فصل هفتم :ارتجاع متنفذان - 77 – 60 ق م
پومپیوس
سیسِرو و کاتیلینا
تلگرام:
https://t.me/carat24
اینستاگرام:
https://www.instagram.com/shahnamlive/
پادکست:
https://castbox.fm/channel/id3041303
یوتیوب:
https://www.youtube.com/c/shahnamgolshany
تقدیم به کسانی که خواهان دانستنند
کلیه رسانه ها میتوانند بدون ذکرنام و منبع استفاده فرمایند
پومپیوس
چون کراسوس و پومپیوس از این نبرد بازگشتند، آنچنان که سنا می خواست و قانون حکم می کرد، لشکریانِ خود را در دروازه ها آزاد یا خلعِ سلاح نکردند. این دو، در همان حال که بیرونِ دیوارهای شهر اردو زده بودند، اجازه خواستند که بی آنکه به شهر در آیند نامزدِ مقامِ کنسولی شوند، و این نیز شکستنِ سنتی دیگر بود؛ وانگهی پومپیوس برای سربازانش زمین و برای خود جشنِ پیروزی خواست. سنا این تقاضا را رد کرد ، و امیدش آن بود که یک سردار را به جانِ سردارِ دیگر اندازد. اما کراسوس با پومپیوس دست یکی کرد و هر دو ناگهان با «خلقیان» و طبقة بازرگانان یار شدند و با رشوة بیدریغ، در سالِ 70 ق م، انتخاباتِ کنسولی را بُردند. صاحبانِ نفوذ به دو قصدِ آنی با یکدیگر هم پیمان شدند: یکی آنکه قدرتِ هیئتهای منصفه ای را که مأمورِ محاکمة ایشان بود دوباره به دستِ خویش گیرند؛ و دیگر آنکه به جای لوکولوس ـ که بی چشمداشتِ سود، پارسایانه بر رومِ خاوری حکومت کرده بود ـ مردی از طبقه و دارای دیدِ خود بِنِشانند. پس، پومپیوس را مردِ مطلوبِ خویش یافتند.
پومپیوس اکنون سی و پنج سال داشت و از کورة نبردهای بسیار گذشته بود. وی، که از خانواده ای اَشرافی و توانگر برخاسته بود، در پرتوی دلیری و "میانه روی" و استادیش در هر فنی از ورزش و جنگ، خویشتن را محبوبِ همگان کرد. سیسیل و افریقا را از وجودِ دشمنانِ سولا پاک کرده و، به حکمِ پیروزیها و غرورش، از آن خودکامة خوش ذوق، لقبِ ماگنوس یا «بزرگ» گرفته بود. وی پیش از آنکه ریشش بدمد، به یک پیروزی دست یافته بود. چنان خوبرو بود که فلورا، روسپیِ رمی، می گفت که هیچ گاه بی آنکه گازی از او بگیرد دلِ بدرود گفتنش را ندارد. وی مردی حساس و با آزرم بود و هنگامی که می خواست خطاب به جماعتی سخن گوید، سرخ می شد؛ اما این روزها در نبرد گستاخ و دلیر بود. در روزگارانِ بعدی زندگی، کمرویی و فربهی دستش را در فرماندهی بست، و چندان تردید کرد تا سرانجام باخت. ذهنش نه تابناک بود نه ژرف؛ سیاستهایش ساختة دیگران بود، نه خود ـ نخست: سیاستمدارانِ «خَلقیان» و سپس متنفذانِ سنا. ثروتِ هنگفتش او را از وسوسه های خامِ سیاسی ایمن می داشت و، با میهن پرستی و درستیش، در لُجِّة خودپرستی و فسادِ زمانه اش چون گوهر می درخشید. گناهِ بزرگِ او غرور بود. پیروزیهای نخستینش سبب شد که شایستگیِ خویش را بیش از آنچه بود بپندارد و در شگفت شود که چرا رم در رساندنِ او به مقامی که فقط نامِ شاهی را کم داشت آن قدر درنگ می کند.
دو یارِ سولا، که اکنون با هم کنسول بودند، همة هِمَتِ خویش را به نَسخِ قانونِ اساسیِ سولایی مبذول داشتند. پومپیوس و کراسوس، با گذراندنِ لایحه ای برای بازگرداندنِ همة اختیاراتِ تریبونها، دِینِ خود را به «خَلقیان» پرداختند. با راهنماییِ لوکولوس به واگذاریِ کاملِ وظیفة گردآوریِ مالیات در مشرق زمین به عامِلین، اتحادِ خود را با بازرگانان استوار ساختند و از قانونی هواداری کردند که انتخابِ اعضای هیئتهای مُنصفه را میانِ سنا و طبقة اِکوایتِس و تریبونهای خزانه دار به یکسان بخش می کرد. کراسوس مجبور شد که پانزده سال برای دریافتِ پاداشِ خود صبر کرد، و آن امتیازِ معادنِ زَرِ آسیا بود. پومپیوس نیز اَجرِ خود را در سالِ 67 گرفت، یعنی هنگامی که انجمن به او اختیاراتِ نامحدود برای سرکوبِ دریا زنان کیلیکیا داد. روزگاری جزیرة رودِس دستِ این غارتگران را از دریای اژه دور داشته بود؛ اما رودِس اکنون چنان از جانبِ روم و دِلوس سرکوفت خورده و غارت شده بود که دیگر از عهدة فراهم کردنِ ناوگانی که لازمة این کار بود بر نمی آمد، و آریستوکراسیِ زمیندار، که سنا را زیرِ سلطة خود داشت، به نگاهداریِ امنِ راههای بازرگانیِ دریایی چندان دلبسته نبود. بازرگانان و تودة مردم، اثراتِ این وضع را بیشتر حس کردند: در دریای اژه، و حتی در مدیترانة مرکزی، بازرگانی کمابیش ناممکن شد و وارداتِ غله چنان بسرعت کاستی گرفت که قیمتِ گندم در رم به بیست سِستِرس یا سه دلار از قرارِ هر پیمانه رسید. دریازنان، با به کار بردنِ دکلهای زرین، بادبانهای ارغوانی، و پاروهای سیمین در هزاران کَشتیِ خود، پیروزیهاشان را به رخِ دیگران می کشیدند. آنان چهار صد شهرِ ساحلی را متصرف شدند و در دست نگاه داشتندو معابدِ ساموتراس، ساموس، اِپیداوروس، آرگوس، لِئوکاس، و آکتیوم را غارت کردند و مأمورانِ رومی را دزدیدند و به کرانه های آپولیا و اِتروریا نیز دستبرد زدند.
برای مقابله با این وضع، گابینیوس، دوستِ پومپیوس، لایحه ای پیشنهاد کرد که به موجبِ آن همة ناوگانِ رومی و همة افرادِ واقع در هشتاد کیلومتریِ هر کرانة مدیترانه ای، برای سه سال زیرِ فرمانِ پومپیوس قرار گیرند. همة سناتوران، جز قیصر، با این لایحه مخالفت کردند، اما انجمن آن را با شور و شوق به تصویب رساند و سپاهی مرکب از صد و بیست و پنج هزار تن، و ناوگانی مرکب از پانصد کشتی، زیرِ فرمانِ پومپیوس گذاشت و به خزانه امر کرد تا صد و چهل و چهار هزار سِستِرس به او بپردازد. این لایحه در واقع سنا را از قدرتِ خود محروم کرد و به اعتبارِ قوانینِ سولایی، که هدفش بازگرداندنِ وضعِ پیشین بود، پایان داد و حکومتِ شهریاریِ موقتی پدید آورد که برای قیصر هم مقدمة کار و هم درسی بود. نتایجِ این اقدامات، مقدماتِ آن را تقویت کرد. درست یک روز پس از پومپیوس، نرخِ گندم پایین آمد. وی در ظرفِ سه ماه وظیفة خود را به انجام رساند؛ بدین گونه که کَشتی های دریازنان را گرفت، دژهاشان را متصرف شد، و سرانِ ایشان را کشت و، با اینهمه، از اختیاراتِ غیرعادیِ خویش به هیچ وجه؛ بهرة نادرست نگرفت. بازرگانان دوباره دل قوی کردند و جُنب و جوش در دریاها را آغاز نهادند، و رودی از طلا به سوی روم روان شد.
هنگامی که پومپیوس هنوز در کیلیکیا بود، دوستش مانیلیوس لایحه ای به انجمن ارائه کرد تا به موجبِ آن فرماندهیِ کلِ سپاهیان و ایالات، که در آن هنگام (سال 66) به عهدة لوکولوس بود ، به پومپیوس واگذار شود و اختیاراتِ وی برطبقِ قانونِ گابینیوسی تمدید شود. سنا مقاومت کرد، اما بازرگانان و وامگزاران بِجِد از این پیشنهاد پشتیبانی کردند. آنان امیدوار بودند که پومپیوس کمتر از لوکولوس با وامدارانِ آسیاییشان راه مُدارا در پیش گیرد و گردآوریِ مالیات را بر عهدة عاملان واگذارد و نه همان بیتینیا و پونتوس، بلکه کاپادوکیا و شام و یهودا را متصرف شود و این دشتهای زرخیز، در سایة حمایتِ شمشیرِ رومی، جولانگاهِ خداوندانِ تجارت و پول گردد. "مارکوس تولیوس سیسِرو"، از «نومردان»، که در آن سال به یاریِ طبقة بازرگانان به مقامِ پرایتوری برگزیده شده بود، به دفاع از قانونِ مانیلیوسی سخن گفت و با فَصاحَتی بی پروا، که از زمانِ برادرانِ گراکوس کسی نظیرِ آن را در رم نشینده بود، و با صداقتی که سیاستمداران را تکان می داد بر گروهِ متنفذان در سنا تاخت:
سراسرِ نظام اعتبار و مالیه ای که اینجا، در رم، معمول است با درآمدِ ایالاتِ آسیایی پیوندِ ناگسستنی دارد. اگر این درآمدها از میان برود، نظامِ اعتباریِ ما واژگون خواهد شد. ... اگر گروهی، جملة ثروتِ خویش را از دست دهند، بسیاری دیگر را نیز همراهِ خود به پرتگاه خواهند کشاند. مملکت را از چنین مصیبتی نجات دهید. ... با همة نیروی خود بر ضدِ میتریداتِس پیکار کنید، زیرا از این راه؛ عظمتِ نامِ روم و امنِ متحدانِ ما و درآمدهای گرانبهایمان و مِکنَتِ شهروندانی بیشمار ،بدرستی محفوظ می ماند.
انجمن بی درنگ پیشنهاد را تصویب کرد. تودة مردم؛ تیمارِ ثروتِ سرمایه داران را در سر نداشتند، اما اِعطای اختیاراتِ فوق العاده به یک سردار را تنها چارة الغای قوانینِ سولایی و برافکندنِ دشمنِ دیرینِ خود، یعنی سِنا، می یافتند. از آن لحظه، روزهای زندگیِ جمهوری به شماره افتاد. انقلابِ روم، به یاریِ سخنوریِ بزرگترین دشمنش، گامی دیگر به سویِ حکومتِ قیصر برداشت.
VII - سیسِرو و کاتیلینا
پلوتارک می پنداشت که مارکوس تولیوس را از آن رو سیسِرو می نامیدند که یکی از نیاکانش زگیلی به شکلِ یک دانة ماش (سیسر) به روی بینی داشت؛ اما ، به اغلبِ احتمال، نیاکانِ سیسِرو این لقب را به سببِ شهرت در پروراندنِ نخود به دست آورده بودند. سیسِرو در قوانین با لطفی دلکش، دهکدة محقری را در نزدیکیِ آرپینوم، میانِ رم و ناپل، در دامنة آپِنین، وصف می کند که زادگاهِ او بوده است. پدرش آن اندازه ثروت داشت که فرزندِ خود را از بهترین شیوة آموزشِ زمان بهره مند کند. وی آرکیاس، شاعرِ یونانی، را به آموزگاریِ مارکوس در ادبیات و یونانی برگماشت و بعد جوان را نزدِ "کوینتوس موکیوس سکااِوُلا"، بزرگترین حقوقدانِ عصر، فرستاد تا حقوق بخواند. سیسِرو با اشتیاق به دادرسیها و کنکاشها در فوروم گوش می داد و دیری برنیامد که فنون و رموزِ نطقهای قضایی را فرا گرفت. وی می گفت: «برای کامیابی در وکالت، فرد باید از همة خوشیها چشم پوشد و از همة سرگرمیها پرهیز کند و خوشگذرانی و بازی و بزم، حتی همنشینی با دوستان را فرو گذارد.»
سیسِرو بزودی خود وکالت پیشه کرد و با نطقهای غَرا و دلیرانه اش طبقاتِ متوسط و تودة مردم را شیفتة خود ساخت. وی یکی از یارانِ سولا را به دادگاه کشاند و در گرماگرمِ حکومتِ ترورِ سولا (سال 80 ق م) احکامِ طرد و تبعید را سخت نکوهش کرد. چندی بعد، شاید برای آنکه از کینخواهیِ آن دیکتاتور برحذر باشد، به یونان رفت و تحصیلاتِ خویش را در فنِ خطابه و فلسفه دنبال گرفت. پس از سه سال اقامتِ دلپذیر در آتن، به رودِس سفر کرد و در آنجا از تقریراتِ آپولونیوس، فرزندِ مولون، دربارة فنِ بَلاغت و اِفاداتِ فلسفیِ پوسیدونیوس، "بهره یاب" شد. از استادِ نخستین، شیوة جملاتِ کوتاه و صافیِ گفتار را آموخت، که بعدها اُسلوبِ ویژة جملاتِ کوتاه و صافیِ گفتار را آموخت، که بعدها اُسلوبِ ویژة او شد، و از استادِ دوم: آن مذهبِ رَواقیِ "میانه رو"، که بعدها در رِسالاتِ خود راجع به :دین، دولت، دوستی، و کهنسالی آن را بسط داد.
چون در سی سالگی به رم بازگشت، تِرِنتیا را به زنی گرفت و با استفاده از جهیزیة هنگفتِ وی توانست به فعالیتهای سیاسی بپردازد. در سالِ 75 ق م، با روشِ دادگرانه اش در مقامِ خزانه داریِ سیسیل، خود را ممتازِ همگان ساخت. در سالِ 70، پس از آنکه پیشة وکالت را از سر گرفت، با پذیرفتنِ وکالت از شهرهای سیسیل و اقامة دعوا بر ضدِ کایوس وِرِّس، خشمِ آریستوکراسی را برانگیخت، وی وِرِّس را متهم کرد که در مدتِ فرمانداریِ سیسیل (از سال 73 تا 71 ق م) در ازایِ انتصابات و تصمیماتِ خود، رشوه می گرفته، میزانِ "مالیاتِ فردی" را به نسبتِ معکوسِ رشوه معین می کرده، کمابیش همة تندیسهای سیراکوز را دزدیده، کلیة درآمدهای یک شهر را به همخوابة خویش بخشیده و، کوتاه سخن، چندان دست به بیدادگری و غصب و دزدی یازیده که سیسیل از زمانِ پیش از «جنگهای بردگان» نیز ؛"سیه روزتر" شده است. بدتر از همه آنکه وِرِّس بعضی غنایمی را که معمولا به عاملانِ مالیات تعلق می گرفته برای خود نگاه می داشته. طبقة بازرگان در این دعوا از سیسِرو حمایت کرد، و حال آنکه هورتِنسیوس، رهبرِ آریستوکراسی، در جماعتِ وکیلانِ رمی به دفاع از وِرِّس برخاست. به سیسِرو صد روز مهلت داده شد تا مدارکِ خود را در سیسیل گرد آورد. وی فقط پنجاه روز به این کار مشغول بود، اما در نطقِ آغازینِ خود آن قدر مدارکِ رسواگر عرضه کرد که هورتِنسیوس ـ که باغش را با بخشی از تندیسهای به غنیمت آوردة وِرِّس آراسته بود ـ موکلِ خود را ترک گفت. وِرِّس چون محکوم به پرداختِ چهل میلیون سِستِرس جریمه شد، به خارج از کشور گریخت. سیسِرو پنج خطابة دیگر را، که آماده کرده و در آنها بی پروا به نادرستیِ رومیان درایالات تاخته بود، منتشر کرد. شور و حرارت و دلیریِ سیسِرو چنان مِهرِ او را در دلها جای داد که چون در سالِ شصت و سة ق م نامزدِ مقامِ کنسولی شد، با تأییدِ همگان به این مقام رسید.
سیسِرو، که از قشرِ پایینِ طبقة اشراف برخاسته بود، طبعاً جانبِ طبقة متوسط را می گرفت و غرور و امتیازات و بدکرداریِ آریستوکراسی در حکومت را خوش نداشت. اما از آن رهبرانِ اصلاح طلبی که به گُمانِ او برنامه هایشان اصلِ مالکیت را در معرضِ خطرِ حکومتِ عوام قرار می داد بیمناکتر بود. از این رو، چون به حکومت رسید، کارِ خود را بر اصلِ «همنواییِ طبقات»، یعنی همکاری آریستوکراسی و طبقة بازرگان برای جلوگیری از بازگشتِ موجِ انقلاب، استوار کرد.
اما علل و نیروهای نارضایتی ریشه دارتر و گوناگونتر از آن بود که بآسانی از میان برداشته شود. بسیاری از تهیدستان به واعظانِ مدینة فاضله گوش می سپردند، و برخی از ایشان آمادة خونریزی بودند. اندکی برتر از ایشان، توده مردم قرار داشتند که، به علتِ ناتوانی از پرداختِ دِین، اموال به رهن گذاشتة خود را از دست داده بودند. برخی از کهنه سربازانِ سولا نیز از تأدیة اقساطِ قیمتهای اراضیِ خود عاجز مانده و گوش به زنگِ هر گونه آشوبی بودند که به ایشان گنجِ بیرنج ارزانی دارد. در میانِ طبقاتِ بالادست نیز وامدارانی مُعَسِر و محتکرانی ورشکسته یافت می شدند که دست از امید به اِجرایِ تعهداتِ خویش شُسته یا یکسره نیتِ آن را نداشتند. گروهی دیگر نیز سوداهای سیاسی در سر می پختند و بر سرِ راهِ ترقیِ خود، سنت پرستانی سخت جان می یافتند. تنی چند انقلابی نیز ایدئالیستهای صمیمی بودند و یقین داشتند که فقط با نگونسازیِ کاملِ اوضاع می توان به فساد و بیدادگری در دولتِ رم پایان داد.
مردی خواست تا از این گروههای پراکنده، نیروی سیاسیِ یگانه ای پدید آورد. "لوکیوس سِرگیوس کاتیلینا" را فقط از طریقِ دشمنانِ او ـ یعنی از طریقِ سرگذشتِ جنبشِ وی به قلمِ "سالوستِ" میلیونر و از طریقِ خطابه های تندِ دشنام آمیزِ سیسِرو به عنوانِ: "بر ضدِ کاتیلینا" می شناسیم. سالوست او را مردی می دانست «گناهکار، ناساز با خدایان و آدمیزادگان که نه در بیداری آرام داشت و نه در خواب، زیرا که وجدان: بیرحمانه بر ذهنِ خستة او می تاخت. از این رو رنگی پریده ، چشمانی خونبار، و رفتاری گاه تند و گاه آهسته داشت و، کوتاه سخن: از چهره و هر نگاهش دیوانگی نمایان بود.» معمولا افرادی که در راهِ زندگی یا قدرت بستیزند چهرة دشمنانِ خویش در جنگ را بدین گونه تصویر می کنند. چون ستیزه: پایان گیرد، این تصاویر نیز بتدریج تعدیل می پذیرد، اما در موردِ کاتیلینا هیچ گونه تعدیلی صورت نپذیرفته است. در زمانِ جوانی، وی به اِزالة بِکارَتِ یکی از دوشیزگانِ آتشبان، ناخواهریِ زنِ پیشینِ سیسرو، متهم شد. دادگاه دوشیزه را تبرئه کرد، اما "شایعه پردازان" نه تنها کاتیلینا را تبرئه نکردند، بر عکس، این قصه را افزودند که کاتیلینا فرزندش را کشته تا خاطرِ همخوابة خویش را شاد کند. اما در برابرِ این داستانها فقط می توان گفت که چهار سال پس از مرگِ کاتیلینا، مردمِ سادة رم، یا به گفتة سیسِرو، «فرومایگانِ تیره بختِ گرسنه» گورِ او را از گُل پوشاندند. سالوست؛ درونمایة یکی از سخنرانیهای کاتیلینا را چنین نقل می کند:
از زمانی که حکومت به زیرِ نگینِ گروهی مقتدر درآمد ... هر گونه نفوذ، مَنصَب، و ثروت به دستِ ایشان بوده است. اینان برای ما خطرات، شکست، تعقیبِ جزایی، و تهیدستی باز نهاده اند ... ما را جز رمقی چه مانده است؟ ... آیا سزاوارتر آن نیست که دلیرانه به پیشبازِ مرگ برویم تا آنکه زندگیهای نکبت بارِ ننگینی را ببازیم که پایمالِ "شوخ چشمی" دیگران شده است؟
برنامة او برای یگانه کردنِ عناصرِ گوناگونِ انقلاب ساده بود: «روز از نو، روزی از نو»، یا به عبارتِ دیگر: نَسخِ کاملِ همة دیون. وی برای رسیدن به این مقصود از همة نیروی قیصر بهره گرفت، براستی نیز زمانی از مِهرِ قیصر برخوردار بود؛ اگر نگوییم که بر حمایتِ نهانیِ او تکیه داشت. سیسِرو می گفت: «چیزی نبود که وی تحملِ آن را نیارد، دردی نبود که او را از همکاری و هشیاری و زحمت کشیدن باز دارد. سرما و گرسنگی و تشنگی را تاب می آورد.» دشمنانش یقیناً می گویند که او چهار صد مرد را به این قصد بسیج کرد که در نخستین روزِ سالِ 65 ، کنسولان را بکشند و حکومت را در دست گیرند. آن روز فرا رسید و برگ از برگ نجنبید. در پایانِ سالِ 64، کاتیلینا برای انتخاب به مقامِ کنسولی، رقیبِ سیسِرو شد و در این راه مبارزه ای سخت کرد،(در طی همین مبارزه بود که کوینتوس، برادرِ سیسِرو، رساله ای دربارة فنِ انتخاب شدن برای او فراهم آورد. وی اندرز می داد: «در وعده: گشاده دست باش؛ مردمان وعدة دروغین را بر رَدِ "سر راست" فزونی می نهند. ... بکوش تا به نامِ بِزِه و نادرستی یا تَردامنی، رسواییِ تازه ای بر ضدِ رقیبانِ خود برپا کنی.» ) سرمایه داران بیمناک شدند و ثروتهای خویش را به خارج از مملکت فرستادند. طبقاتِ بالادست همه یکدل به پشتیبانیِ سیسِرو برخاستند؛ «همنواییِ طبقات» که وی خواستارش بود یک سال دوام داشت، و وی مُبَلِغِ طرازِ اولِ آن به شمار می آمد.
کاتیلینا چون از دیدگاهِ سیاسی هر دری را به روی خود بسته دید ، آهنگِ جنگ کرد. پیروانِ او در نهان سپاهی مرکب از بیست هزار تن در اِتروریا فراهم ساختند و نیز گروهی توطئه گر به شرکتِ نمایندگانِ هر طبقه، از سناتوران گرفته تا بردگان و دو پرایتورِ شهری، به نامهای سِتِگوس و لِنتولوس در رم گرد آوردند. در مهر ماهِ سالِ بعد، کاتیلینا دوباره نامزدِ مقامِ کنسولی شد. مورخانِ سنت پرست روایت می کنند که وی، برای آنکه انتخابِ خویش را مسلم دارد، طرحی ریخت تا رقیبِ خود را در طی مبارزة انتخابی بکشد و در عینِ حال سیسِرو را نیز به قتل رساند. سیسِرو به ادعای آنکه از این طرح آگاهی یافته «میدانِ مارس» را از نگهبانانِ مسلح پر کرد و چگونگیِ رأی گیری را زیرِ نظر گرفت. به رغمِ پشتیبانیِ پرشورِ پرولِتاریا، کاتیلینا دوباره شکست خورد. سیسِرو می گوید که در روزِ هفتمِ نوامبر تنی چند توطئه گر درِ او را کوبیدند، اما نگهبانانش آنان را دور کردند. روزِ بعد ، سیسِرو چون کاتیلینا را در سنا دید، آن خطابة دشنام آمیزی را که زمانی زبانزدِ هر کودک بود نثارِ او کرد. هنگامی که سیسِرو به سخنِ خود ادامه می داد، کرسیهای پیرامونِ کاتیلینا یکان یکان خالی شد، تا آنکه وی تنها ماند. پس، خاموش، بارانِ بُهتان ها و عباراتِ تند و بیرحمانه را، که چون تازیانه بر سرش فرو می آمد، تحمل کرد. سیسِرو همه گونه احساسات را برانگیخت؛ وی ملت را پدری مشترک شمرد و کاتیلینا را در باطن، پدرکُش خواند. او را نه با مدرک، بلکه با کنایه و اشاره به توطئه به زیانِ حکومت و دزدی و زناکاری و لواط متهم کرد و سرانجام از ژوپیتر خواست تا روم را پاس دارد و کاتیلینا را مکافاتی جاودان دهد. هنگامی که سخنِ سیسِرو پایان یافت، کاتیلینا بی آنکه کسی راه بر او بگیرد از شهر بیرون شد و به نیروهای خود در اتروریا پیوست. سردارِ او، "لوکیوس مان لیوس"، برای واپسین بار درخواستی به سنا فرستاد:
خدایان و آدمیان را گواه می گیریم که ما به زیانِ میهنِ خود یا امنِ همشهریانِ خویش سِلاح به دست نگرفته ایم. ما بینوایانِ مصیبت زده، که بر اثرِ ستم و سنگدلیِ رِباخواران، بیوطن مانده ایم و به خواری و تنگدستی محکومیم، انگیزه ای جز این نداریم که امنِ شخصیِ خویش را از ستم در امان داریم. نه در پیِ قدرتیم نه ثروت، که انگیزه های بزرگ و ظاهریِ ستیزة آدمیانند. فقط آزادی یعنی آن گنجینه ای را می خواهیم که هیچ آدمیزاده ای جز با جانِ خویش به تسلیمش تن نمی دهد. ای سناتوران! از شما به لابه می خواهیم که بر همشهریانِ تیره روزِ خود رحمت آورید!
روز بعد، سیسِرو در خطابة دومی: پیروانِ آن سرکش را گروهی فراهم آمده در پیرامونِ تنی چند قَوّادِ همدل و عطرآگین خواند و نبوغِ خود را در طعن و ناسزاگوییِ بیدریغ به کار انداخت و سخن را با نکته ای دینی به پایان برد. در هفته های بعد، مدارکی به سنا ارائه کرد مبنی بر آنکه کاتیلینا قصدِ ایجادِ انقلاب در سرزمینِ گُل را داشته است. در روزِ سومِ دسامبر، سیسِرو فرمان داد تا لِنتولوس و سِتِگوس و پنج تنِ دیگر از پیروانِ کاتیلینا را دستگیر کنند. در روزِ پنجمِ دسامبر، وی سنا را به اجلاس فرا خواند و پرسید که با زندانیان چه باید کرد.
سیلانوس رأی داد که باید کشته شوند. قیصر فقط حبس را توصیه کرد و یادآور شد که قانونِ سِمپرونی اعدامِ شهروندِ رومی را ممنوع می کند. سیسِرو در خطابة چهارم با لحنی نرم به کشتن اشاره کرد. کاتو این اشاره را با فلسفة خود جوازِ حق بخشید، و مرگ غالب شد. هنگامی که قیصر تالارِ سنا را ترک می کرد، برخی از آریستوکراتهای جوان آهنگِ جانش را کردند، اما قیصر جان به در برد. سیسِرو با مردانِ مسلح به زندان رفت و بی درنگ احکام را اجرا کرد. "مارکوس آنتونیوس"، کنسولِ همکارِ سیسِرو و پدرِ فرزندی نامور، با نیرویی به شمال گسیل شد تا نیروی کاتیلینا را در هم شکند. سنا وعدة بخشش و دویست هزار سِستِرس خَلعَت به کسی داد که صفِ سرکشان را ترک گوید. سالوست می گوید که با اینهمه «حتی یک تن از اردوگاهِ کاتیلینا بیرون نیامد». در دشتهای پیستویا نبرد در گرفت (سال 61). سه هزار شورشی در برابرِ نیرویی به مراتب عظیمتر بر گِردِ درفشهای گرامیِ خویش، عقابهای ماریوس، تا پای جان جنگیدند. هیچ کس تسلیم اختیار نکرد یا نگریخت. همگی، و از آن جمله کاتیلینا ، در کارزار جان سپردند.
سیسِرو، که در اصل بیشتر مردِ اندیشه بود تا عمل، خود از دلیری و مهارتی که در فروخواباندنِ شورشی خطرناک ابراز کرده بود شگفتزده شد. وی خطاب به سنا گفت: «ادارة امری چنین خطیر را مشکل بتوان فقط کارِ خِرَدِ آدمی دانست.» وی خود را با رومولوس قیاس کرد ، اما حفظِ رم را از بنیاد کردنِ آن دشوارتر دانست. سناتوران و اعیان بر لحنِ سیسِرو لبخند زدند، اما می دانستند که او آنان را نجات بخشیده است. کاتو و کاتولوس او را «پدرِ میهن» خواندند. سیسِرو روایت می کند که چون در پایانِ سالِ 63 منصبِ خود را ترک گفت ، همة طبقاتِ مالدارِ جامعه او را سپاس گفتند و جاودانش نامیدند و با احترامِ بسیار تا خانه اش بدرقه کردند. پرولِتاریا در این تظاهرات شرکت نجست. زیرا نمی توانست قانونشکنیِ او، به سببِ اعدامِ شهروندان ـ بی اعطایِ حقِ فرجام به آنان ـ �
Create your
podcast in
minutes
It is Free