تاریخ تمدن قسمت۲۴۹-بی بندوبار-کنسول-اخلاق و سیاست
فصل نهم :قیصر - 100 – 44 ق م
بی بندوبار
کنسول
اخلاق و سیاست
تلگرام:
https://t.me/carat24
اینستاگرام:
https://www.instagram.com/shahnamlive/
پادکست:
https://castbox.fm/channel/id3041303
یوتیوب:
https://www.youtube.com/c/shahnamgolshany
تقدیم به کسانی که خواهان دانستنند
کلیه رسانه ها میتوانند بدون ذکرنام و منبع استفاده فرمایند
فصل نهم :قیصر - 100 – 44 ق م
I - بی بندوبار
کایوس جولیوس کایسار: نَسَبِ خود را به جولیوس آسکانیوس، پسرِ آینیاس، پسرِ ونوس، دختر ژوپیتر، می رساند: وی چون خدا زاده شد و چون خدا مرد. دودمانِ جولیانوس در عینِ تنگدستی از کهنترین و والاتبارترین خانواده های رم بود. یکی از "کایوس جولیوسها" در سالِ 489 مقامِ کنسولی داشت، و دیگری در سالِ 482. یکی دیگر از افرادِ همین خاندان به نامِ "ووپیسکوس جولیوس" در سالِ 473، دومی به نام سِکستوس جولیوس در سالِ 157، و سومی در سال 91 به همین مقام دست یافتند. قیصر از ماریوس، شوهرِ عمه اش (جولیا)، گرایِش به روشهای انقلابی در سیاست را فرا گرفت. مادرش آورلیا کدبانویی بود در کمالِ وقار و خِرَد که خانة کوچکِ خود را در کویِ نابابِ سوبورا ـ که پُر از دکه و میکده و روسپیخانه بود ـ با صرفه جویی اداره می کرد. در آنجا، قیصر به سال 100 ق م، به روایتی پس از یک عملِ جراحی که به نامِ او شد، دیده به جهان گشود. . این عملِ جراحی [که به سزارین معروف است] پیش از قیصر یکی از شیوه های کهنِ زایمان بود و نامِ آن در قوانینِ منسوب به نوما آمده است. کُنیة قیصر از نامِ این عملِ جراحی گرفته نشده است (matris caesus ab utero). مدتها پیش از او، قیصرهای دیگری در میانِ افرادِ خانوادة پولیها وجود داشتند.
در ترجمة "فیلِمون هُلاند" از کارهای سوئِتونیوس آمده است که «این زمان، قیصر استعدادی شگرف در فراگرفتن و آموختن داشت.» آموزگارش در زبانهای لاتین و یونانی و سخنوری از اهالی گل بود. با این آموزگار، قیصر ناآگاهانه خود را برای بزرگترین کشورگشاییِ خویش آماده ساخت. جوان بزودی شیفتة سخنوری شد و همة وجودِ خود را کمابیش وقفِ نویسندگیِ نوجوانانه کرد، اما اِنتصاب به مقامِ دستیارِ نظامیِ "مارکوس تِرموس" در آسیا به فریادش رسید. نیکومِدِس، فرمانروای بیتینیا، چنان دلباختة او شد که سیسِرو و دیگر بدگویان بعدها او را نکوهش کردند که «بِکارَتِ خویش را به شاهی باخته است.» چون در سالِ 84 به رم بازگشت، کوسوتیا را به زنی گرفت تا پدرش را خشنود کند؛ چندی بر نیامد که با مرگِ پدر او را طلاق داد و کورنِلیا: دخترِ "لوکیوس کورنلیوس کینّا "را، که رهبریِ انقلابِ پس از ماریوس به عهده اش قرار گرفته بود، به زنی گرفت. هنگامی که سولا به قدرت رسید، به قیصر فرمان داد تا کورنِلیا را طلاق دهد؛ و چون قیصر سرباز زد، سولا میراثِ او و جهیزیة کورنِلیا را غصب کرد و نامش را در شمارِ محکومان به مرگ نهاد.
قیصر از ایتالیا گریخت و به سپاهیان در کیلیکیا پیوست. چون سولا مرد، به رم بازگشت (78 ق م)؛ اما وقتی دید که دشمنانش به حکومت رسیده اند؛ دوباره رهسپارِ آسیا شد. راهزنان او را اسیر کردند و به یکی از بازارهای خاصِ بردگان بردند و اعلام کردند که حاضرند او را در برابر بیست تالنت (تقریباً 000’72 دلار) آزاد کنند. وی آنان را از اینکه او را کم بها داده اند سرزنش کرد و خود حاضر شد که پنجاه تالنت بپردازد. پس، خادمانِ خویش را در پِیِ گِرد آوردنِ پول فرستاد و خود، با سرودنِ اشعار و خواندنِ آنها برای شکار گرانش، خاطر خوش داشت. آن اشعار" پسندِ طبعِ شکارگرانش نمی افتاد، و قیصر ایشان را بَربَرانِ کودن نامید و، وعیدشان داد که در نخستین فرصت به دارشان آویزد. چون خونبهایش رسید، به میلِتوس شتافت، کَشتی ها و ملوانانی بسیج کرد، سر در پیِ راهزنان نهاد و اسیرشان ساخت، خونبها را باز گرفت، آنگاه همة آنان را به صلیب آویخت. اما چون مردی بغایت مهربان بود، فرمود تا گلوهاشان را نخست ببرند. سپس به رودِس رفت تا فنِ سخنوری و فلسفه بیاموزد.
قیصر پس از بازگشت به رم نیرویش را میانِ سیاست و عشق بخش کرد. وی خوبرو بود، اگرچه تُنُک شدنِ مویش او را نگران می داشت. هنگامی که کورنِلیا مرد (سال 68 ق م)، پومپیا نوة سولا را به زنی گرفت. چون این ازدواجی یکسره سیاسی بود، وی از اینکه به رسمِ زمانه روابطی را با دیگران نگاه دارد پروایی نداشت؛ اما چون آن فاسقان بیشمار و از هر دو جنس بودند، کوریو (پدرِ آن کس که بعدها سردارِ او شد) وی را «شویِ هر زن و زنِ هر مرد» نامید. وی در نبردهایش نیز به این شیوه ها ادامه داد و با کلئوپاترا در مصر، شهبانو یونوئه در نومیدیا، و زنانِ بسیارِ دیگر در سرزمینِ گل، نردِ عشق می باخت، چندانکه سربازانش او را به طعنه ای مهرآمیز «کچلِ زناکار» می نامیدند. پس از آنکه قیصر گُل را فتح کرد و به آیینِ پیروزان به شهر درآمد، سربازانش قطعه ای دو بیتی ساختند و در آن همة شوهران را زنهار دادند که قیصر در شهر است، زنانِ خویش را در غُل و بند نگاه دارند. آریستوکراسی به دو دلیل کینِ او را به دل داشت: یکی آنکه امتیازاتشان را به خطر می انداخت ودیگر آنکه زنانشان را از راه به در می برد. پومپیوس زنش را طلاق داد چون با قیصر سرو سِری داشت. دشمنیِ پُر شورِ کاتو با او هم حکیمانه نبود: خواهرِ ناتنیِ کاتو، "سِر-ویلیا"، از دلباخته ترین معشوقگانِ قیصر بود. یک بار کاتو، که به تَبانی میانِ قیصر و کاتیلینا بدگمان شده بود، در سنا با او در افتاد و خواست تا نامه ای را که همان دم به دستش داده بودند بلند بخواند. قیصر بی آنکه توضیحی دهد آن را به کاتو رساند، و آن نامه ای بود عاشقانه از "سِر-ویلیا". "سِر-ویلیا" همة عمر، سودازدة قیصر ماند، و در سالهای بازپسینِ زندگیش، بدگویانِ بی انصاف متهمش داشتند که دخترِ خویش تِرتیا را به هوس به قیصر تسلیم کرده است. در زمانِ جنگِ داخلی، در حراجی عمومی، قیصر پاره ای از املاکی را که به زور از آریستوکراتهای آشتی ناپذیر گرفته بود به قیمتِ اسمی به "سِر-ویلیا" فروخت. چون گروهی از ارزانیِ قیمت شگفتی نمودند، سیسِرو به جِناسی نغز پاسخی گفت که چه بسا سرش را به باد می داد: تِرتیا دِدوکتا، که هم می تواند «یک سوم کمتر» معنی دهد و هم کنایه ای باشد به آن شایعه که "سِر-ویلیا" دخترش را برای قیصر آورده است. تِرتیا زنِ قاتلِ اصلیِ قیصر، یعنی کاسیوس، شد. بدین گونه عشقهای آدمیزادگان با آشوبهای کشورها در هم می آمیزد.
شاید این سرمایه گذاریهایِ گوناگون، هم یاورِ بر آمدنِ قیصر شد و هم مایة فرو افتادنِ او. هر زنی که دلدادة او می شد، دوستی بانفوذ بود، که معمولا به اردوی مخالفان تعلق داشت، و بیشترِ ایشان حتی هنگامی که عشقِ او، به ادبِ سرد مبدل می شد، همچنان به او وفادار می ماندند. کراسوس، با آنکه گفته بودند زنش تِرتولا با قیصر سِر و سری دارد، مَبالِغِ هنگفت به او وام می داد تا هزینة نامزدیهای مقامات و بزمهای خویش را فراهم آورد؛ زمانی قیصر 800 تالنت (قریب 000’880’2 دلار) به او بدهکار بود. چنین وامهایی نشانة گشاده دستی یا دوستی نبود، اعانه هایی به مبارزاتِ قیصر بود که بعد با مَراحِمِ سیاسی یا غنایمِ نظامی پاداش داده می شد. کراسوس، مانندِ آتیکوس، برای حفظِ ثروتِ هنگفتِ خود، نیازمندِ پشتیبانی و فرصت بود. بیشترِ سیاستمدارانِ رومی، زمانی چنین وامهایی بر ذِمه داشتند: مارکوس آنتونیوس" چهل میلیون، سیسِرو:شصت میلیون، و میلو :"هفتاد میلیون سِستِرس" وامدار بودند ـ اگرچه این ارقام ممکن است بدگوییهایی احتیاط آمیز باشد. قیصر را باید در وهلة نخست سیاستمداری بی رسم و راه و آدمی بی بندوبار بدانیم که آرام آرام، در پرتوی رشد و مسئولیت، بر مرتبة یکی از ژرفبینترین و وظیفه شناسترین کشوردارانِ تاریخ رسید. در عینِ آنکه بر خطاهای او شادی می کنیم، نباید فراموش کنیم که وی با اینهمه، مردی بزرگ بود. نمی توانیم به این دلیل با قیصر لافِ همسری بزنیم که او نیز زنان را از راه به در می برد و به "سَر کردگانِ کوی و برزن" رشوه می داد و کتاب می نوشت.
II - کنسول
قیصر در آغازِ کار پنهانی با کاتیلینا همدست بود و، در فرجامِ کار، کسی بود که رم را از نو ساخت. هنوز سالی از مرگِ سولا نگذشته بود که وی بر ضدِ گنایوس دولابِلّا، از کارگزارانِ حکومتِ ارتجاعیِ سولا، اِقامة دعوی کرد. دادرسان به زیانِ قیصر رأی دادند. اما مردم حملة دموکراتیک و نیز نطقِ درخشانش را ستودند. وی در حرارت و بذله گویی و خِتامهای شورانگیز و طعنه های سخنورانه از پسِ سیسِرو برنمی آمد؛ براستی قیصر این شیوة «آسیایی» را دوست نمی داشت و خود را پایبندِ ایجاز و سادگیِ ترشرویانه ای می کرد که شیوة نگارشِ وی در کتابِ گزارشها دربارة جنگهای داخلی و جنگهای گالیایی است. با این وصف، بزودی در گشاده زبانی، پیرو سیسِرو خوانده شد.
در سالِ ،68 خزانه دار گشت و به خدمت در اسپانیا گماشته شد. وی سرکردگیِ چند حملة نظامی به قبایلِ محلی را به عهده گرفت، شهرها را غارت کرد، و چندان مال به یغما گردآورد که توانست بخشی از وامهای خود را بپردازد. در عینِ حال، با کاستن از نرخِ بهرة وامهایی که صَرافانِ رومی به مردمِ اسپانیا داده بودند خود را محبوبِ ایشان ساخت. در گادِس، چون به پایِ مجسمه ای از اسکندر رسید، خویشتن را نکوهش کرد که در سنی که آن مقدونی نیمی از جهانِ مدیترانه را گشوده بود خود کارهایی چنان ناچیز کرده است. چون به رم باز گشت، دوباره به مسابقه در پیِ منصب و قدرت برخاست. در سالِ 65 ق م به مقامِ شهرداری یا سرپرستِ بناهای عمومی برگزیده شد. پولِ خود ـ یعنی پولِ کراسوس ـ را صَرفِ آراستنِ میدانِ بزرگِ شهر با ساختمانها و ستونهای تازه کرد و دلِ عامه را با برگزاریِ بازیها و مسابقه های بیدریغ به دست آورد. سولا یادگارهای افتخارِ ماریوس، یعنی درفشها ، پیکره ها، و غنایمِ نمایندة خِصال و پیروزیهای آن اصلاح طلبِ دیرین را از کاپیتول بیرون ریخته بود؛ اما قیصر همة آنها را به جایِ خود بازگرداند و کهنه سربازانِ ماریوس را شادمان کرد و، با همین کار، سرکشیِ سیاستِ خود را آشکار ساخت. محافظه کاران به اعتراض برخاستند و برای درهم شکستنِ قدرتِ او خط و نشان کشیدند.
در سالِ 64، در مقامِ ریاست، هیئتی خاصِ رسیدگی به جرایمِ قتلِ بازماندة کارگزارانِ سولا را، که از طرفِ او مأمورِ مصادرة اموال و کشتار بودند، به دادگاه فرا خواند و چند تنِ ایشان را به تبعید یا مرگ محکوم کرد. در سالِ 63، در سنا بر ضدِ اعدامِ دستیارانِ کاتیلینا رأی داد و در حاشیة سخنرانیش گفت که شخصیتِ آدمی پس از مرگ باز نمی ماند؛ این شاید تنها بخشِ سخنرانیِ او بود که کسی را نیازُرد. در همان سال به مقامِ پونتیفِکس ماکسیموس، یعنی پیشواییِ دینِ رومی، رسید در سالِ 62 به مقامِ پرایتوری برگزیده شد و یکی از سنت پرستانِ سرشناس را به جرمِ اختلاس مجازات کرد. در سالِ 61 ،معاونِ پرایتورِ اسپانیا شد، اما بستانکارانش او را از عزیمت باز داشتند. وی اقرار کرد که بیست و پنج میلیون سِستِرس نیاز دارد تا ذِمة خود را بَری کند. کراسوس به یاریش آمد و همة تعهداتش را ضامن شد. قیصر به اسپانیا رفت و بر قبایلی که شورِ استقلال در سر داشتند پیروزمندانه یورشها برد و آن قدر غنیمت با خود به روم باز آورد که توانست نه تنها وامهای خود را بپردازد، بلکه خزانه را چندان غنی کند که سنا رأی به برگزاریِ آیینِ پیروزی در حقِ او دهد. این شاید از زیرکیِ بِهینِ مردمان بود؛ زیرا آنان می دانستند که قیصر می خواهد نامزدِ مقامِ کنسولی شود، قانون: نامزدیِ غیابی را ممنوع می کند، و «پیروزگر» به حکمِ قانون باید تا روزِ برگزاریِ آیینِ پیروزی بیرون از شهر بماند ـ سنا این روز را پس از برگزاریِ انتخاباتِ کنسولی معین کرده بود. اما قیصر از آیینِ پیروزی چشم پوشید و به شهر درآمد و با نیرو و مهارتی مقاومت ناپذیر به مبارزة انتخاباتی پرداخت.
پیروزیِ او در پرتوی آن به دست آمد که زیرکانه پومپیوس را به آرمانِ آزادیخواهانة خود دلبسته کرد. پومپیوس تازه پس از یک رشته پیروزیهای نظامی و سیاسی از شرق بازگشته بود. وی، با پاک کردنِ دریا از دریازنان، دوباره بازرگانیِ مدیترانه را امن، و شهرهای پایگاهِ آن را از رونق برخوردار ساخت. با گشودنِ بیتینیا، پونتوس، و سوریه، سرمایه داران را خشنود گرداند؛ شاهان را عزل و نصب کرد و از محلِ غنایمِ خود مبالغی با نرخهای بهرة هنگفت به آنان وام داد؛ رشوه ای چرب از شاهِ مصر پذیرفت تا به کشورِ او برود و شورشی را بخواباند، و سپس به بهانة غیرقانونی بودنِ پیمان، از اجرایِ آن سرباز زد؛ فلسطین را آرام کرد و به صورتِ کشوری وابسته به روم درآورد؛ سی و نه شهر بنیاد کرد و :قانون، نظم، و آرامش را برپا داشت؛ و رویهمرفته رفتاری روشن بینانه، سیاستمدارانه، و ثمربخش داشت. او اکنون به عنوانِ مالیات و باج و غنایم و بندگانِ باز خرید شده یا فروخته، چنان ثروتی به رم باز آورد که می توانست دویست میلیون سِستِرس به خزانه بپردازد، سیصد و پنجاه میلیون، بر درآمدهای سالانة آن بیفزاید، سیصد و هشتاد میلیون میانِ سربازانِ خود بخش کند، و با این حال، به عنوانِ یکی از دو تن توانگرترین مردانِ رم، با کراسوس دعویِ همسری نماید.
سنا از این دستاوردها بیشتر هراسناک شد تا شادمان. چون خبر یافت که پومپیوس، با سپاهی که سرسپرده به اوست و می تواند وی را به دیکتاتوری برساند، در بروندیسیوم به خشکی پیاده شده است، از ترس بر خود لرزید. پومپیوس بیمِ سنا را بدین گونه خواباند که سپاهیانِ خود را خلعِ سلاح کرد و واردِ رم شد، بی آنکه جز خادمانِ شخصیِ خویش، همراهی داشته باشد. جشنِ ورودِ او دو روز به طول انجامید، اما حتی این مدت نیز برای نمایشِ همة تختِ روانهایی که پیروزیهای او را تصویر می کردند و غَنایمش را نشان می دادند کافی نبود. سنای ناسپاس درخواستِ او را برای توزیعِ زمینهای دولتی میانِ سربازانش رد کرد، از تصویبِ پیمانهایی که وی با شاهانِ مغلوب بسته بود سرباز زد، و آن ترتیباتی را که لوکولوس در مشرق زمین برقرار داشته و پومپیوس زیرِ پا گذاشته بود دوباره استوار کرد. اثرِ همة این اعمال، نقضِ اصلِ «اتحادِ طبقاتِ بالادست» بود که سیسِرو موعظه می کرد، و وا داشتنِ پومپیوس و سرمایه داران به مُغازله با «خَلقیان». قیصر از این وضع بهرة تمام برگرفت و نخستین «شورای سه گانه» را با پومپیوس و کراسوس بنیاد کرد (سال 60 ق م)؛ به حکمِ آن، هر عضوِ شورا متعهد شد که با قانونی که به مذاقِ دیگری ناخوش افتد مخالفت کند. پومپیوس رضا داد که قیصر به مقامِ کنسولی برسد، و قیصر پیمان کرد که اگر بدان مقام برگزیده شود، مقرراتی را به اجرا گذارد که اقدامِ سنا را در سست کردنِ موقعیتِ پومپیوس بی اثر سازد.
نبرد سخت بود، و بازارِ رِشوه در هر دو سو رواج داشت. کاتو، رهبرِ سنت پرستان، چون شنید که یارانش رأی می خرند، موضوع را آسان گرفت و این شیوه را به دلیلِ ارجمندیِ مقصود تأیید کرد. «خَلقیان» قیصر را برگزیدند و «بِهینِ مردمان» بیبولوس را. هنوز چندی از انتخابِ قیصر به مقامِ کنسولی (سال 59) نگذشته بود که وی اقداماتی را که پومپیوس خواسته بود به سنا پیشنهاد کرد: توزیعِ زمین در میانِ بیست هزار شهروندِ تهیدست و از آن جمله سربازانِ پومپیوس، تصویبِ قول و قرارهای پومپیوس در خاور زمین، و تقلیلِ یک سوم از مبلغی که عاملانِ مالیات، متعهد به گِردآوری از ایالاتِ آسیایی بودند. چون سنا با تمامِ قُوا به مخالفت با این اقدامات برخاست، قیصر، مانندِ برادرانِ گراکوس، آنها را یکراست به انجمن عرضه کرد. سنت پرستان؛ بیبلوس را وا داشتند که حقِ وِتویِ خود را برای جلوگیری از گرفتنِ رأی به کار ببرد، و طالعبینان را نیز برانگیختند تا از نحوستِ احوال خبر دهند. قیصر شُگونهای بد را نادیده انگاشت و انجمن را بر آن داشت تا بیبولوس را به دادگاه فرا خواند؛ و یکی از خَلقیانِ پرشور یک ظرفِ خاکروبه بر سر بیبولوس ریخت. لوایح قیصر تصویب شد. این لوایح، مانندِ آنچه برادرانِ گراکوس پیشنهاد کرده بودند، سیاستی ارضی را با برنامه ای مالی، که پسندِ خاطرِ بازرگانان بود، در می آمیخت. پومپیوس از اینکه قیصر به تعهداتِ خود وفا کرده خشنود گشت. وی جولیا دخترِ قیصر را چهارمین زنِ خود کرد، و پیوندِ تفاهم میانِ پلِبها و بورژوازی، کارش به جشنِ ازدواج کشید. شورای سه گانه به جناحِ اصلاح طلبِ پیروانِ خود وعده کرد که در پاییزِ سالِ 59 از نامزدیِ پوبلیوس کلودیوس برایِ مقامِ تریبونی پشتیبانی خواهد کرد، و در عینِ حال با بازیها و سرگرمیهای بیدریغ، خاطرِ رأی دهندگان را خوش داشت.
در ماهِ آوریل، قیصر دومین لایحة ارضیِ خود را تقدیم کرد که به موجبِ آن اراضیِ دولتی در کامپانیا می بایست میانِ شهروندانِ تهیدستی که سه فرزند دارند تقسیم شود. این بار نیز سنا را به فراموشی سپردند. انجمن لایحه را تصویب کرد، و پس از یک قرن کوشش، سیاستِ گراکوسی پیروز شد. بیبولوس خانه نشین گشت و هر چند یک بار، دل به این خوش کرد که از نَحسِ کیوان برای تصویبِ این قانون خبر دهد. قیصر کارهای کشوری را، بی کنکاش با او گرداند، چنانکه زندانِ شهر آن سال را سالِ «کنسولیِ جولیوس و قیصر» خواندند. وی برای آنکه سنا را زیرِ نظرِ عامه قرار دهد، نخستین روزنامه را تأسیس کرد؛ بدین گونه منشینانی برگماشت تا صورتِ مذاکراتِ سنا و دیگر مذاکرات و خبرها را بنویسند و این «کرده های روزانه» را به روی دیوارهای فورومها بچسبانند. از روی این دیوارها گزارشها رونویس می شد و به دستِ نامه برانِ خصوصی به همة نقاطِ امپراطوری می رسید.
در پایانِ این دورة تاریخیِ کنسولی، قیصر خود را برایِ پنج سالِ بعدی فرماندۀ بخشهای ایالتِ ناربون در گُل و دامنة جنوبیِ آلپ کرد. چون بر طبقِ قانون هیچ سپاهی حقِ ماندن در ایتالیا را نداشت، کسی که فرماندۀ لژیونهای مقیمِ شمالِ ایتالیا می شد بر سراسرِ شِبهِ جزیره؛ سلطة نظامی می یافت. قیصر، برای آنکه قوانینش را پایدار نگاه دارد، وسیله ای انگیخت تا دوستانش گابینیوس و پیسو برای سالِ 58 به مقامِ کنسولی برگزیده شوند و دخترِ پیسو، کالپورنیا، را به زنی گرفت. برای آنکه از پشتیبانیِ تودة مردم مطمئن باشد، کلودیوس را برای انتخاب به مقامِ تریبونی برای سالِ 58 یاریِ بیدریغ کرد. با آنکه چندی پیش زنِ سومِ خود پومپیا را به گَمانِ زناکاری باکلودیوس طلاق داده بود، نگذاشت که این واقعه بر طرحهایش اثری گذارد.
III - اخلاق و سیاست
پوبلیوس کلودیوس پولکِر (خوبرو)، از خاندانِ کلاودیوسها، آریستوکراتی بود جوان، دلیر، و بی بندوبار. وی مانندِ کاتیلینا و قیصر از پایگاهِ خود فرود آمد تا تهیدستان را بر ضدِ توانگران راهبر شود. برای آنکه شرایطِ مقامِ تریبونیِ خلق را حایز شود، خود را فرزند خواندة یک خانوادة پلِبی کرد. برای آنکه ثروتِ متراکمِ رم را میانِ همه توزیع کند و سیسِرو را ـ که به خواهرش کلودیا ناسزا گفته و پاسدارِ تَقَدُسِ مالکیت بود ـ از میان ببرد ، در زُمرة افسرانِ قیصر درآمد، تا آنکه توانست خود قدرت را در دست گیرد. وی سیاستِ قیصر را می ستود و عاشقِ زنِ او بود؛ و چون خواست به وصالِ او برسد، خود را به جامة زنان درآورد و به خانة قیصر درآمد و سپس (در سال 62) به عنوانِ کاهنِ اعظم در آیینی که زنان به تنهایی به درگاهِ «الاهة نیکوکار» به جا می آوردند شرکت جست، اما فریبش آشکار و به دادگاه فراخوانده و به جرمِ هتکِ حرمتِ الاهة نیکوکار محاکمه شد. چون قیصر را به گواهی خواستند، گفت که شکایتی از کلودیوس ندارد. دادستان از او پرسید پس چرا زنش پومپیا را طلاق داده است. قیصر گفت: « زیرا زنِ من باید چنان زنی باشد که گَمانِ بد در حقِ او نرود.» این جوابی زیرکانه بود که یک دستیارِ سیاسیِ هوشمند را نه محکوم می کرد نه معاف. گُواهانِ گونانون ـ که شاید رِشوه گرفته بودند ـ به دادگاه گفتند که کلودیوس با کلودیا روابطی نهانی داشته و خواهرش تِرتیا را پس از ازدواج با لوکولوس از راه به در برده است. کلودیوس به اعتراض گفت که وی در روزِ هتکِ حرمتِ موردِ ادعا، از رم بیرون رفته بوده، اما سیسِرو گواهیِ داد که با او در رم بوده است. عوام پنداشتند که سراسرِ داستان دسیسه ای است از جانبِ سنا برای زبون کردنِ یک رهبرِ «خَلقیان»، و برای تبرئه اش فریاد برداشتند. کراسوس، به گفتة برخی به اشارتِ قیصر، گروهی از دادرسان را رشوه داد تا به سودِ کلودیوس حکم دهند. اصلاح طلبان این بار زَرِشان چربید و کلودیوس رها شد. قیصر این را غنیمت شمرد تا، به جای زنی که سنت پرستِ ناجوری بود ، دخترِ سناتوری را به همسری بگیرد که به آرمانِ خلق پیوسته بود.
هنوز روزی چند از کناره گیریِ قیصر نگذشته بود که گروهی از محافظه کاران پیشنهادِ الغایِ کاملِ قوانینِ او را دادند. کاتو عقیده اش را آشکار گفت که قانون-نامه ها باید از «قانونِ جولیانوسی» زدوده شود. سنا تردید کرد که چنین آشکارا با قیصر، که لژیونها را در اختیار داشت، و کلودیوس، که مسلط بر مقامِ تریبونی بود، در افتد. در سالِ 63، کاتو با تجدیدِ توزیعِ غلة دولتی، تودة خلق را با محافظه کاران همراه کرده بود. اکنون (سال 58) کلودیوس، با رایگان کردنِ غله برای همة نیازمندان، اقدامِ کاتو را پاسخ داد. وی قوانینی به تصویبِ انجمن رساند که در زمینة قانونگذاری: حقِ وتو را از روحانیون می گرفت و کولِگیاها را، که سنا در برچیدنشان کوشیده بود، دوباره جوازِ قانونی می داد. وی این اتحادیه ها را از نو سازمان داد و به صورتِ گروههای رأی دهنده درآورد، و اتحادیه ها چنان هواخواهش شدند که نگهبانانی مسلح به پاسداریش گماشتند. کلودیوس از بیمِ آنکه، پس از پایانِ دورة تریبونی، کاتو یا سیسِرو در پیِ بی ثمر کردنِ کارِ قیصر برآیند، انجمن را بر آن داشت که کاتو را به سفیریِ قبرس بفرستد و مُقَرَر دارد تا هر مردی که شهروندانِ رومی را، چنانکه قانون مقرر می دارد، بی اجازة انجمن بکُشد تبعید شود. سیسِرو دریافت که اشارة قانون به اوست، پس به یونان گریخت، و شهرها و بزرگانِ یونان در نواخت و بزرگداشتِ او با یکدیگر به رقابت برخاستند. انجمن حکم داد تا اموالِ سیسِرو ضبط، و خانة وی بر فرازِ پالاتینوس با خاک یکسان شود.
از بختِ خوشِ سیسِرو بود که کلودیوس، سرمست از بادة پیروزی، هم با پومپیوس و هم با قیصر دشمنی آغاز کرد و بر سرِ آن شد تا خود رهبرِ یگانة پلِبها شود. پومپیوس در پاسخِ آن از درخواستِ کوینتوس: برادرِ سیسِرو برای بازگرداندنِ سخنور؛ پشتیبانی کرد. سنا از همة شهروندانِ رم در ایتالیا خواست تا به پایتخت بیایند و به این پیشنهاد رأی دهند. کلودیوس گروهی مسلح را به درونِ «میدانِ مارس» آورد تا ناظرِ رأی گرفتن باشند، و پومپیوس: آ�
Create your
podcast in
minutes
It is Free