یادم نمیره...عطر گلهای یاس حیاط خونمون که پدرم باهاشون هر روز صبح عشق بازی میکرد، و وقتی بیدار میشدیم کنار تختمون برامون گذاشته بود... با اون بوی مسحور کنندش ..
خیلی واضح و روشن علاقه و اشتیاق پدرم رو وقتی وارد دانشگاه شدم، ازدواج کردم، فارغ التحصیل شدم، بچه دار شدم و ...یادم میاد... که حتی از خودمم بیشتر بود...
اشک های شوقی که برای هر دستاوردی که تو زندگیم داشتم هرچند کوچیک، گوشه چشمهای پدرم جمع میشد...حضورش و حمایتش در تک تک ثانیه های زندگیم... همفکری و مشورت هایی هاش برای تمام تصمیمات زندگیم ... نگرانی های مهربانانه اش در مورد من...لحظات احساسی که با هم داشتیم، هر موقع منو در آغوش میکشید... میبوسید... عشقی که به من داشت... و چقدرررر همشون خالصانه و پاک بودن...
به اون روزها که نگاه میکنم، چشم های مهربون پدرم رو یادم میاد، گرچه تو اون روزها شاید زیاد توجه نمیکردم، و پر از عشق، علاقه، صلح، تعهد و آرامش بود...
به بهانه روز پدر، در پادکست مامانست به نقش پدر در آینده کودک اشاره میکنم تا هم زحمات و نقش همسرامون رو یاداوری کنم و هم نکاتی که حاصل سالهاتجربه بود رو از یه پدر باهاتون به اشتراک بگذارم... امیداوارم سایه پدر بر سرتون مستدام باشه و روح پدران آسمانی هم شاد...
view more