در ابتدای جلسه ابیات باقیمانده از گلهگذاری شیرین به شاپور را خواندیم و پس از آن فرهاد عاشق وارد داستان شد.
شیرین دنبال کسی میگشت که برایش جویی بکشد تا شیری که چوپانانش میدوشند را از یکی دو فرسنگ آنسوتر به نزدیک قصر بیاورد و شاپور گفت که من همشاگردیای داشتم به نام فرهاد و تیشه در دستش مانند قلمموی نقاشی است و به این ترتیب پای فرهاد به داستان باز شد
Create your
podcast in
minutes
It is Free