مجنون در دیدار کوتاهی که با لیلی دست داد غزلی برایش خواند. از جمله این بیت درخشان را در ابتدای جلسه خواندیم: مائیم و نوای بینوایی / بسم الله اگر حریف مایی
پس از برگشتن مجنون به صحرا، عاشقپیشهای به نام سلام بغدادی که آوازه نام قیس عامری و غزلهایش را شنیده بود به سراغ او آمد و ابراز ارادت کرد و اجازه خواست که مرید او شود ولی مجنون هر چند به او محبت کرد و نان و خورشی به او داد نپذیرفت که آنجا بماند و جوابش کرد.
از آن سو، ابن سلام شوهر لیلی بیمار شد و درگذشت و کمی پس از او هم وقتی که خزان رسید و «چون باد مخالف آید از دور / افتادن برگ هست معذور» لیلی هم بیمار شد و درگذشت.
وصیت لیلی به مادرش آن بود که جسدش را مانند عروسان آرایش کند و بعد به خاک بسپارد.
در مورد مجنون هم سفارش کرد که او را عزیز دارند و محبتش کنند از قول لیلی به او بگویند:
گو: لیلی از این سرای دلگیر / آن لحظه که میبرید زنجیر
در مهر تو تن به خاک میداد / بر یاد تو جان پاک میداد
در عاشقی تو صادقی کرد / جان در سر کار عاشقی کرد
تا داشت درین جهان شماری / جز با غم تو نداشت کاری
وان لحظه که در غم تو میمرد / غمهای تو راهتوشه میبرد
و امروز که در نقاب خاک است / هم در هوس تو دردناک است
میپاید تا تو در پی آیی / سر بازپس است تا کی آیی
Create your
podcast in
minutes
It is Free