ایرج اول از خودش میگوید که وقتی شنیده عارف به مشهد میآید چقدر به وجد آمده و چه تدارکها دیده و بعد که دیده او به جای خانه خودش به باغ خونی (نزد کلنل پسیان) رفته چقدر سرخورده شده است.
بعد به عارف میبندند که آن بچهای که همراه آوردهای و میگویی خواهرزادهام است در حقیقت بچه خوشگل است و از لالهزار قر زدهای و میترسی که اگر به خانه من بیایی او را از چنگت بربایم!
بحث به قبح بچهبازی میکشد و از آنجا به این که چرا در اروپا از این خبرها نیست و نتیجه میگیرد که همه اینها بخاطر حجاب و پوشیده بودن روی زنان است و داستان زنی را میگوید که خودش به خانه آورد و راضی نشد به هیچ وجه روبندهاش را باز کند ولی در مقابل رابطه جنسی آنقدر مقاومت نداشت.
Create your
podcast in
minutes
It is Free