نوشابه بعد از این که بالاخره اسکندر پذیرفت که خودش است نه رسول خودش، بزمی برای او برگزار کرد و پندی اخلاقی هم در مذمت حرص و طمع داد و اسکندر را روانه کرد.
فردای آن روز نوشابه به بارگاه اسکندر رفت و اول از بزرگی لشکرگاه او و سطح بالای نامدارانی که در مجلسش نشسته بودند حیرت کرد ولی اسکندر او را به گرمی پذیرفت و ترسش که ریخت قرار شد آن شب را بمانند و فردایش جشنی برگزار کنند در حد فریدون و جمشید
Create your
podcast in
minutes
It is Free