فصل پنجم :فتح یونان - 201 – 146 ق م
فتح یونان
دگرگونیِ روم
تلگرام:
https://t.me/carat24
اینستاگرام:
https://www.instagram.com/shahnamlive/
پادکست:
https://castbox.fm/channel/id3041303
یوتیوب:
https://www.youtube.com/c/shahnamgolshany
تقدیم به کسانی که خواهان دانستنند
کلیه رسانه ها میتوانند بدون ذکرنام و منبع استفاده فرمایند
فصل پنجم :فتح یونان - 201 – 146 ق م
I - فتح یونان
فیلیپِ پنجمِ مقدونی، هنگامی که با هانیبال به زیانِ روم یگانه شد (214ق م)، امید داشت که سراسرِ یونان پشتِ سرِ او برای برافکندنِ غولِ بُرنا و بالندة باختر همدل شود. اما داستانی بر سرِ زبانها افتاد که وی می خواهد، پس از پیروزیِ کارتاژ، سراسرِ یونان را به یاریِ کارتاژ فرو گیرد. از این رو، «اتحادیة آیتولیایی» پیمان کرد که رم را بر ضدِ فیلیپ یاری دهد، و سنای هوشیار، پیش از فرستادنِ سکی پیو به افریقا، از نومیدیِ فیلیپ برای بستنِ پیمانِ جداگانة صلح با او (205 ق م) بهره گرفت. هنوز پیروزیِ زاما به دست نیامده بود که سِنا، که هرگز گزندِ کسی را نمی بخشید، برای کین کشیدن از مقدونیه به "دسیسه گری" آغاز کرد. سنا می اندیشید که تا هنگامی که نیرویی چنان سِتُرگ پشتِ سرش، آن سوی دریایی چنان باریک، آرمیده است، روم رویِ امان به خود نخواهد دید. چون سِنا آهنگِ جنگ کرد، انجمن درنگ کرد و یکی از تریبونها؛ نجیب زادگان را متهم ساخت که می خواهند توجهِ مردم را از دشواریهای داخلی منحرف کنند. مخالفانِ جنگ، تهمتِ ترس و بی مهری به میهن خوردند و بزودی خاموش شدند؛ و در سالِ 200 ق م، تیتوس کوینکتیوس فلامینینوس از راهِ دریا، روانة یونان شد.
فلامینینوسِ جوان: سی ساله و از زمرة رومیانِ یوناندوست و آزادیخواهی بود که در رم بر گِردِ خاندانِ "سکی پیو" حلقه زده بودند. وی، پس از چند بار جنگ و گریزِ استادانه، در "کینوس سِفالای"، با فیلیپ روبه رو شد و او را شکست داد (197). سپس، با بازگرداندنِ فیلیپِ گوشمالی یافته به تاج و تختی ورشکسته و سُست بنیاد، و با بخشیدنِ آزادی به سراسرِ یونان، همة ملتهای مدیترانه و شاید روم را شگفتزده کرد. هوادارانِ جهانگشایی در سنا سر به اعتراض برداشتند، اما آزادیخواهان چندی چیرگی یافتند؛ در سالِ 196، پیام آورِ فلامینینوس، خطاب به جمعیتِ عظیمی در محلِ بازیهای برزخی، آزادیِ یونان از بندِ حکومتِ رم، حکومتِ مقدونیه، بارِ خراج، و حتی پادگانهای رم را اعلام کرد. به روایتِ پلوتارک، فریادی که از خلق برخاست چنان پرطنین بود که کلاغهایی که از فرازِ میدانِ بازی می گذشتند بیجان فرو افتادند. همانگاه که جهانی بدبین در صمیمیتِ سردارِ رومی شک می کرد، روم سپاهِ خود را به ایتالیا پس کشید. این برگی درخشان در تاریخِ جنگ بود.
اما هر جنگ همیشه جنگِ دیگری در پیِ خود می آورد. اتحادیة آیتولیایی از عملِ روم در آزاد کردنِ شهرهای یونان، که پیشتر زیرِ حکومتِ آن بودند، ناخرسند شد و از آنتیوکوسِ سوم، شاهِ سِلوکی، خواست تا یونانِ آزاد شده را دوباره آزاد کند. آنتیوکوس، که از چند پیروزیِ آسان در شرق سرمست شده بود، به این اندیشه افتاد که قدرتِ خویش را بر سراسرِ آسیای باختری بگسترد. پِرگاموم از او بیمناک شد و رم را به یاری خواست. سِنا، "سکی پیو آفریکانوس" و برادرش لوکیوس را با سپاهی به پاسخ، گسیل داشت؛ این نخستین سپاهِ رومی بود که پا به خاکِ آسیا نهاد. نیروهای درگیر در ماگنِسیا به هم خوردند (سال 189 ق م). روم پیروز شد، و راهِ فتحِ یونانِ خاوری به رویش گشوده شد. رومیان راهِ شمال را در پیش گرفتند و گلها را، که پرگاموم را به خطر انداخته بودند، به گالاتیا ( آناطولی فعلی) پس راندند و همة یونانیانِ یونیایی را سپاسگزارِ خود کردند.
یونانیانِ بخشِ اروپایی چندان خشنود نشدند. سپاهِ روم پا به خاکِ یونان ننهاده بود، اما اکنون از خاور و باختر؛ آن را در میان گرفته بود. روم، یونانیان را به این شرط آزاد کرده بود که به جنگ و جنگِ طبقاتی پایان دهند. برای کشورـشهرهایی که یونان را پدید می آوردند، آزادیِ بدونِ جنگ: شیوة تازه، اما ملال آوری در زندگی بود؛ طبقاتِ بالادست می خواستند با شهرهای همسایة خود زور ورزی کنند، و تهیدستان شِکوه داشتند که روم همه جا توانگران را در برابرِ بینوایان دل و نیرو می دهد. در سالِ 171، پِرسِئوس، فرزند و جانشینِ فیلیپِ پنجم بر تختِ شهریاریِ مقدونیه، پس از آنکه با "سِلِ اوکوسِ چهارم" و رودِس پیمانِ یگانگی بست ، یونانیان را فراخواند تا همراهِ او بر روم بشورند. سه سال بعد، "لوکیوس آیمیلیوس پاولوس"، فرزندِ کنسولی که در کانای از پا درآمده بود، پِرسِئوس را در پیدنا شکست داد و هفتاد شهرِ مقدونی را با خاک یکسان کرد و پِرسِئوس را به اسارت؛ همراهِ خود به رم برد تا ورودِ پیروزمندانه اش به شهر، شکوهِ بیشتری گیرد.(پیش از عزیمت به این نبرد بود که پاولوس کنایة خود را در حقِ مُتُفَنِنانِ دانشِ سپاهیگری گفت: «در مقاماتِ عمومی و محافلِ خصوصی، مردانی هستند که می دانند سپاهیان را در کجای مقدونیه باید مستقر کرد و چه مواضعِ سوقُ الجیشی را به تصرف درآورد ... اینان نه تنها مُقَرَر می کنند که چه باید کرد، بلکه هرگاه به امری برخلافِ نظرِ ایشان تصمیم گرفته شود، کنسول را به بازخواست می گیرند، گویی که او متهم به بزهکاری شده است. ... این شیوه بِجِد مانع از پیروزی در جنگ می شود. ... اگر کسی یقین دارد که می تواند مرا درست راهنمایی کند، پس با من به مقدونیه بیاید. ... و اگر می اندیشد که مردِ این راه نیست، پس بهتر است دریانوردی به رویِ خشکی را فرو گذارد.» ) رودِس را نیز، با آزاد کردنِ شهرهای باج گزارش در آسیا و بنیانگذاریِ بندری در دِلوس، که در بازرگانی به رقابت با رودِس برخاست، گوشمالی داد. هزار اسیرِ یونانی، و از جمله پولیبیوسِ مورخ، به گروگان به ایتالیا آورده شدند، و در آنجا، در طیِ شانزده سال تبعید، هفتصد تن از آنان جان سپردند. در خلالِ ده سالِ بعد، روابطِ یونان و روم بیش از پیش به دشمنی آشکار گرایید. شهرها و گروهها و طبقاتِ گوناگونِ مردمِ یونان، برای مغلوب کردنِ یکدیگر، روم را به یاری و دخالت در امورِ خویش برمی انگیختند، چنانکه یونان کشوری بظاهر آزاد و بمعنی دست نشانده بود. هواخواهانِ خاندانِ سکی پیو در سِنا مغلوبِ واقع بینانی شدند که می گفتند تا یونان یکسره به زیرِ حکومتِ رم در نیاید، از صلح و آرامش بی بهره خواهد ماند. در سالِ 146، همانگاه که رم با کارتاژ و اسپانیا در ستیز بود، شهرهای «اتحادیة آکایایی» جنگِ رهاییِ یونان را اعلام کردند. رهبرانِ مردمِ تهیدست بر جنبش مسلط شدند، بندگان را آزاد و مسلح کردند، بدهکاران را از دیونِ خود معاف گرداندند، تقسیمِ مجددِ زمین را وعده دادند ، و انقلاب را بر جنگ افزودند. هنگامی که رومیان، به سرداریِ مومیوس واردِ یونان شدند، مردم را گرفتارِ نفاق یافتند و بآسانی بر سپاهیانِ بی سامانِ یونانی چیره شدند. مومیوس: کورینت را به آتش سوزاند، مردانش را بکشت، زنانش را بفروخت ، کودکانش را به بندگی گرفت، و کمابیش همة آثارِ هنری و ثروتِ منقولِ آن را به رم برد. یونان و مقدونیه، به گونة ایالتی از روم، زیرِ فرمانِ فرمانداریِ رومی در آمدند. اما به آتن و اسپارتا اجازه داده شد که قوانینِ خود را حفظ کنند. یونان برای دو هزار سال از عرصة تاریخِ سیاسیِ جهان ناپدید شد.
II - دگرگونیِ روم
امپراطوریِ روم اندک اندک رو به گسترش می رفت، اما نه به سببِ تدابیرِ هوشیارانه، بلکه به حکمِ اقتضایِ اوضاع و پس رفتنِ دایمِ مرزهای امنیتِ کشور. در جنگهای خونینِ کرِمونا (سال 200 ق م) و موتینا (193)، لژیونها دوباره گلهای ساکنِ بخشِ ایتالیاییِ آلپ را مغلوب کردند ، و مرزهای ایتالیا: تا آلپ کشانده شد. اسپانیا، که از دستِ کارتاژ گرفته شده بود، می بایست همواره زیرِ نظر و سلطة روم بماند، مبادا که کارتاژ دوباره آن را فتح کند و کانهای عظیمِ آهن و زر و سیمِ آن از دست برود. سِنا هر ساله خراجِ هنگفتی به صورتِ شمشِ طلا و سکه از اسپانیا می گرفت، و فرماندارانِ رومی نیز، به بهانة آنکه سالی دور از میهن به سر برده و پول خرج کرده اند، با گشاده دستی دوباره کیسة خود را پر می کردند؛ بدین گونه،" کوین توس مینوکیوس"، پس از آنکه مدتی کوتاه در مقامِ معاونتِ کنسول در اسپانیا ماند، قریبِ پنجاه و یک خروار نقره و پنجاه و شش خروار دینارِ نقره به روم آورد. اسپانیاییها را در سپاهِ روم به خدمت می گرفتند؛ "سکی پیو آیمیلیانوس"، در سپاهی که او را برای فتحِ نومانتیا یاری کرد، چهل هزار تَن اسپانیایی داشت. در سالِ 195 ق م، قبایلِ اسپانیایی سر به شورشی وحشیانه برداشتند، که مارکوسِ کاتو آن را با استقامتی یادآورِ خِصالِ غرورآمیزِ نسلِ کُهَنِ رومی فرونشاند. "تیبِریوس سِمپرونیوس گراکوس" (179) با نرمدلی؛ حکومتِ خویش را با منش و تمدنِ مردمِ بومی همساز کرد و با سرانِ قبایل، دوستی به هم رساند و به تهیدستان زمین بخشید. اما یکی از جانشینانش، لوکیوس لوکولوس (151) ، پیمانهای گراکوس را زیرِپا گذاشت و بی سبب به هر قبیله ای که می توانست غنیمتی نصیب کند حمله کرد و هزاران اسپانیایی را، بی آنکه حتی بهانه ای عنوان کند، از دمِ تیغ گذراند یا به بندگی گرفت. سولپیکیوس گالبا (سالِ 150) 7000 تَن از مردمِ بومی را، به بهانة امضای پیمانی که وعدة زمین به ایشان می داد، به اردوگاهِ خود کشاند و سپس راهشان را از هر سو بست و جمعی را بنده کرد و باقی را کشت. در سال 154، قبایل لوسیتانیا (پرتغال) جنگِ شانزده ساله ای را با روم آغاز کردند. "سرداری لایق" به نامِ ویریاتوس، که به جمال و شکیبایی و دلیری و والاتباری سرآمدِ همگان بود، ایشان را راهبر شد و تا هشت سال هر سپاهی را که به سرکوبیش آمد شکست داد؛ سرانجام؛ رومیان برای کُشتَنَش جایزه ای معین کردند. سِلتیبِریانِ سرکش، در اسپانیای مرکزی، پانزده ماه در نومانتیا محصور بودند و از گوشتِ مردگانِ خود تغذیه می کردند، تا آنکه در سال 133 "سکی پیو آیمیلیانوس" آنان را به زورِ گرسنگی وادار به تسلیم کرد. به طورِ کلی سیاستِ روم در اسپانیا چنان دَدمنشانه و غَدَارانه بود که زیانش بر سودش می چربید. مومسِن می گوید: «هیچ جنگی با این همه غَدَر و درنده خویی و آزمندی همراه نبوده است.»
غارتِ ایالات، پولِ لازم برای هرزگیهای مالدارانِ نادرست و خودپرست را فراهم می کرد، که سرانجام جمهوری را در آتشِ انقلاب سوزاند. غراماتی که کارتاژ و مقدونیه و سوریه می پرداختند، بندگانی که از دیارِ فتح شده به رم هجوم می آوردند، فلزهای گرانبهایی که پس از شکستِ گلهایِ مقیمِ بخشِ ایتالیاییِ آلپ و اسپانیاییها به دست آمد، چهار صد میلیون سِستِرس که از آنتیوکوس و پِرسِئوس گرفته شد، قریبِ هفت خروار و نیم طلا و سیصد و شصت و شش خروار نقره که در نبردهای آسیایی به دستِ "مانلیوس وولسو" افتاد ـ اینها، و غنایمِ بادآوردة دیگر، طبقاتِ مالدار را در رم، در عرضِ نیم قرن (202 – 146 ق م) از مردمی میانه حال به چنان پایه ای از جاه و جلال رساند که تاکنون تنها شاهان از آن باخبرند. سربازان از این تاخت و تازهای پردامنه، با انبانهای پر از سکه و غنیمت باز می گشتند. چون پول در پایتخت بیش از کارهای ساختمانی در افزایش بود، صاحبانِ املاک، بی آنکه رنجِ کار و حرکت را بر خود هموار کنند، ثروتِ خویش را سه چندان کردند. در حالی که بازرگانی رو به رونق می رفت، صناعت دچارِ رکود بود؛ رم نیازی به تولیدِ کالا نداشت ، زیرا پولِ جهانیان را می گرفت و با آن کالاهای ایشان را می خرید.ساختمانهای عمومی به نحوی بی سابقه وسعت یافت و کیسة متصدیانِ معاملاتِ عمومی را، که از محلِ پیمانهای دولتی زندگی می کردند، پر کرد. هر رومی که اندک پولی داشت سهمی از شرکتهای آنان را می خرید. صرافان هر روز پرشماره تر و شادکامتر می شدند؛ سپرده می گرفتند و رِبح می دادند، حواله نقد می کردند و هزینه های مشتریان خود را می پرداختند، وام می گرفتند و می دادند، سرمایه گذاری می کردند یا ادارة آن را به عهده می گرفتند، و در رِباخواری چندان زیاده روی می کردند که واژة وامدهنده با «آدمکش» یکی شد. روم به صورتِ مرکزِ مالی و سیاسیِ جهانِ سپید پوست درمی آمد، نه کانونِ صنعتی یا بازرگانیِ آن.
حالِ نجیب زادگان و قشرِ بالای طبقة متوسط، با سرعتی شگفت آور، از سادگیِ پرهیزکارانه به تجملِ بی بندوبار دگرگونی می یافت؛ این تحول در زمانِ کاتو (234 – 149) به حدِ کمال رسید. خانه ها بزرگتر و خانواده ها کوچکتر می شدند؛ رقابت در اِسراف آشکار، بر تجملِ اثاثه می افزود؛ قالیچه های بابِلی و تختخوابهای مُزَیَن به عاج، طلا، یا نقره؛ سنگها و فلزاتِ گرانبها برای پوشاندنِ رویة میز و صندلی، زیورِ زنان، و یا سِتامِ اسبان به بهایِ گران خریده می شد. چون کوشش: کاستی، و ثروت فزونی گرفت، شیوة سادة پیشین در غذا جایِ خود را به خوراکهای رنگین و سنگین، مرکب از گوشت و نَخجیر و نَعَماتِ گوناگونِ فصل و چاشنی، داد. خورشهای بیگانه از واجباتِ کسبِ مقامِ اجتماعی یا بزرگی فروشی شد. بزرگی: برای آنکه برخوانش صدفِ خوراکی حاضر باشد، هزار سِستِرس می پرداخت؛ دیگری ماهیِ کولی، به قیمتِ هزار و ششصد سِستِرس از قرارِ هر بشکه، از دیارِ بیگانه می آورد؛ و سومی هزار و دویست سِستِرس برای یک کوزه خاویار می داد در بازارِ حراجِ بردگان، سرآشپزان به قیمتهای گزاف فروخته می شدند. مِیگَساری شیوعِ روزافزون داشت؛ جامها: گران و بیشتر زرین بود؛ شراب را با آبِ کم می آمیختند یا هیچ نمی آمیختند. سِنا قوانینی برای محدود کردنِ صَرفِ مال برای بزم و پوشاک به تصویب رساند؛ اما چون اعضایِ سِنا خود این مقررات را نادیده می انگاشتند، کسی غَمِ رعایتِ آنها را به دل راه نمی داد. کاتو به درد می نالید: «خلق دیگر خریدارِ اندرزِ خیر نیست، چون شکم را گوش نیست.» فرد در برابرِ حکومت، فرزند در برابرِ پدر، و زن در برابرِ شوی سرکشانه از وجودِ جداگانة خویش آگاهی می یافت.
نیرویِ زن معمولا هَمپایه با ثروتِ اجتماع، افزایش می یابد، زیرا چون شکم سیر شود، عشق جای گرسنگی را می گیرد. از این رو، روسپیگری در این روزگار رو به توسعه داشت. ارتباط با یونان و آسیا همجنس گرایی را رواج داد؛ کاتو به شِکوِه می گفت که یک پسرِ خوبرو بیش از یک کشتزار می ارزد. اما زنان در برابرِ این مهاجمانِ یونانی و سوری، بازار خود را از دست ندادند. و مشتاقانه از وسایلِ مُد و زیبایی، که اکنون به یُمنِ ثروت در دسترسشان بود، بهره گرفتند. آرایه ها جزوِ ضروریات درآمد و صابونِ سوزآوری که از سرزمینِ گُل می آمد مویِ سپید را به زلفِ بور بدل می کرد. شهرنشینِ توانگر از آراستنِ زن و دخترِ خود با جامه ها یا جواهرِ گرانبها بر خود می بالید و به یاریِ آنان آوازة توانگریِ خویش را در شهر می پراکند.
مقامِ زن حتی در حکومت نیز اعتبارِ بیشتری می یافت. کاتو فریاد برمی داشت که: «همة مردانِ دیگر بر زنان فرمان می رانند؛ اما ما رومیان، که بر همة مردان حکمفرماییم، خود محکومِ زنانِ خویشیم.» در سالِ 195 ق م، زنانِ آزادة روم به فوروم، هجوم آوردند و لغوِ قانونِ اوپیان سالِ 215 را، که زنان را از به کار بردنِ پیرایه های زَرین و جامه های رنگارنگ یا سوار شدن بر گردونه منع می کرد، خواستار شدند. کاتو پیش بینی کرد که اگر قانون لغو شود، روم تباهی خواهد پذیرفت. لیوی از قولِ او نطقی را نقل می کند که هر نسلی آن را شنیده است:
اگر همة ما آزرمِ حقوق و حیثیتِ شوهر را در خانه های خویش نگاه می داشتیم، امروز با زنانِ خود دچارِ این گرفتاری نمی شدیم. در اوضاعِ کنونی، آزادیِ عملِ ما، که بر اثرِ خودکامگیِ زنان در خانه ها اعتبارِ خویش را از دست داده، اینجا در این فوروم، پایمال و بی حرمت گشته است. . ... به یادِ بیاورید مقرراتی را که نیاکانِ ما به یاریِ آنها زنان را از هرزگی منع می کردند و به فرمانبرداری وامی داشتند؛ و با این وصف، به رغمِ همة آن مَنهیات، بِدُشواری می توانیم زنانِ خود را نگاه داریم. اگر اینَک شما روا دارید که این منهیات از میان برخیزد ... و زنان با شوهران خود همسنگ شوند، آیا می پندارید که می توانید به نیرو با ایشان برآیید؟ زنان به محضِ اینکه با شما برابر شوند، بر شما سروری خواهند کرد.
زنان با خنده های خود او را از سَکویِ خطابه فرو کشیدند و چندان بر جایِ خود ماندند تا قانون لغو شد. کاتو با ده برابر کردنِ مالیات بر اشیایی که اوپیوس منع کرده بود کینِ خویش را برآورد. اما موجِ برآمدن آغاز کرده بود و جلوگیری از آن ممکن نبود. قوانینِ دیگری نیز که به زیانِ زنان حکم می کرد یا تعدیل یافت و یا به دستِ فراموشی سپرده شد. زنان بر جهیزیة خود تسلط یافتند، شوهرانِ خود را طلاق دادند یا با زهر کشتند، و فرزندآوری را، در عصرِ انبوهیِ ساکنانِ شهرها و جنگهای جهانگیرانه، شرطِ عقل نیافتند.
از سالِ 160، کاتو و پولیبیوس به کاهشِ جمعیت پی بردند و دریافتند که حکومت دیگر نمی تواند به اندازة زمانی که رم با هانیبال مقابله کرد سپاه گرد آورد. نسلِ تازه، که سَروَری بر جهان را به ارث برده بود، نه زمان، و نه میلِ حفظِ آن را در خود می دید. اکنون که مالکیت در دستِ چند خانواده متمرکز می شد و طبقة پرولتاریایِ تهیدست و محروم از منابعِ مملکت، کوی های کثیفِ رم را اشغال می کردند، دیگر از آن آمادگیِ جنگی که خصیصة مالکِ رومی به شمار می آمد خبری نبود. مردان؛ دلیری می آموختند، اما از راهِ دیگری؛ در آمفی تئاترها گرد می آمدند تا بازیهای خونبار نظاره کنند، وگلادیاتور اجیر می کردند تا در بزمهای ایشان با هم بستیزند. آموزشگاههایی برای تعلیمِ آواز خواندن و چنگ نواختن و خوش خرامیدن برای دختران و پسران برپا شد. در میانِ طبقاتِ بالادست، "آداب دانی" ظریفتر شد، اما اخلاقیات، سستی گرفت. در میانِ مردمِ فرودست، آدابِ رفتار همچنان درشت و زمخت، سرگرمیها اغلب خشن، و گفتار؛ هرزه ماند؛ نمونه هایی از این مردمِ بی سروپا را می توان در آثارِ پلاوتوس یافت و دانست که چرا تودة مردم از آثارِ تِرِنس ملول می شدند(کمدی نویسِ رومیِ قرنِ دوم ق م که به شیوة پیرایة آمیزش در کلام معروف است). وقتی در سال 161 گروهی از نی زنان خواستند که هنگامِ ورودِ سرداری پیروزمند به شهر؛ نغمه پردازی کنند، حاضران وادارشان کردند که نمایشِ خود را به مسابقة مشتزنی مبدل سازند.
در میانِ طبقاتِ گسترندة متوسط، سوداگری: حکمفرمای مطلق بود. ثروتِ اینان دیگر ،نه به املاک، بلکه به سرمایه گذاری یا معاملاتِ بازرگانی بستگی داشت. اخلاقیاتِ کهن و پیروانِ معدودِ کاتو نمی توانستند از تسلطِ این نظامِ سرمایة متحرک بر زندگیِ رومی جلوگیری کنند. هر کس در پیِ پول بود و با محکِ پول داوری می کرد و داوری می شد. پیمانکاران چندان فریب در کار می کردند که حکومت از بسیاری از املاکِ خود ـ مثلا دکانهای مقدونیه ـ چشم پوشید؛ زیرا مستأجران به پایه ای از کارگران بهره می کشیدند و دولت را می دوشیدند که زحمتِ بهره برداری بیش از سودِ آن بود. (اگر گفتة مورخان را بپذیریم ـ که نباید) آریستوکراسی، که زمانی شَرَف را از زندگی برتر می شمرد، شیوة جدیدِ اخلاقیات را پذیرفت و ریزه خوارِ خوانِ نعمتِ تازه شد؛ دیگر نه پروایِ ملت، بکله اندیشة طبقه و امتیازات و مدخلِ فردیِ خویش را در سر داشت و، برای آنکه افراد یا حکومتها را از پشتیبانیِ خود بهره مند کند ، هدیه یا رشوه می گرفت و با کشورهایی که بیش از نیرو ثروت داشتند، بآسانی بهانه ای برای جنگ می یافت. نجیب زادگان در کوی و برزن راه را بر تودۀ مردم می گرفتند و رأیِ ایشان را می خریدند. میانِ فرمانروایان رسم شد که پولهای دولتی را به جیب بزنند، و نادر بود که کسی از ایشان به این بِزِه کیفر ببیند، زیرا جایی که نیمی از اعضایِ سِنا در شکستنِ پیمانها و فریفتنِ متحدان و یَغمایِ ایالات شریک بودند، چه کس می توانست مُختَلِسان را کیفر دهد؟ کاتو می گفت: «کسی که مالِ همشهریش را بدزدد، عمرش را در غُل و زنجیر به پایان می برد؛ اما آن که مالِ جامعه را بدزدد، کارش را در جامة شاهانه و زَر به پایان می رساند.»
با این حال، اعتبارِ سنا بیش از هر زمانِ دیگر بود؛ زیرا روم را از میانِ دو جنگِ پونیک و سه جنگِ مقدونی پیروز درآورده بود؛ همة رقیبانِ روم را به چالش گرفته و مغلوب کرده بود؛ مصر را دوستِ فرمانبردارِ روم ساخته، و از ثروتِ جهانیان، آن مایه سِتانده بود که در سالِ 146 ایتالیا از مالیاتِ مستقیم معاف شد. در بحرانهای جنگی و سیاسی، بسیاری از اختیاراتِ انجمنها و فرمانرواییها را غصب کرده بود، اما همیشه پیروزیِ بعدیِ غصب را توجیه می کرد. امپراطوری، سراسر دستگاهِ کمیتیا یعنی «حکومتِ خلق» را به ریشخند گرفته بود؛ مردمِ نستوهی که اکنون رضا می دادند تا سِنایی مرکب از سیاستمدارانِ روزگار دیده و سردارانِ پیروز، برایشان حکومت کند، در گذشته، اگر چند هزار ایتالیایی سرنوشتِ آنان را معین می کرد، به شورشی سخت برمی خاستند. پایة دموکراسی: آزادی، و پایة جنگ: فرمانبرداری است؛ هر یک از این دو، نَفیِ دیگری را لازم می آورد. لازمة جنگ: هوشیاری و دلیری به پایه ای عالی، تصمیمِ سریع، وحدتِ عمل، و فرمانبرداریِ بیدرنگ است؛ کثرتِ جنگها ،دموکراسی را به تباهی محکوم کرد. به حکمِ قانون، فقط مجمعِ قرن ها حقِ اعلامِ جنگ و عقدِ صلح را داشت؛ اما سِنا با اختیاری که در ادارة روابطِ خارجی داشت می توانست وضعی پیش آورد که دیگر عملا از دستِ انجمن کاری ساخته نباشد. سِنا بر خزانه داری و همة مصارفِ داراییِ عمومی نظارت می کرد، و چون قاعدتاً همة داورانِ مهم می بایست از فهرستِ نامهای اعضای سِنا برگزیده شوند، دادگستری را نیز در سلطة خود داشت. وضع و تفسیرِ قوانین در دستِ طبقة نجیب زاده بود.
Create your
podcast in
minutes
It is Free