناتِ قربانی می زدند تا روانشان را از گناه: پیراسته و زِهدانشان را بارور کنند؛ آنگاه عروسکهایی کاهی به درونِ رودخانة تیبِر انداخته می شد تا خدای رودخانه، که در روزهای پُر هیاهوتر، جانِ آدمیزاده می خواست، خرسند یا فریفته شود. روزِ پانزدهمِ مارس، تهیدستان از کلبه های خود بیرون می ریختند و، همچون یهودیان در جشنِ "میوه بندان"، در میدانِ مارس برای خود سایه بانها می زدند و آمدنِ سالِ نو را جشن می گرفتند و به درگاهِ الاهة آناپِرِنا (حلقة سالیان)، به شمارة سالهایی که جامهای شراب سرکشیده بودند، دعا می خواندند. تنها ماهِ آوریل؛ شش عید داشت که به فلورالیا می انجامید، و آن عیدِ فلورا، یا الاهة گلها و چشمه ها، بود که شش روز در شادمانیِ بی بندوبار و میگساری دوام می یافت. نخستین روزِ ماهِ مه: عیدِ الاهة نیکوکار (بونادِئا) بود. روزِ نهم و یازدهم و سیزدهمِ مه: عیدِ لیبِر و لیبِرا، خدا و الاهة انگور، در جشنِ لیبِرالیا برگزار می شد؛ خیلِ مردان و زنانِ دلشاد، آلتِ مردانه، نمادِ باروری را آشکارا تقدیس می کردند. در پایانِ ماهِ مه، انجمنِ شخمزنی، خلق را در جشنهای شادی انگیز اما پروقارِ "آمبار والیا" رهبری می کردند. در ماههای پاییز، پس از آنکه محصول را با خیالِ آسوده گِرد آوردند، خدایان را از یادِ مردم می بردند، اما دسامبر باز از جشنهای گوناگون؛ پُرمایه بود. جشنِ ساتورنالیا از هفدهم تا بیست و سومِ این ماه برگزار می شد؛ و در طیِ آن مردم برای دانه افشانیِ سالِ بعد شادی می کردند و از روزگارِ پادشاهیِ شاد و بی طبقة ساتورنوس یاد می کردند. در این جشن، مردم به یکدیگر هدیه ها می دادند، و بسیاری از امورِ حرام مجاز شمرده می شد، فرقِ میانِ خدایگان و بنده چندی از میان برمی خاست و حتی بنده بر خدایگان برتری می یافت؛ بندگان می توانستند با صاحبانِ خود بنشینند و به آنان فرمان دهند و به ریشخندشان بگیرند؛ صاحبان، بندگان را خدمت می کردند و تا همة بندگان سیر نمی شدند، لب به خوراک نمی زدند.
این جشنها اگرچه ریشه ای روستایی داشت، در شهرها محبوب ماند و به رغمِ همة رُخدادها تا قرونِ چهارم و پنجمِ میلادی دوام کرد. شمارِ آنها چندان گیج کننده بود که یکی از مصارفِ عمدة تقویمِ رومی: فهرست کردنِ آنها برای راهنماییِ مردم بود. رسمِ ایتالیاییانِ آغازین این بود که کاهنِ اعظم در آغازِ هر ماه؛ شهروندان را فرا می خواند و نامِ جشنهایی را که می بایست در سی روزِ بعد برگزار شود یاد می کرد؛ این فراخوانی سبب شد که به روزِ نخستِ هر ماه، نامِ کالِندا دهند. نزدِ رومیان، تا اندازه ای مانندِ سنتِ کاتولیکهای کنونی یا یهودیانِ سخت مُتُدَیِن، تقویم عبارت بود از فهرستی که کاهنان از روزهای تعطیل و روزهای کار فراهم می کردند، انباشته از آگاهیهایی دربارة امورِ مقدس، قضایی، تاریخی، و نجومی. بر طبقِ روایات، تقویمی که بر نظمِ روزشماری و زندگیِ رومیان تا زمانِ قیصر حکومت می کرد، از آنِ نوما بوده است. این تقویم، سال را به دوازده ماه بخش می کرد و، با شیوة پیچیدة خود در افزودنِ روزها، شمارة روزهای سال را تقریباً به 366 می رساند. برای جلوگیری از افراط کاریِ روزافزون در این شیوه، در سالِ 191 ق م به کاهنانِ اعظم اختیار داده شد تا روزها و ماههای افزون شده بر سال را بازنگری کنند، اما این کاهنان از اختیارِ خود برای دراز کردن یا کوتاه کردنِ مدتِ فرمانروایی کسانی که خوشایند یا ناخوشایندشان بودند بهره جستند، چندانکه در پایانِ دورة جمهوری، تقویمِ رومی، که در آن هنگام تا سه ماه خطای حساب داشت، به هیولای سراپا نابسامانی و نیرنگبازی بدل شده بود.
در روزهای نخست، زمان را فقط از رویِ ارتفاعِ خورشید در آسمان اندازه می گرفتند. در سالِ 263 ق م یک ساعتِ آفتابی از کاتانا واقع در سیسیل آورده و در میدانِ بزرگِ شهر نصب کردند؛ اما چون کاتانا چهار درجه در جنوبِ رم بود، این ساعت زمانِ درست را نشان نمیداد، و کاهنان تا یک قرن نمی توانستند آن را دستکاری کنند. در سال 158 ق م،" سکی پیو ناسیکا" نوعی ساعتِ آبی برای همگان معمول کرد. ماه با روزهای کالِند (نخستین)، نونِس (پنجم یا هفتم) و ایدِس (سیزدهم یا پانزدهم) به سه دوره بخش می شد و نامِ روزها را به شیوه ای ناآزموده، بر حسبِ بُعدشان از این فصول، معین می کردند: مثلا دوازدهمِ مارس را «روزِ چهارمِ پیش از ایدِسِ مارس» می نامیدند. از روزهای نهمِ ماه، هفته هایی نامنظم برای امورِ اقتصادی معین می کردند که در خلالِ آنها روستاییان به بازارهای شهرها می آمدند. سال با بهار آغاز می شد، و ماهِ نخست، مارتیوس، نامِ خدای دانه افشانی را بر خود داشت؛ ماهِ بعد، آپریلیس، خدایِ جوانه زنی؛ مایوس، ماهِ مایا، یا شاید ماهِ فزونی؛ یونیوس، ماه یونو، گویا ماهِ بالیدن؛ سپس ماههای کوین تیلیس (پنجم)، سِکس تیلیس (ششم)، سپتمبر (هفتم)، اکتبر (هشتم)، نومبر (نهم)، و دسمبر (دهم)، که همه بر حسبِ ترتیبِ شماره های آنها در سال؛ نامگذاری شده است؛ سپس جانواریوس، ماه جانوس، و فِبرُواریوس، ماه فِبروا، یعنی چیزهای سحرآمیزی که به دستیاری آنها آدمیان از گناه پیراسته می شوند. خودِ سال را آنوس یا انگشتری می نامیدند، شاید بدین گونه می خواستند بگویند که براستی آغاز و انجامی در کار نیست.
4 – دین و منش
آیا این دین به اخلاقِ رومی یاری می کرد؟ دین رومی از پاره ای لحاظ اخلاق بود؛ تکیة آن بر آیین پرستش چنین معنی می داد که خدایان، نه به نیک منشی، بلکه به هدایا و اوراد پاداش می دهند؛ و دعاهای آن نیز کمابیش همیشه خواهان نعمتهای مادی یا پیروزی نظامی بود. مراسم دینی، زندگی انسانی و خاکی را به صورت نمایشی شورانگیز در می آورد، اما شمارة آنها همواره در فزونی بود؛ گویی که جوهر راستین دین همین مراسم است نه بندگی جزء در برابر کل. خدایان ، جز چند تن، ارواحی هراس انگیز بودند، بری از اخلاق و بزرگمنشی.
با این وصف، دینِ کهنِ روم سرچشمة اخلاقیات و نظم و نیرو در فرد و خانواده و دولت بود. پیش از آنکه کودک بتواند معنیِ شک را دریابد، خمیرة سِرِشتَش در پرتوِ ایمان از فرمانبرداری و وظیفه و آراستگی مایه می گرفت. دین، خانواده را از ضِمانِ و حمایتِ الاهی برخوردار می کرد و پدران و مادران و کودکان را به نگاهداشتِ حرمتِ یکدیگر و پایبندی به وظایف، به پایه ای بیمانند، وا می داشت. زاد و مرگ را شَرَف و اَرجی قدسی می بخشید، وفاداری به پیمانِ زناشویی را تشویق می کرد، و، با لازم شمردنِ وجود دودمان برای آرامشِ روحِ مرده، تکثیرِ نسل را افزون می کرد. با تشریفاتی که پیش از هر نبرد و جنگی برگزار می شد، سرباز را قویدل و معتقد می کرد که قوای فوقِ طبیعی به پشتیبانیِ او می جنگند. با بخشیدنِ اصلِ آسمانی و صورتِ مذهبی به قانون، و با شناختنِ جرم در حکمِ بر هم زدنِ نظام و آرامشِ «آسمان»، و با نهادنِ قدرتِ جووه (ژوپیتر) در پسِ هر سوگند، قانون را استوار می کرد. به هر شأنی از زندگیِ عامه، هیبتی دینی می داد، و در آغازِ هر کاری از کارهای حکومت، برگزاریِ آیین و دعا را مقرر می کرد، و حکومت را با خدایان چنان مرتبط می ساخت که دینداری با میهن پرستی یکی می شد، و عشق به میهن را چنان شوری بخشیده بود که تاکنون تاریخ در هیچ اجتماعی نیرومندتر از آن را به یاد ندارد. دین و خانواده، دست در دست هم، افتخارِ مسئولیتِ پروراندنِ آن سرشتِ آهنینی را داشتند که رازِ سَروَریِ روم بر جهان بود.
III - اخلاق
از این زندگی در دامنِ خانواده و در پناهِ خدایان ، کدام اصولِ اخلاقی پا گرفت؟ ادبیاتِ رومی، از زمانِ اِنیوس یا جووِنال، این نسلهای نخستین را نمونة کمال برمی شِمُرَد و از زوالِ سادگی و فضیلتِ کهن اَسَف می خورد. صحایفِ این ادب همچنین رومِ شکیبا و پرحوصلة فابیوس و رومِ لذت طلبِ نِرون را درست رو یارویِ یکدیگر نشان می دهد. اما با تکیة یکجانبه بر شواهد نباید در بابِ این رویارویی (کنتراست) گزافه گویی کرد. به روزگارِ فابیوس هم مردمی لذت طلب بودند، و به زمانِ نرون هم مردمی شکیبا، و پر حوصله.
از آغازِ تاریخِ روم، آیینِ اخلاقیِ روابطِ جنسیِ میانِ مردمِ عادی به یک حال ماند، یعنی ناپرداخته و بی بندو بار، اما نه ناسازگار با کامیابی در زندگیِ خانوادگی. در همة طبقاتِ آزاده، از زنانِ جوان توقعِ بِکارَت می رفت، و داستانهایی پرآوازه در ستایشِ آن پرداخته می شد؛ زیرا در مردِ رومی حسِ مالکیتِ قوی بود و می خواست که همسرش دارای آنچنان طبعِ ثابتی باشد که او را در برابرِ خطرِ انتقالِ اموالش به زِنازادة حریفِ خویش حفظ کند. اما در روم نیز، مانندِ یونان، تَردامنی پیش از زناشویی میانِ مردان، به شرطِ رعایتِ دقیقِ ریاکاریهای آدمیزادگان، نکوهیده نمی بود. از زمانِ کاتویِ مِهین تا زمانِ سیسِرون، مدارکی آشکار در توجیهِ این نکته می یابیم. آنچه همراه با تمدن افزایش می یابد، بیشتر امکانِ تظاهرِ فِسق است تا نیتِ فسق. در سرآغازِ تاریخِ روم، روسپیان بسیار نبودند و حق نداشتند جامة خاصِ کدبانوان را، که نشانة زنانِ نیکنام بود، بر تن کنند؛ آنان را وا می داشتند تا از گوشه های تاریکِ شهرِ رم و جامعة رومی؛ قدم فراتر نگذارند. تا آن هنگام هنوز روسپیانِ آداب دان، نظیرِ هِتایرایِ آتن یا فاحشه های نازک طبعی که در اشعارِ اووید مدح شده اند، پدید نیامده بودند.
مردان معمولا زود ـ به سن بیست سالگی ـ زن می گرفتند، اما نه از سرِ عشقی پرشور، بلکه با این نیتِ خیر که همسری مددکار و کودکانی سودمند و زندگیِ جنسیِ سالم داشته باشند. در زبانِ زناشویی در روم، کلماتِ ناظر بر این امر به معنیِ «ازدواج برای فرزند آوری» بود؛ در کشتزارها، کودکان، مانندِ زنان، از مقولة اموال بودند، نه در حکمِ بازیچه هایی جاندار، زناشویی معمولا به همتِ پدران و مادران ترتیب می یافت و گاه افراد در کودکی نامزدِ یکدیگر می شدند. در هر مورد رضایتِ پدرانِ زن و شوهر، هر دو، لازم بود. نامزدی جنبه ای رسمی داشت و پیوندی قانونی به شمار می رفت. خویشاوندان به بزم فراهم می آمدند تا گواهِ عقد باشند؛ دو گروه به نشانة موافقت؛ شاخه ای را می شکستند؛ شرایطِ قرارداد، خاصه آنها که مربوط به جهیزیه بود، نوشته می شد؛ هر مرد حلقة آهنین به انگشتِ چهارمِ دستِ چپِ دختر می کرد، زیرا گمان می رفت که از آنجا عصبی به دلِ آدمی می پیوندد. حداقل سنِ زناشویی برای دختر دوازده سال و برای پسر چهارده سال بود. در قوانینِ اولیة روم، زناشویی اجباری شمرده می شد. اما در سالِ 413ق م، هنگامی که کامیلوس در مقامِ سِنسوریِ روم؛ مالیاتی برای مردانِ مجرد مقرر کرد، این حکم اعتبارِ خود را از دست داد.
ازدواج بر دو نوع بود: کوم مانو و سینه مانو؛ در ازدواجِ نوعِ اول، زن کاملا در اختیارِ شوی بود، و شوهر یا پدر شوهر نسبت به او و اموالش قدرتِ مطلق داشتند. ازدواجِ نوعِ دوم به آیینِ دینی نیازی نداشت و فقط رضایتِ عروس و داماد کافی بود. زناشوییِ نوعِ نخست یا به حکمِ یک سال زندگیِ مشترک، یا بر اثرِ خرید، یا «با هم کیک خوردن» صورت می پذیرفت؛ این نوع ازدواج، که در آن رعایتِ آیینِ دینی لازم می آمد، خاصِ نجیب زادگان بود. زناشویی بر اثرِ خریداری در همان آغازِ تاریخِ روم از رواج افتاد، و بلکه شکلِ معکوس یافت؛ جهیزیة زن چه بسا مرد را براستی می خرید. این جهیزیه معمولا در اختیارِ شوهر بود، اما، به هنگامِ طلاق یا مرگِ شوهر، می بایست معادلِ آن به زن بازگردانده شود. بَزمهای زناشویی از تشریفات و ترانه های عامیانه سرشار بود. خانواده های عروس و داماد در خانة عروس گِرد می آمدند، آنگاه صَفی پر زیور و دل انگیز می بستند و، همراه با نوایِ "نی زنان" و ترانه های خاصِ عروسی و بازیِ دلقکان، روانة خانة پدرِ داماد می شدند، در آستانة در، که دسته های گل بر آن بسته شده بود ، داماد از عروس می پرسید: « تو کیستی؟» و عروس این عبارت ساده را در بیانِ دلبستگی و برابری و یگانگی به پاسخ می گفت: «اگر تو کایوس باشی، من هم کایا هستم.» آنگاه داماد او را از روی آستانة در به بالا می کشید و کلیدهای خانه را به او می داد و، به نشانة هم پیمانی، گَردَنِ خود و همسرش را زیرِ یوغی می گذاشت؛ از این رو، زناشویی «همیوغی» نامیده می شد. سپس عروس، به نشانة پیوستگی به خانوادة جدید ، همراهِ دیگران در نیایشِ خدایانِ خانة شوهر شرکت می جست.
در ازدواجی که بر اثرِ «با هم کیک خوردن» صورت می گرفت، طلاق دشوار بود. فسخِ زناشویی، از نوعی که در آن اختیارِ زن به دستِ مرد بود، به ارادة شوهر بود، اما در نوعِ دوم، طلاق به ارادة هر یک از دو طرف، بی رضایتِ طرفِ دیگر، امکان پذیر بود. نخستین طلاقی که در تاریخِ روم ثبت شده در سال 268 ق م است، روایتِ مشکوکی مدعی است که، از زمانِ پیدایشِ شهرِ رم تا آن زمان، هیچ گونه طلاقی در روم صورت نپذیرفته است. به حکمِ عاداتِ طایفی، مرد می بایست زنِ زناکار یا بی فرزند را طلاق دهد. کاتوی مِهین می گفت: «اگر زنت را به زنا مشغول دیدی، به حکمِ قانون، مجازی که او را بی دادرسی بِکُشی. اما اگر او از رویِ تصادف تو را در چنین حالی بیابد، نباید حتی سرِ انگشتش را به تو بزند، چون قانون وی را از این کار منع می کند.» به رغمِ این تفاوتها، زناشوییهای شادمانه در روم بسیار بود. سنگهای گور از تَأَثُراتِ پس از مرگ حکایتها دارد. در یک جا، زنی که دو شوهرش را نیک خدمت کرده ستایشی دلنشین شده است:
ای ستاتیلیا که بی اندازه زیبا بودی و به شوهرانت صدیق! ... آن که نخست شویِ تو بود، اگر یارای مقابله با تقدیر را داشت، این سنگ برای تو برپا می کرد؛ اما دریغا که من، که در این شانزده سال از دلِ پاکِ تو برکت می یافتم، اکنون ترا از دست داده ام.
شاید زنانِ جوانِ رومِ باستان به اندازة زنانی که "کاتولوسِ آزموده" آنان را به داشتنِ «بَری به نرمیِ کُرک و دستهایی نرم و کوچک» وصف کرده است، زیبا نبودند. شاید در آن عصرِ روستایی، رنج و زحمتِ زندگی، این زیباییهای جوانانه را زود تباه می کرد. زنان: چهره هایی با خطوطِ منظم، بینی هایی کوچک و نازک، و گیسوان و چشمانی معمولا سیاه داشتند. زنانِ مو بور سخت مطلوب بودند، همان گونه که "رنگِ موهای آلمانی" برای بور کردنِ مو مطلوبِ زنان بود. و اما مردِ رومی به ظاهر بیشتر هیبت داشت تا زیبایی. شیوه ای سخت در تربیت، و سالها خدمتِ سپاهی، چهره اش را پرصلابت می کرد، همچنانکه تن آساییِ بعدی آن را نرم و فربه می ساخت. کلئوپاترا می بایست آنتونیوس را به سببِ چیزی جز گونه های متورم از شرابش، و قیصر را به هوای حُسنی غیر از سر و بینیِ عقابیش دوست داشته باشد. بینیِ رومی مانندِ منشِ رومی بود ـ تیز و ناهموار. تا سالِ 300 ق م، که آرایشگران در روم به پیشروی پرداختند، ریش و موی بلند رواجِ بسیار داشت. جامه ها اصولا به همان شیوة یونانی بود. پسران، دختران، فرمانروایان، و کاهنانِ بلند پایه، جُبه ای با حاشیة ارغوانی به نامِ "تُگا پرای تِکستا" به تن می کردند؛ جوانان چون به سنِ شانزده می رسیدند، این را از تن به در می آوردند و به جایِ آن، تُگایِ مردی را، به نشانة احرازِ حقِ رأی در انجمنها و تکلیف خدمت در سپاه، می پوشیدند، زنان در خانه جامه ای به نام ستُلا به تن داشتند که در زیرِ سینه یا کمربند بسته می شد و تا نوک پا می رسید؛ بیرون از خانه، این جامه را با ردایی می پوشاندند. مردان، درونِ خانه، پیراهنی ساده یا تونیکا، و بیرونِ خانه به روی آن تُگا و، وگاه، ردایی به تن می کردند. تُگا (از واژة تِجِره، به معنای پوشیدن) به جامة پشمیِ یکپارچه ای گفته می شد که در عرض، دو برابر و در طول سه برابرِ قدِ پوشنده بود. آن را به دورِ تن می پیچیدند و آنچه را که می ماند به روی شانة چپ می انداختند، از زیرِ بازوی راست به جلو می آوردند و باز به روی شانة چپ می انداختند. چین هایی که نزدیکِ سینه در جُبه پدید می آمد در حکمِ جیب بود؛ بازوی راست آزاد می ماند.
در یک دستگاهِ آریستوکراسی، که نخست بر یک ملت و سپس بر یک شِبهِ جزیره و سرانجام بر یک امپراطوری فرمان می راند، مردِ رومی وقاری پرصلابت در خود می پَروَرد که ناراحت کننده اما ضروری بود. عاطفه و نرمدلی به زندگیِ خصوصی تعلق داشت؛ هر مرد که از طبقاتِ بالادست بر می خاست، در میانِ همگان می بایست به همان اندازه تُرشرو باشد که تندیسِ او، و آن طبعِ سرکش و شوخی را که نه همان در کمدیهای پلاوتوس، بلکه در خطابه های سیسِرون فغان می کند، پشتِ نقابی از آرامشِ تلخ بپوشاند. حتی در زندگیِ خصوصی نیز از مردِ رومیِ آن زمان چشم داشتند که به شیوة اسپارتیان زیست کند. سِنسورها" تَجَمُل در جامه و سفره را می نکوهیدند. حتی کوتاهی در کارِ زرع ممکن بود که مردی از نوعِ کاتو را به دشنامگویی در حقِ برزگر وادارد. در نخستین جنگِ پونیک، سفیرانِ کارتاژی که از روم باز می گشتند، بازرگانانِ توانگرِ کارتاژ را، با نقلِ اینکه چگونه در هر خانه ای که به میهمانی می رفتند ظروفِ نقرة یکسانی می یافتند، به خنده می انداختند: یک دست از این ظروف، پنهانی از این خانه به آن خانه فرستاده می شد و تمامیِ نجیب زادگان را بس بود! در آن زمان، اعضایِ سِنا به روی نیمکتهای چوبیِ سخت، در تالاری که حتی در زمستان نیز هرگز گرم نمی شد، به بحث می نشستند. با این وصف، میانِ جنگِ اول و جنگِ دومِ پونیک، ثروت و تجمل در روم آغازِ فراوانی گذاشت. هانیبال از انگشتانِ رومیانی که در کانای کشته شده بودند، تُلی از انگشتریهای زرین بیرون کشید؛ و قوانینِ محدود کننده، بارها ـ و از این رو بیهوده ـ داشتنِ جواهر و جامه های تجملی و خوردنِ خوراکهای گران را منع می کرد. در قرنِ سومِ ق م، خوراکِ رومی هنوز ساده بود: صبحانه نان با عسل یا زیتون یا پنیر؛ ناهار و شام حبوبات و سبزی و میوه؛ فقط تواگران ماهی یا گوشت می خوردند. شراب، که معمولا با آب آمیخته می شد، کم و بیش به هر سفره ای لطف می بخشید؛ نوشیدنِ شرابِ نیامیخته با آب، ناپرهیزی شمرده می شد. جشنها و بزمها، در این عصرِ شکیبایی و پرهیزگاری، تفریحی لازم بود؛ آنان که نمی توانستند بدین گونه خاطرِ خویش را شاد کنند، سخت گرفته دل می شدند و خستگیِ عصبیِ خویش را در تندیسهایی که برای آیندگان به جا می گذاشتند، نمایان می کردند.
در این زندگانیِ بُخل آمیز جایی برای نیکوکاری به افتادگان نبود. در روزگاری که مهمانخانه ها فقیرانه و دور از هم بودند، غریب نوازی رسمی بود مایة آسایش برای همه. اما پولیبیوس، که دوستارِ رومیان بود، گزارش می دهد که « در روم، اگر کسی بتواند چیزی را پنهان کند، به کسی نمی دهد.» ـ و این بی گفتگو مبالغه است. جوانان در حقِ پیران مهربان بودند، اما به طورِ کلی مواهب و لطفِ رفتار در زندگی هنگامی به روم آمد که جمهوری سر به بالینِ مرگ نهاد. جنگ و جهانگشایی قالبِ رفتار و اخلاق را معین می کرد و مردانی اغلب درشتخو و معمولا سختگیر می پروراند که آماده بودند تا بی پروا بکشند و بیدریغ کشته شوند. اسیرانِ جنگی، هزار هزار، به بندگی فروخته می شدند، مگر آنکه شاه یا سردار باشند؛ اینان را معمولا به هنگامِ پیروزی می کشتند یا به حالِ خود می گذاشتند تا، آسوده از گرسنگی بمیرند. خِصالی که گفته شد، در عالمِ بازرگانی شکلی مطبوعتر به خود می گرفت. رومیان پولدوست بودند، اما پولیبیوس ( در حدود سال 160 ق م) آنان را کوشا و شریف وصف کرده است. یونانیان می گفتند که هیچ یونانی را نمی توان از اختلاس بازداشت ، اگرچه چندین مردِ دیوانی به نظارتِ او برگماشته باشند؛ اما رومیان فقط در مواردی بسیار نادر، وجوهِ هنگفتی از داراییِ همگان را به نادرستی حیف و میل می کردند. با این حال، می بینیم که در سالِ 432 ق م قانونی برای جلوگیری از خلافکاری در انتخابات به تصویب می رسد. مورخانِ رومی روایت می کنند که در سه قرنِ اولِ جمهوری، تقوای سیاسی به بالاترین پایة خود رسید؛ اما این مورخان، با ستایشِ بیحد از "والِریوس کور ووس" که پس از احرازِ بیست و یک مقامِ دولتی، به همان تهیدستیِ آغازِ کارش، به کشتزار بازگشت، و کوریوس دِنتاتوس که از غنایمی که از دشمن گرفته بود سهمی برای خویش برنداشت، و فابیوس پیکتور و همکارانش که هدایای گرانبهایی را که در زمانِ سفارتِ خود در مصر گرفته بودند به حکومت تحویل دادند ، شکِ ما
Create your
podcast in
minutes
It is Free