پیش از این خواندیم که ابلیس در پیکر جوانی نیکو به نزد ضحاک/بیوراسپ میآید و او را اغوا میکند که پدرش مرداس را بکشد و خود به جای او بنشیند
پس از کشته شدن مرداس و شاه شدن ضحاک، اینبار ابلیس در قامت یک آشپز به کاخ او میآید و پس از این که ضحاک به او اعتماد میکند و کلید آشپزخانه را به او میسپارد شروع میکند به گوشت و خون خوراندن به شاه.
این نکته جالبی است که فردوسی میگوید تا پیش از آن مردم از کُشتنیها خوراک نمیساختند و بیشتر گیاهخوار بودند. ابلیس هم اول از زرده تخم مرغ به غذای ضحاک میافزاید و سپس گوشتهای دیگر تا در نهایت غذا از پشت گاو جوان پخت و با زعفران و گلاب پرورد و با می و مشک ناب به ضحاک داد.
وقتی که ضحاک غذا را پسندید و از خورشگر خواست که در عوض چیزی از او بخواهد، ابلیس گفت آرزویی ندارد جز این که کتف شاه را ببوسد و چشم بر آن بمالد. بوسیدن همان و رویید دو مار سیاه از شانههای ضحاک همان.
وقتی که ضحاک از دست این دو مار عاصی شد و پزشکان هم چارهای نشناختند، ابلیس برای بار سوم و اینبار به صورت یک پزشک بر ضحاک ظاهر شد و گفت که برای آرام شدن این دو مار باید از مغز مردم به آنها خوراک دهی. در همین حال کار ایران آشفته شده بود و در هر گوشهای کسی دعوای شاهی میکرد و ایرانیان شاهجوی رو به دربار
ضحاک نهادند و او را شاه ایران زمین خواندند جمشید پس از صد سال گریز بالاخره در چین به چنگ ضحاک افتاد و با اره به دو نیم شد و پس از هفتصد سال کارش به پایان رسید
Create your
podcast in
minutes
It is Free