ویراز هفت شبانهروز در خواب بود و روانش به چکار دایتی و پل چینود رفت و به بدنش بازگشت.
وقتی از خواب بیدار شد اول خوردنی و نوشیدنی خواست و بعد خواست که دبیری فرزانه و هشیار بیاورند که گفتههایش را بنویسد و حکایتش را آغاز کرد
Create your
podcast in
minutes
It is Free