در این نشست ابتدا ابیات پایانی سفر اسکندر به مکه را خواندیم و بعد داستان کوتاهی خواندیم درباره دوالی پادشاه ارمن که بسیار پهلوان و زورآزما بود ولی وقتی نام اسکندر را شنید بدون جنگ ابراز وفاداری کرد و در زمره یاران اسکندر درآمد و بنای شهر تفلیس را به او نسبت میدهند.
داستان طولانیای که ابیات ابتداییاش را در این نشست خواندیم داستان نوشابه، پادشاه بردع است که مردان به بارگاهش راه ندارند و همه اطرافیانش دوشیزگان نارپستان و پاکیزهروی اند. اسکندر که کنجکاو شده بود دربار نوشابه را شخصا از نزدیک ببیند، به رسم رسولان روانه دیدار او شد.
نوشابه از طرز رفتار اسکندر فهمید که او خود اسکندر است نه رسول او ولی به روی خودش نیاورد
Create your
podcast in
minutes
It is Free