فصل ششم :انقلاب ارضی - 145 – 78 ق م
ماریوس
قیام ایتالیا
تلگرام:
https://t.me/carat24
اینستاگرام:
https://www.instagram.com/shahnamlive/
پادکست:
https://castbox.fm/channel/id3041303
یوتیوب:
https://www.youtube.com/c/shahnamgolshany
تقدیم به کسانی که خواهان دانستنند
کلیه رسانه ها میتوانند بدون ذکرنام و منبع استفاده فرمایند
ماریوس
آریستوکراسیِ پیروز، همة زیرکی و هوشِ خود را در کارِ آن کرد که، به جای جنبه های مردمفریبانة قوانینِ گراکوس، عناصرِ سازندة آنها را بی اثر سازد. اما زَهرة آن را نداشت که بازرگانان را از عضویتِ هیئتهای منصفه محروم گرداند، یا پیمانکاران و معامله گران را از شکارگاههای پرسودشان در آسیا بیرون براند، و اجازه داد که بخششِ غله، به عنوانِ ضِمانی در برابرِ انقلاب، باقی بماند. به قانونِ موردِ توجهِ سابق، ماده ای افزود که به موجبِ آن دریافت کنندگانِ زمین حقِ فروشِ املاکِ خود را یافتند؛ پس، هزاران تن از ایشان زمینهای خود را به برده داران فروختند، و رسمِ نظامِ املاکِ وسیع ؛ زندگی از سر گرفت. در سالِ 118، هیئتِ ارضی ملغا و برچیده شد. توده های مردم در پایتخت اعتراضی نکردند، زیرا به این نتیجه رسیده بودند که خوردنِ غلة دولتی در شهر بهتر است تا عرق ریختن در دشت، یا کشت و کار در مهاجرنشینهای پیشرو. تناسایی با "خرافه پرستی" دست به دست هم آمد (زیرا خاکِ کارتاژ نفرین شده بود) که، تا زمانِ قیصر، هر گونه کوششی برای تعدیلِ فقرِ شهرها از راهِ مهاجرت به نتیجه ای نرسد. ثروت رو به فزونی بود، اما توزیع نمی شد؛ در سالِ 104 ق م، دموکراتی میانه رو حساب کرد که فقط 2000 شهروندِ رومی صاحب مال هستند.
آپیانوس(مورخِ رومیِ قرنِ دوم میلادی) می گوید: «وضعِ مردم حتی بدتر از گذشته شد. توده مردم همه چیزِ خود را از دست دادند. . ... شمارة شهروندان و سربازان همچنان رو به کاهش داشت.» بیش از پیش لازم می شد که افرادِ لژیونها از مشمولانِ ممالکِ ایتالیایی گرفته شوند، اما اینان نه شوقِ جنگ در دل و نه عشقِ روم را در سر داشتند. هر روز عده ای تازه از خدمتِ سربازی می گریختند؛ نظمِ سپاهی کاستی گرفت و نیروی دفاعیِ جمهوری به پست ترین پایة خود رسید.
از این رو، ایتالیا، کمابیش در یک زمان، از شمال و جنوب موردِ حمله قرار گرفت. در سالِ 113، دو قبیلة ژرمنی، یعنی کیمبریها و توتونها، گویی برای آنکه رومیان را طعمی از سرنوشتِ نهاییِ خویش بچشانند، همچون سیلی هراس انگیز، در عراده های سرپوشیده، مرکب از سیصد هزار مردِ جنگی، با زنان و کودکان و سُتورانِ خود، از سرزمینِ خود (جِرمانیا) به سوی ایتالیا سرازیر شدند. شاید از فرازِ آلپ به گوشِ ایشان رسانده بودند که روم به ناز و نعمت دل باخته و از جنگ خسته شده است. نوآمدگان مردمی بودند بلند بالا، برومند، بی باک، و چندان بور که ایتالیاییان می گفتند که کودکانشان به پیرانِ سرسپید می مانند. در نوریا (نویمارکتِ کنونی در کارینتیا) به سپاهِ روم برخوردند و آن را شکست دادند. پس، از رودِ راین گذشتند و سپاهِ دیگرِ رومی را مغلوب کردند. آنگاه از باختر به جنوبِ گُل سرازیر شدند و بر سومین و چهارمین و پنجمین سپاهِ روم چیره گشتند. در آراوسیو (اورَنج)، هشتاد هزار سربازِ لژیونی و چهل هزار مُلازمِ اردوگاه در کارزار کشته شدند. سراسرِ ایتالیا در مَعرَضِ حملة مهاجمان افتاد، و روم را چنان هراسی فرا گرفت که از زمانِ هانیبال مانند آن بر دلها ننشسته بود.
کمابیش در همین زمان در نومیدیا جنگ درگیر شد. چون جوگورتا، نوة ماسینیسا، برادرِ خویش را به شکنجه کشت و کوشید تا پسرانِ عمِ خود را از سهمشان در مملکت محروم کند، سنا، برای آنکه نومیدیا را به صورتِ ایالتی درآورد و درهای آن را به روی کالاها و سرمایة روم بگشاید، به او اعلام ِجنگ کرد. جوگورتا؛ نجیب زادگان را برایِ دفاع از مرام و جرایِمِ خویش در برابرِ سنا باز خرید و سردارانی را که به جنگ با او گسیل شده بودند، با رِشوِه، به کوششهای بی آزار یا صلحی مساعد خرسند کرد. چون به رم فراخوانده شد، از محلِ خزانة شاهی، بیش از گذشته گشاده دستی کرد و توانست بلامانع به پایتختش بازگردد.
از این کشمکشها فقط یک صاحبمنصبِ آبرومند بیرون آمد، و آن گایوس ماریوس فرزندِ کارگری روزمزد بود که مانندِ سیسِرو در آرپینوم زاده شده بود. وی در آغازِ جوانی به خدمتِ سپاهی پیوست و در نومانتیا زخم خورد و یکی از خاله های قیصر را به زنی گرفت و، با آنکه از تربیت و آدابِ رفتار بهره ای نداشت ـ و شاید درست به همین سبب ـ به تریبونیِ خلق برگزیده شد. در پایانِ سالِ 108، از مقامِ نایبی نزدِ "کوین توس مِتِلوسِ نالایق" در افریقا دست کشید و خود را به این عنوان نامزدِ منصبِ تریبونی کرد که اگر به جای مِتِلوس بنشیند، جنگ با جوگورتا را به فرجامی برساند. چون برگزیده شد، مقامِ فرماندهی را به دست گرفت و جوگورتا را وادار به تسلیم کرد (106). در آن زمان، مردم ندانستند که عاملِ مهمِ این پیروزی: جوانِ والاتبارِ بی باکی به نام" لوکیوس سولا "بوده است ـ این قصه بعدها فاش شد ـ . ماریوس با شکوهِ تمام به رم آمد و چنان محبوبیتی یافت که انجمن، بی اعتنا به قانونِ اساسیِ رو به زوال، وی را چند سالِ پی در پی به تریبونی انتخاب کرد (104-100). بازرگانان از او حمایت می کردند، زیرا از یک سو پیروزیهای وی راه را برای سرمایه گذاریهای ایشان می گشود، و از دیگر سو او بی گمان تنها مردی بود که می توانست هجومِ اقوامِ سِلتیک را در هم شکند. از همان زمان، روم بسیاری از آیینِ قیصری را در شخصِ عَمِ قیصر به رسمیت شناخت؛ به دیدة بسیاری از رومیانِ فرسوده، دیکتاتوریِ رهبری که طرف اعتمادِ مردم و متکی به پشتیبانیِ سپاهی جانباز باشد تنها چارة جلوگیری از سوءاستفاده های مُتُنَفِذان از آزادی بود.
کیمبریها، پس از پیروزیِ خود در آراوسیو، با عبور از پیرِنه و تاراجِ اسپانیا، روم را از تَعَدیِ خود معاف داشتند. اما، در سالِ 102، با عده ای بیش از گذشته به روم بازگشتند و با توتونها همدست شدند که در یک زمان، از راههای جداگانه، بر دشتهای پربرکتِ ایتالیای شمالی هجوم برند. ماریوس برای مقابله با این خطر به نوعِ تازه ای از جلبِ افراد برای خدمتِ سپاهی متوسل شد که، نخست در سازمانِ سپاهی و سپس در حکومت، انقلابی پدید آورد. وی همة افراد را، چه مالدار و چه بی چیز، به خدمت فراخواند و مُقَرَریِ هِنگفتی به آنان پیشنهاد کرد و وعده داد که پس از پایانِ هر نبرد، داوطلبان را آزاد کند و به آنان زمین ببخشد. سپاهی که به این ترتیب تشکیل شد به طورِ عمده از پرول تاریای شهری فراهم می آمد و در حقِ نجیب زادگان، احساساتی خصمانه داشت. این سپاه نه برای میهن، بلکه برای سردارِ خود و گردآوریِ غنایم می جنگید. بدین سان، ماریوس، شاید بی آنکه خود بداند، انقلابِ قیصری را بنیاد نهاد. وی سرباز بود، نه سیاستمدار، و فرصتِ سنجشِ پیامدهای دوردستِ سیاسی را نداشت. ماریوس سربازانِ خود را از روی آلپ گذراند و، با رهنوردی و مشق، بدنهاشان را به سختی خو داد و، با حمله بر هدفهایی که بآسانی شکست پذیر بود، دلیرشان کرد؛ تا زمانی که سربازان آزموده نشده بودند، ماریوس به مقابله با دشمن خطر نکرد. توتونها، بی آنکه به مانعی برخورند، از کنارِ اردویِ رومیان گذشتند و به تمسخر از سربازان پرسیدند که آیا برای زنانِ خود در روم پیغامی دارند یا نه، زیرا بر سرِ آنند که بزودی از فیضِ حضورِ زنانِ رومی دِماغی تازه کنند. شمارة توتونها را می توان از اینجا حدس زد که عبورشان از کنارِ اردوی رومیان شش روز مدت گرفت. هنگامی که همة مهاجمان گذشتند، ماریوس به سپاهش فرمان داد که از پشت بر آنان بتازند. در نبردی که بدین گونه در" آکوای سِکس تیای" واقع شد، لژیونهای تازه صد هزار مرد کشتند یا به اسیری گرفتند. پلوتارک گزارش می دهد که: «آورده اند که ساکنانِ مارسِی بَر گِردِ تاکستانهای خود پِرچینهایی از استخوان کشیدند و زمین، پس از گندیدنِ لاشه ها و فرود آمدنِ بارانِ زمستانی، چندان از موادِ متعفنی که به درونِ آن رخنه کرده بود باروَر شد که در سالِ بعد محصولی بی سابقه آورد.» ماریوس بعد از آنکه سپاهِ خود را چند ماهی رخصتِ آسایش داد، آن را به ایتالیا بازگرداند و در وِرسِلای، نزدیکِ رودِ پو، همانجا که هانیبال برای نخستین بار رومیان را شکست داده بود، با کیمبریان در افتاد (101 ق م). بربریان، برای آنکه نیرو و دلیریِ خویش را آشکار کنند، برهنه به درونِ برف رفتند و خود را از روی یخ و میانِ حفره هایی ژرف به قُلَلِ کوه رساندند و سپس سپرهای خود را سورتمه کردند و شادان به روی آنها به پایین سریدند. بر اثر نبردی که در گرفت، کمابیش همة ایشان کشته شدند.
ماریوس، همچون کامیلوس که یک بار سلتیکهای مهاجم را پس رانده بود، و رومولوس که رم را دوباره بنیاد کرده بود، در پایتخت شادمان پذیرفته شد. بخشی از غنایمی که وی با خود آورده بود به پاداش به خودِ او بخشیده شد، و به این ترتیب ماریوس مردی توانگر گشت و املاکی «به وسعتِ یک مملکت» به دست آورد. در سالِ 100 ق م، وی را برای بارِ ششم به تریبونی برگزیدند. همکارِ وی، لوکیوس ساتورنینوس،" اصلاح طلبی" آتشین سرشت بود که تصمیم داشت مقاصدِ گراکوس را در صورتِ امکان با قانون، و گرنه با زور به اجرا درآورد، لایحة وی، که به موجبِ آن زمینهای مستعمرات به سربازانِ کهنه کارِ جنگِ اخیر بخشیده می شد، پسندِ طبعِ ماریوس افتاد، و هنگامی که وی قیمتِ هر پیمانه غلة دولتی را از شش و یک سوم آس (تقریباً سی و نه سنت) به پنج ششمِ یک آس کاهش داد، ماریوس اعتراضی نکرد. سنا خواست تا، با منعِ تریبونها از احالة چنین اقداماتی به رأیِ (انجمن)، خزانة مملکت و حقوقِ خویش را حفظ کند، اما ساتورنینوس، به رغمِ آن ، اقداماتِ خود را به تصویبِ (انجمن) رساند. پس، آشوب از هر دو سو برخاست. چون دسته های ساتورنینوس، کایوس ممیوس: یکی از محترمترین آریستوکراتها، را کشتند، سنا به آخرین حربة خود دست یازید و با استفاده از حقِ خویش به عنوانِ «رأی سنا برای دفاع از حقوقِ عامه» از ماریوس به عنوانِ کنسول درخواست کرد تا انقلاب را فرونشاند.
ماریوس با تلخ ترین تصمیمِ زندگیِ خود رو به رو شد. پس از دورانِ درازِ خدمت به تودة مردم، این فرجامی مصیبت بار بود که اکنون به سرکوبِ رهبرانِ خلق و دوستانِ دیرین مکلف شود. با اینهمه، او نیز از خشونتهای انقلاب بیزار بود و بدیهای انقلاب را بیش از خوبیهای آن می دانست. پس، با قوای خود بر شورشیان تاخت و گذاشت تا ساتورنینوس سنگسار و کشته شود و سپس، در حالی که ،هم مردمی که وی از حقوقشان دفاع کرده و هم آریستوکراسیی که به همتِ او نجات یافته بود خوارش می داشتند، به کناره گیریِ غم انگیزی تن در داد.
V - قیام ایتالیا
اکنون، انقلاب رفته رفته به صورتِ جنگِ داخلی درمی آمد. هنگامی که سنا از شاهانِ شرقیِ متحدِ خویش درخواستِ یاری در برابرِ تهاجمِ کیمبریها کرد، نیکومِدِس، شاهِ بیتینیا، پاسخ داد که همة جنگاوران شایستة مملکت وی برای برآوردنِ خواست هایِ سنگینِ مالیاتگیرانِ رومی به بردگی فروخته شده اند. سنا، که اکنون وجودِ سپاه را بر هر چیزِ دیگر رُجحان می داد، حکم کرد که همة کسانی که به جرمِ نپرداختنِ مالیات به بندگی گرفته شده اند آزاد گردند. به شنیدنِ این حکم، صدها بنده در سیسیل، که بسیاری از ایشان از مناطقِ "یونانی نشینِ شرق" می آمدند، اربابانِ خویش را ترک گفتند و در برابرِ کاخِ پرایتورِ رومی گرد آمدند و آزادی خواستند. اربابان اعتراض کردند و پرایتور اجرایِ حکم را موقوف ساخت. بندگان به رهبریِ یک ریاکارِ مذهبی به نامِ "سال ویوس" بسیجِ نبرد کردند و به شهرِ مورگانتیا حمله بردند. ساکنانِ شهر، بندگانِ خود را، با وعدة اینکه با پس راندنِ مهاجمان آزاد خواهند شد، به خود وفادار نگاه داشتند؛ بندگان حمله را دفع کردند، اما آزادی نیافتند؛ پس، بسیاری از ایشان به شورشیان پیوستند. در همین زمان (سال 103)، نزدیکِ شش هزار بنده در انتهای باختریِ جزیره، به رهبریِ آتِنیون، مردی فرهیخته و مصمم، سر به شورش برداشتند. این نیرو، سپاهیانی را که پی در پی از طرفِ پرایتور به مقابله اش فرستاده می شدند مغلوب کرد و، چون راهِ شرق را در پیش گرفت، به شورشیانی که زیرِ رهبریِ "سال ویوس" بودند پیوست. مجموعِ این قوا بر سپاهی که از ایتالیا گسیل شده بود چیره گشت، اما در لحظة پیروزی، "سال ویوس" درگذشت. لژیونهای دیگری به رهبریِ کنسول: "مانیوس آکوایلیوس" از تنگه ها گذشتند؛ آتِنیون در نبردِ یک تنه با آکوایلیوس به قتل رسید و بندگانِ بی رهبر مغلوب شدند؛ "هزاران تن از ایشان" در کارزار به خاک افتادند، و هزاران تنِ دیگر نزدِ اربابانِ خود بازگشتند و صدها تن را با کشتی به رم گسیل داشتند تا در مسابقاتی که به مناسبتِ پیروزی آکوایلیوس برگزار می شد با شیران بستیزند. بندگان، به جای جنگیدن، دِشنه های خویش را بر دل های یکدیگر فرو کردند تا آنکه همگی جان سپردند.
چند سال بعد از این، «دومین جنگِ بردگان»، سراسرِ ایتالیا را آشوب فرا گرفت. اکنون، کمابیش دو قرن بود که روم ـ یعنی مملکتی کوچک میانِ کومای و کایره، میانِ کوههای آپِنین و دریا ـ بر باقیِ سرزمینِ ایتالیا همچون سرزمینهای فرمانگُزارِ خویش فرمان رانده بود. حتی برخی از شهرهای نزدیکِ رم، مانندِ تیبور و "پرای نِستِه"، در دولتی که بر ایشان حاکم بود نماینده ای نداشتند. سنا، انجمنها، و کنسولان، احکام و قوانین را بر جوامعِ ایتالیایی با همان فرادستی تحمیل می کردند که بر ایالاتِ بیگانه و فتح شده. منابع و نیرویِ انسانیِ «متحدان» صَرفِ جنگهایی می شد که هدفشان افزودن بر ثروتِ چند خانواده در رم بود. آن ایالاتی که در تنگنای درگیری با هانیبال به روم وفادار مانده بودند پاداشی اندک دریافت کردند؛ آنها که به طریقی وی را یاری رسانده بودند، به جزایِ عملِ خود، به چنان فرمانبرداریِ "برده واری" درآمدند که بسیاری از آزادمَردانِشان به شورشهای بردگان پیوستند. تنی چند از توانگران در شهرها حقِ شهروندیِ رم را یافتند، و قدرتِ رم همه جا برای پشتیبانی از توانگران در برابرِ تهیدستان به کار می رفت. در سالِ 126، انجمنی؛ ساکنانِ شهرهای ایتالیا را از مهاجرت به رم بازداشت، و به موجبِ حکمی در سالِ 95 ،همة ساکنانی را که شهروندیِ ایتالیا را داشتند،( نه شهروندی رم را)، از آن پایتختِ خودپرست بیرون راندند.
یکی از آریستوکراتها کوشید تا این اوضاع را اصلاح کند، اما جانِ خود را بر سرِ مقصود باخت. "مارکوس لیوی یوس دروسوس" فرزندِ تریبونی بود که با "تیبِریوس گراکوس" همچشمی می کرد. از آنجا که پسرخواندة وی پدر زنِ آوگوستوس شد، خانوادة وی آغازِ انقلاب را به فرجامِ آن پیوند داد. پس از آنکه در سالِ 91 به مقامِ تریبونی رسید، سه پیشنهاد کرد: (1) تقسیمِ املاکِ دولتیِ بیشتر میانِ تهیدستان؛ (2) بازگرداندنِ حقوقِ انحصاریِ سِنا در موردِ هیئتهای منصفه و در عینِ حال افزودنِ سیصد «اِکو ایتِس» یا طبقة سرمایه دار به اعضای سنا؛ و (3) اعطای حقِ شهروندیِ روم به همة آزادمردانِ ایتالیا. انجمن لایحة اول را با رویی خوش و دومی را با سَردی تصویب کرد؛ سنا هر دو را رد کرد و بی اثر شِمُرد. لایحة سوم هیچ گاه به مرحلة رأی نرسید، زیرا مردی ناشناخته، دروسوس را در خانة خود از پا درآورد.
ایالاتِ ایتالیا، که لوایحِ دروسوس امیدشان را برانگیخته و فرجامِ او آنان را قانع کرده بود که سنا و انجمن هرگز بآسانی به تقسیمِ مزایای خویش تن نخواهند داد، خود را برای انقلاب آماده کردند. پس، یک جمهوریِ فدرال برپا کردند، کورفینیوم را پایتخت خود ساختند، و حکومت را به سنایی واگذاشتند که از برگزیدگانِ همة قبایلِ ایتالیایی جز اِتروسکها و اومبریاییان فراهم می آمد، زیرا اینان خود را در این ماجرا کنار کشیده بودند. رم بی درنگ به جدایی خواهان اعلامِ جنگ کرد. همة فرقه های شهر، در امری که به دیدة آنها دفاع از وحدت بود، یگانه شدند و هراس از انتقامی که شورشیان در صورتِ پیروزی در این جنگ اجتماعیِ برادرکشانه می گرفتند(جنگِ متحدان بر ضدِ رم ) دلِ هر رمی را لرزاند. ماریوس عُزلَتِ خویش را ترک گفت و فرماندهیِ سپاهیان را به عهده گرفت، و در همان حال که "دیگر سرداران رومی"، جز سولا، شکست می خوردند، وی پیروزیهایی پی در پی به دست آورد. در ظرفِ سه سال جنگ، سیصد هزار مرد جان سپردند و ایتالیای مرکزی ویران شد.
چون اِتروریا و اومبریا ،قصدِ پیوستن به شورشیان را داشتند، رم با اعطایِ حقِ شهروندیِ کامل، آنها را خشنود ساخت، و در سالِ 90، به همة آزادمردان یا بندگانِ آزاد شده ای که سوگندِ وفاداری به رم را یاد می کردند حقِ رأی داده شد. این امتیازهایِ دیر رَس، متحدان را ضعیف کرد. شهرها یکایک دست از جنگ کشیدند، و در سالِ 89 ، "آن جنگِ ددمنشانه و زیانبار "،با "صلحی تلخ" پایان گرفت. رومیان وعدة خود را به اعطایِ حقِ رأی ،بدین گونه زیرپا گذاشتند" که شهروندانِ تازه را در ده قبیله سازمان دادند، و چون حقِ رأی فقط پس از سی و پنج قبیلة موجود به آنان تعلق می گرفت، حاصلی نداشت. به علاوه، فقط عده ای انگشت شمار می توانستند در انجمنهای رم شرکت کنند. جوامعِ فریب خورده و افسُرده به انتظارِ فرصتِ خاموش نشستند و چهل سال بعد، دروازه های خود را به شادمانی به رویِ قیصری گشودند که در یک دموکراسیِ مرده به آنان حقِ شهروندی بخشید.
Create your
podcast in
minutes
It is Free